logo





نکاتی پیرامون نظام جهانی "در بستر مرگ افتاده"
و عروج امواج نوین مبارزات رهائی بخش (قسمت دوم)

دوشنبه ۵ مهر ۱۳۸۹ - ۲۷ سپتامبر ۲۰۱۰

یونس پارسا بناب

واقعیت این است که این نظام در کلیت خود "در بستر مرگ افتاده" و نمی تواند برای مدت طولانی دوام بیاورد. ولی بدون ایجاد یک انترناسیونالیسم کارگری و توده ای در سطح جهانی توسط چالشگران ضد نظام و بدون بسیج قربانیان نظام، مارکسیست ها و دیگر نیروهای ضد نظام نمی توانند به زندگی درمانده، فرتوت و بی ربط این "نظام در بستر مرگ افتاده" خاتمه دهند.

در آمد

در قسمت اول این نوشتار بعد از بررسی قیاسی (شباهت ها و تفاوت های) دو بحران عمیق در تاریخ سرمایه داری (بحران سال های 1914 – 1873 و بحران کنونی) به توضیح و تفسیر زمینه های وقوع موج دوم بیداری و رهائی از یوغ سرمایه پرداختیم. در نوشتار کنونی (قسمت دوم) چند و چون موج دوم بیداری و رهائی علیه نظام "در بستر مرگ افتاده" و لازم و ملزوم و مکمل بودن دموکراسی و توسعه اجتماعی در ساختمان دنیای بهتر (سوسیالیسم) را مورد بررسی قرار می دهیم.

شرایط عینی و ذهنی برای عروچ و پیروزی موج دوم بیداری

1 – اولین بحران عمیق ساختاری نظام سرمایه که در سال 1873 بوقوع پیوست بعد از نزدیک به سی سال منجر به ظهور و عروج امواج خروشان انقلابی در روسیه و جنبش های رهائیبخش در اکناف جهان (از مکزیک در آمریکای لاتین گرفته تا ایران، چین، ویتنام و ...) و سپس در کشورهای دیگر دربند پیرامونی آسیا و آفریقا گشت. در واقع ا نقلابات ضد سرمایه داری (در روسیه و چین) و امواج جنبش های رهائیبخش در جهان تاریخ دوم قرن بیستم را ورق زدند. آیا احتمال پیشرفت های نوین در مبارزات برای رهائی قربانیان از یوغ نظام سرمایه که در حال حاضر با بحران عمیق ساختاری روبرو گشته و عملا در بستر مرگ افتاده مجددا در قرن بیست و یکم وجود دارد ؟ در تهیه پاسخ مناسب به این سئوال بگذارید به بررسی نکات اساسی زیرین بپردازیم:
2 – مدیریت سیاسی تسلط بر جهان بوسیله اولیگوپولی های عمدتا مالی انحصاری بطور ضروری و عموما با قهر عریان اعمال گشته و به پیش برده می شود. زیرا آنها برای اینکه وضع موجود را به نفع ساکنین "جزایری پر از عزت و رفاه خصوصی" حفظ کنند به اولیگارشی های کشورهای امپریالیستی سه سره دیکته می کنند که بطور دائم و سیستماتیک 85 در صد مردم جهان (قربانیان نظام) را از دسترسی به منابع طبیعی کره خاکی محروم سازند. لازمه اصلی این امر ریشه اصلی میلیتاریزه ساختن پروسه جهانی تر شدن سرمایه است که در عمل جهان ما را تدریجا به سوی استقرار یک "امپراطوری آشوب" بویژه در بیست سال گذشته (از اوان پایان دوره جنگ سرد به این سو) سوق داده است. در این مدت زمان به موازات "پروژه واشنگتن" مبنی بر کنترل نظامی کره خاکی و گسترش اشتعال جنگ های "بی پایان" و نامحدود در اکناف جهان، سازمان نظامی "ناتو" با ترسیم خود به عنوان "نماینده جامعه بین المللی" موفق گشته که سازمان ملل متحد را عملا به حاشیه رانده و در اکثر مواقع به جای آن "بیاندیشد" و عمل کند.
3 – در عصر "جنگ سرد" قدرت و هژمونی طلبی آمریکا توسط حضور و اعتلای سه چالش بزرگ (شوروی، جنبش های رهائیبخش در کشورهای جنوب و جنبش های کارگری در اروپای آتلانتیک) بطور قابل ملاحظه ای مهار و تحدید می شد ولی با فرود و ریزش آن سه چالش بشریت زحمتکش وارد عصری گشت که در آن هیچ نوع کنترل و مهاری بر "رانت خواری" اولیگارشی های حاکم در کشورهای جی 8 (به اضافه چین) که جملگی در خدمت اولیگوپولی های انحصاری مالی قرار دارند، موجود نیست. در اوضاع فعلی نه تنها سطح زندگی زحمتکشان در سراسر جهان کاهش یافته بلکه سرکردگان نظام تحت علم پاره های فریبنده و گمراه کننده ای مثل برون رفت از "کسر بودجه" و "کمربندها را سفت کنید!" و "مبارزه علیه تروریسم" و مبارزه "علیه مواد مخدر" موفق گشته اند که بخش قابل توجهی از خدمات اجتماعی و بهداشتی و آموزشی را که مردم زحمتکش جهان طی سالها مبارزه کسب کرده بودند، دوباره از آنها پس بگیرند. بهررو فصلی که با بروز بحران عمیق نظام سرمایه در اواخر قرن نوزدهم شروع گشت و بالاخره به عروج دوره اول امواج رهائیبخش در نیمه دوم قرن بیستم منجر گشت، اکنون سال هاست که به پایان عمر خود رسیده و دومین موج در حال شکلگیری است. آنچه که بین افول و سقوط موج اول و احتمال عروج موج دوم حضور پیدا کرده "هیولای" هار "امپراطوری آشوب" است که بی مهابا و بدون مانع (و ستون مقاومت) زحمتکشان جهان را به سوی فلاکت، بی امنی و گرسنگی بیشتر سوق می دهد.
4 – این شرایط در کشورهای شمال باعث گشته که عملا آزادی های دموکراتیک حتی در حد و حدود رسمی و چهارچوب بورژوازی کاهش فوق العاده یافته و در اکثر مواتع به کلی لغو گردند. این عقب گرد و "چرخش به گذشته" زیر ماسک لفاظی های مربوط به گفتمان پست مدرنیست ها ابراز و بیان می شود. مطابق این گفتمان، عصر مبارزات طبقاتی و ملی به پایان عمر خود رسیده و میدان کارزار در بست در اختیار "فرد" که تنها عامل دگردیسی اجتماعی است، قرار گرفته است. در کشورهای جنوب با اینکه توهم پست مدرنیستی چندان گسترده نیست ولی اندیشه های به غایت پانیستی – اتنیکی از یک سو و تمایلات و اعتقادات بنیادگرائی دینی و مذهبی از سوی دیگر بخش قابل توجهی از توده ها را در زندان "خانواده ی توهمات" خود محبوس ساخته اند. در نبود یک چپ اصیل و متحد هم در اکثر کشورهای مرکز و هم در کشورهای پیرامونی، نیروهای پانیستی و بنیادگرایان دینی و مذهبی فرصت یافته اند که با حمایت مستقیم و غیر مستقیم راس نظام جهانی بیش از هر زمانی در گذشته ابتکار عمل را در میدان کارزار سیاسی بدست خود بگیرند. از این منظر و چشم انداز، شرایط حاکم بر جهان کنونی با شرایط سیاسی دوره های پیش از آغاز جنگ دوم جهانی و عصر "جنگ سرد" تفاوت فاحش دارد. در آن دوره ها نظام جهانی توسط نیروهای سوسیالیستی، جبهه های متحد مردمی، جنبش های رهائیبخش ملی و جنبش های وسیع کارگری نه تنها به طور جدی به چالش طلبیده می شد بلکه مدتها با موفقیت قابل ملاحظه ای از طرف آن‎ها مورد "تحدید" قرار گرفته و حتی مجبور به دادن امتیازات هم می شد.
5 – اماّ آن چه که در اوضاع کنونی شایان توجه است تعمیق بحرانی است که کلیت نظام را در بر گرفته وموقعیت هژمونی طلبی راس آن (آمریکا) را به خطر انداخته است. در ادوار گذشته نظام سرمایه با توسل به نظامیگری و جنگ می‎توانست از بحران های بزرگ عبور کرده و بهبودی حاصل کند. ولی بحران عمیق کنونی در زمانی برملا و آشکار گشته که نظام نقدا مدتهاست که در باتلاق جنگ های بی پایان و نامحدود در اکناف جهان غوطه ور شده است. در پرتو این شرایط امکان رادیکالیزه شدن و تعمیق مبارزات محرومین و قربانیان نظام علیرغم وجود موانع بزرگ (بویژه فقدان یک چپ اصیل متحد) بطور محسوسی میسر گشته است. در کشورهای امپریالیستی سه سره با اینکه اولیگارشی دولت های حاکم در کلیت خود زیر سئوال قرار نگرفته اند ولی تضاد مردم با اولیگوپولی های انحصاری مالی و مخالفت نیروهای طرفدار صلح و عدالت اجتماعی با سیاست های جنگی آمریکا در عراق، افغانستان و ... بحدی در دو سال گذشته (2010 – 2008) افزایش یافته که برای اولین بار موقعیت اولیگوپولی های مالی، نفتی و امنیتی را به خطر انداخته است. با این همه این دفعه نیز مثل دهه های آغازین قرن بیستم عروج امواج نوین رهائیبخش علیه نظام سرمایه در بعضی از کشورهای پیرامونی (جنوب) به وقوع خواهد پیوست.
6 – مرحله دوم "بیداری" و عروج امواج مبارزاتی در کشورهای جنوب در حال شکلگیری و رشد است در مرحله اول بیداری و رهائی جنوب که بلافاصله بعد از وقوع انقلاب بلشویکی در روسیه "نیمه پیرامونی" در تعدادی از کشورهای جنوب – مثل ایران، ویتنام، چین، فلسطین و ... – به وقوع پیوست، بعدها در دوره ی "عهد باندونگ" 1975 – 1955 به اوج شکوفائی خود رسید. امروز بررسی فعل و انفعالات سیاسی در سطح جهان و تحلیل های مولفین مکتب نظام جهانی سرمایه حکایت از آن دارند که مرحله دوم "بیداری و رهائی جنوب" از یوغ نظام جهانی در آستانه وقوع است. در مرحله اول اجزاء این موج از حمایت و عنایت سیاسی، مالی و حتی نظامی ملت – دولت های برآمده از انقلابات ضد سرمایه داری (شوروی و چین) از یک سو و از همکاری و پشتیبانی جنبش های کارگری و سوسیالیستی در اروپای غربی از سوی دیگر بهره مند بودند. ولی در مرحله کنونی (دوم) بیداری و رهائی مبارزات مردمان کشورهای جنوب از وجود آن "موهبت ها" (که بدام منطق حرکت سرمایه یعنی انباشت سود افتاده و با فروپاشی و تجزیه و یا با "اخته زائی" روبرو گشتند)، محرومند. در نتیجه بهترین سناریوی محتمل در اوضاع فعلی این است که پیشرفت ها در مقاومت ها و مبارزات در بخشی از کشورهای پیرامونی جنوب زمانی موفق خواهند گشت که امپریالیسم "دسته جمعی" سه سره را مجبور به عقب نشینی ساخته و او را از تعقیب و اعمال پروژه ای جنائی و ویران ساز کنترل نظامی بر جهان برای مدتی هم که شده بر حذر ساخته و یا حداقل به تعویق اندازند. واقعیت این است که اگر حتی این سناریو به حقیقت پیوسته و پیروزیهائی برای کشورهای جهان سوم ببار آورد باز امکان "بهبودی" نظام "در بستر مرگ افتاده" و توسل مجدد او به تهاجم و چپاول بعد از "بازسازی" خود مثل روزگاران گذشته به قوت خود باقی است. در پرتو این شرایط آن سناریویی مردم زحمتکش جهان (قربانیان نظام) را به پیروزی نهائی علیه نظام و استقرار "جهانی بهتر" خواهد رساند که در آن چالشگران ضد نظام در کشورهای مسلط مرکز بعد از احراز موقعیتی مبنی بر بنای یک چپ متحد و متعهد (و بسیج کارگران و دیگر زحمتکشان دور شعارهای رهائیبخش) به حمایت و پشتیبانی از دومین موج "بیداری و رهائی" در کشورهای دربند پیرامونی (جنوب) برخیزند. در اوضاع فعلی ایجاد انترناسیونالیسم کارگری و توده ای یک امر ضروری محسوب می‎شود. آیا امکان استقرار چنین انترناسیونالی وجود دارد ؟ در پاسخ به این سئوال بهتر است که به بررسی نکاتی در ارتباط با این پرسش به پردازیم.
7 – سرمایه داری تاریخی (واقعاً موجود) هرچه که باشد یک پدیده ابدی و قابل دوام برای همیشه نیست. در واقع سرمایه داری در مقام مقایسه با نظام های متعدد و متنوع روزگاران پیشاسرمایه داری، چیزی غیر از یک "پارانتز کوتاه" در تاریخ بشر نیست. در نتیجه به چالش طلبیدن سرمایه داری به طور جدی و اساسی (که متفکرین معاصر طرفدار نظام اعتقاد دارند که نه "امکان" دارد و نه "خوشایند" است) نه تنها امکان دارد بلکه شرط لازم برای رهائی کارگران در بند کشورهای مسلط مرکز و مردم زحمتکش کشورهای دربند پیرامونی (یعنی 80 در صد کل بشریت) از یوغ نظام جهانی سرمایه است. باید توجه کرد که دو بعد این چالش علیه نظام به طور پیچیده ای بهم متصل هستند. خروج و عبور از سرمایه داری از طریق فقط مبارزات کارگران در کشورهای شمال به تنهائی عملی و ممکن نیست. این امر همچنین در مورد مبارزات مردم جنوب نیز صدق می‎کند. تنها راه عبور و خروج از سرمایه داری زمانی آماده و میسر خواهد گشت که این دو بعد مبارزه (کارگران کشورهای مسلط مرکز و مردمان زحمتکش کشورهای در بند پیرامونی) با هم متحدانه عمل کنند. البته امر اتحاد بین این دو نیرو در حال حاضر بعید به نظر می‎رسد. در آن صورت طبیعی است که نظام جهانی که در حال حاضر در "بستر مرگ افتاده" به زندگی مرگبار خود ادامه داده و جهان را به سوی ویرانی تمدن انسانی و حتی زندگی در "بربریت" سوق دهد. با این همه باید گفت که چرا امر اتحاد در اوضاع کنونی امکان دارد.
8 – ایجاد و تثبیت انترناسیونالیسم کارگری و توده های مردمی می‎تواند با پیشرفت های انقلابی پیروزمند (مثل آنهائی که در حال حاضر در کشورهای آمریکای لاتین و نپال به وقوع می پیوندند) میسر گردد. این پیشرفت ها اگر به راه خود ادامه دهند می‎توانند با گسترش چشم اندازهای سوسیالیستی خود به از میان برداشتن سرمایه داری در بخش هائی از جهان (البته با تعبیه و تنظیم سیاست های گسست از محور نظام جهانی) فائق آیند. تلاش این ملت – دولت ها در جنوب برای رهائی از هژمونی راس نظام می‎تواند با مهار کردن قدرقدرتی اولیگوپولی های امپریالیسم دسته جمعی فرصت های نوینی را در اختیار چالشگران ضد نظام بگذارد. این چالشگران که اکثر مارکسیست ها، سوسیالیست ها و دیگر نیروهای برابری طلب و ضد گلوبولیزاسیون سرمایه و نهادها و تشکل های ضد جنگ و طرفدار عدالت اجتماعی را شامل و دربر می‎گیرند، میخواهند که با مبارزات خود به احیای مجدد بیداری در جنوب مثل اوایل قرن بیستم و نتیجتا به شکلگیری و رشد انترناسیونال توده ای با کارگران و مارکسیست ها در راس آن جامه عمل بپوشانند. نیروهای دموکراتیک، مترقی و برابری طلب در کشورهای مرکز و حتی در کشورهای پیرامونی که ضرورتا مارکسیست نبوده و علیرغم مخالفت شدید با سیاست های خصوصی سازی "بازار آزاد" نئولیبرالی و قدرقدرتی مالی و انحصاری اولیگوپولی ها در حال حاضر خود سرمایه داری را به زیر سئوال نبرده اند، باید و ضروری است که تحت تاثیر مارکسیست ها از احیای مجدد امواج بیداری و رهائی در کشورهای جنوب حمایت کنند. در دوره اول عروج امواج رهائی در جنوب در سال های آغازین قرن بیستم، این نیروهای غیر مارکسیست از خواسته های انقلاب ضد تزاری روسیه (1905) و از رهبری ستارخان در انقلاب مشروطیت ایران (1908)، از امیلیانا زاپاتا در انقلاب مکزیک (1910) از سون یات سن در انقلاب چین (1911) و ... دفاع و حمایت کردند. اخلاف این نیروها سالها بعد از بروز انقلاب اکتبر روسیه، در 1917 و سپس از انقلاب چین در سال 1949 و متعاقبا از انقلاب ویتنام و کوبا و جنبش های رهائیبخش ملی "عهد باندونگ " دفاع و پشتیبانی کردند. به نظر نگارنده امروز نیز که ما در آستانه عروج مجدد امواج بیداری و رهائی در جنوب هستیم، امکان جلب و حمایت این نیروها از سوی مارکسیست ها وجود دارد که دوباره به ایجاد یک چپ بزرگ متحد علیه نظام جهانی منتهی گردد.
9 – خانواده بزرگ و متحد چپ باید و قادر است که با جرات از امواج ملی زائی (ملی کردن منابع طبیعی) و ضد خصوصی سازی علیه اولیگوپولی های انحصاری مالی در کشورهای جنوب حمایت جدی نموده و بدین وسیله به بعد بیداری و تعمیق دموکراتیزاسیون در درون اقشار مختلف کارگری و دیگر زحمتکشان هم در کشورهای شمال و هم در کشورهای جنوب کمک کند. و بالاخره تعمیق بحران ساختاری نظام و گسترش خرده بحران های منبعث از آن به توسعه همدلی و همدردی و انگاشت همکاری و همبستگی بین کارگران مرکز و زحمتکشان پیرامونی (از طریق اتحاد اصیل و جدی که بین چالشگران ضد نظام سرمایه در حال شکلگیری است) بیش از هر زمانی در گذشته، کمک خواهد کرد. نقدهای جدی و بررسی های جامع درباره اولین موج مبارزات برای سوسیالیسم و جنبش های رهائیبخش ملی در نیمه اول قرن بیستم در عین حال که پیروزی ها و دست آوردهای فراگیر آن مبارزات را (که نصیب کارگران کشورهای عموما مرکز و ملت – دولت های تازه استقلال یافته در کشورهای پیرامونی ساخت) به حق برجسته و قابل تحسین می سازند، در ضمن محدودیت ها، کمبودها و اشتباهات سوسیال دموکرات های اروپائی (انترناسیونال دوم)، کمونیست های کمینترن (انترناسیونال سوم) و ملی گرایان عهد باندونگ که بالاخره منجر به انحلال، فروپاشی و سقوط آن‎ها گشتند را نیز به روشنی جمعبندی می‎کنند. رهروان و چالشگران درون موج دوم بیداری و رهائی در قرن بیست و یکم باید و لازم است که از تجارب آن مبارزات درس های مناسب را کسب کنند. یکی از اساسی ترین این درس ها مقوله دموکراتیزه ساختن جامعه است.

رابطه دموکراسی و سوسیالیسم

1 – بدون دموکراسی پیگیر نمی‎توان به توسعه اجتماعی با چشم اندازهای سوسیالیستی رسید و به همان اندازه هیچ نوع پیشرفت دموکراتیک در جامعه نمی‎تواند به وقوع بپیوندد مگر این که در آن جامعه مبارزات پیگیر برای سوسیالیسم رواج یابند. به عبارت دیگر سوسیالیسم و دموکراسی لازم و ملزوم و مکمل همدیگر در جامعه قرن بیست و یکم هستند. نه تنها رشد و گسترش پروسه تاریخی دموکراسی (آزادی با چشم اندازهای رهائی از فقر) در کشورهای پیشرفته مرکز بدون حرکت در جهت گسترش سوسیالیسم غیر قابل حصول اند بلکه در کشورهای توسعه نیافته پیرامونی نیز قربانیان نظام قادر نخواهند گشت که آزادی و دموکراسی را حتی در سطح خواسته های عدالت اجتماعی و "تعدیل طبقاتی" بدون پیروزی در مبارزات سوسیالیستی بدست آورند. در نیتجه می‎توان گفت که امروز در پرتو اوضاع کنونی بیش از هر زمانی در گذشته ضروری است که چالشگران ضد نظام به ضرورت رابطه ارگانیک دموکراتیزه ساختن جامعه با توسعه اجتماعی (با چشم اندازهای سوسیالیستی) توجه کرده و لازم و ملزوم بودن دموکراسی پیگیر با سوسیالیسم را ترویج و تبلیغ کنند. به کلامی دیگر دموکراسی پیگیر (دموکراسی سازی ماورای عصر سرمایه داری) یک پروسه جداناپذیر از توسعه اجتماعی با چشم اندازهای سوسیالیستی است و بنابراین ترکیب و ادغام آزادی و برابری چالشی است که امروز رهروان و مبارزین ضد نظام جهانی با آن روبرو هستند.
2 – دموکراسی های دم بریده، فرمایشی و صوری که امروز توسط الیگارشی های حکومتی (در خدمت الیگوپولی ها) در اکناف جهان ترویج و تبلیغ می‎شوند در واقع بزرگترین موانع را در مقابل مبارزات توده ای به وجود آورده اند. در تاریخ معاصر جهان پیشرفت ها در عرصه دموکراسی همیشه محصول مبارزات توده ای در کشورهای مختلف در ادوار مختلف انقلابی و عروج جنیش های رهائیبخش ملی بوده اند. ایدئولوژی حاکم نظام سرمایه همیشه تلاش کرده که جدائی ناپذیری "دموکراسی" و "بازار آزاد" را به عنوان یک گفتمان مسلط در بین مردم از طریق رسانه های گروهی فرمانبر رواج دهد. این گفتمان با ادعای این که چون بدون "بازار آزاد" امکان دموکراسی وجود ندارد پس "سوسیالیسم دموکراتیک" نیز نمی‎تواند وجود داشته باشد. در صورتیکه تاریخ نشان می‎دهد که مردم جهان در نتیجه مبارزات پیگیر توده ای خود توانسته اند به بخشی از آزادی های دموکراتیک، ملی و مدنی خود برسند و بازار نقشی در پیشرفت آن‎ها نداشته است.
3- در برخی از کشورهای مرکز نظام جها نی، پیشرفتها در استقرار دموکراسی حداقل در حیطه های معین و محدود (مثل بهداشت و آموزش رایگان و اجباری برای کودکان و یا حق رای و آزادی در تشکیل حزب و سازمان سیاسی و ...) اساسا منبعث از مبارزات توده ای اقشار مختلف مردم بوده اند و الا نظام سرمایه و اولیگارشی های فرمانبردار آنها هر زما نی که فرصت یافته اند از پیشرفت پروسه تاریخی دموکراسی در کشورهای مرکز جلوگیری کرده و با توسل به نیرنگ و تحریف تاریخ د موکراسی را دم بریده،صوری و فرمایشی و بالاخره اخته و "پنچر" ساخته اند. در کشورهای پیرامونی نظام نیز پدیده دموکراسی تقریبا و عمومأ مجال ظهور و فرصت رشد پیدا نکرده و اگر در بعضی از ان کشورها (مثل ایران در عهد کوتاه دولت مصدق و یا در شیلی در عهد کوتاه سالواتر آلنده) امکان حضور و شکوفایی داشته بلافا صله به فرمان منطق حا کم بر حرکت جهانی سرمایه (امپریالیسم)در نطفه خفه گشته اند.
4- بررسی تاریخ جنبش های اجتماعی و سیاسی به خوبی نشان می دهد که عامل اصلی پیشرفت در عرصه پهناور و بی پایان پروسه دمکراسی همانا جنبش های وسیع توده ای در حیطه های تعبیه و استقرار استراتژیهای رهایی بخش و استقرار سوسیالیسم بوده است. این جنبش ها (و اهرم ها و محمل های متعلق به آنها) در حرکت خود به پیش موفق به اختراع تلفیقی از تئوری و پراتیک گشته اند که شرایط ادغام دمکراسی و توسعه ی اجتماعی را میسر و آماده ساخته است. به نظر نگارنده، این دگرد یسی و ادغام اصیل که به دموکراسی های "نخبگانی" و دم بریده ی منبعث از "بازار آزاد" ارجحیت و برتری دارد، در ازمنه های پیشیین در عصر انقلاب فرانسه (1789) و سپس در عصر کوتاه کمون پاریس (1871)، انقلاب روسیه (1917) و انقلاب چین (1949) رادیکالیزه تر و بالغ گشته و سپس تر در انقلا بات کوبا وویتنام همراه با و (در کنار) جنبش های رهایی بخش سه قاره "عهد باندرنگ" (1975-1955) گسترش یافته و جها نی تر گشته است.
5-اصلاحات بزرگ و فوری منبعث از پیروزی انقلاب اکتبر روسیه (اصلاحات ارضی سرمایه داران و قبول حق تعیین سرنوشت ملی) قدم های مهم و موثر در تئوری و پراتیک در جهت ادغام دمکراسی و توسعه اجتماعی (با چشم اندازهای روشن) بودند. ولی بدون تردید این تلفیق و ادغام با انقلاب 1949 چین و اعلام استقرار دمکراسی توده ای به نقطه عطف تاریخی خود رسید که در برگیرنده ی پیشرفتهای اجتماعی و نیز دمکراتیک در کنار هم (و به موازات هم) بود. در واقع این نقطه عطف آغاز مرحله ای است که درآن بشریت زحمتکش جهان همراه با "روشنفکران ار گانیک"(چالشگران ضد نظام) وارد فاز طولانی گذار و خروج از سرمایه داری واقعا موجود و ورود به جامعه و دوران وسوسیالیسم می گردد که هنوز هم ادامه دارد و در واقع مضمون اصلی تاریخ قرن بیست و یکم یعنی عروج امواج جنبش های سوسیالیستی و رهایی بخش ملی را تشکیل خواهد داد لغو ما لکیت خصوصی بر منابع طبیعی به ویژه زمین و تامین دسترسی همگان به آن محور اصلی انقلاب چین را تشکیل می داد. در چین عهد مائو، ایجاد کمون های توده ی تحت مدیریت تعاونی های دسته جمعی و رشد تولیدات کشاورزی از یک سو و گشایش واحد های کوچک صنعتی " دگردیسی در خدمت رشد کشاوزی و سرویس های عمومی – همگانی (مثل تحصیل رایگان، دسترسی مجانی به کلینیکها و وسایل بهداشتی،ایاب و ذهاب و ...) از سوی دیگر چهار چوبهای اجتماعی بودند که به رشد دمکراتیزه سازی جامعه و مدیریت جنبه های مختلف زندگی اجتماعی و توسعه سوسیالیسم خدمات گرانبهایی کردند.
محدودیتهای تاریخی، ناهنجاریها و عدم انسجام و بالاخره عقب گرد ها و اشتباهات انقلاب دمکراتیک (و توده ای) چین دارای عوامل متعدد و متنوعی است که توسط لین چان در کتاب "دگردیسی سوسیالیسم چین" (انتشارات دانشگاه دیوک، چاپ سال 2006) به طور جامع و نقادانه مورد تحلیل قرار گرفته اند. او در این کتاب از یک "تضاد عینی" صحبت می کند که بالاخره بعد از رشدش در مقابل سه ستون ضروری پروسه ی "گذار طولانی" به سوسیالیسم (استقلال ملی، رشد نیروهای تولیدی و اصل توسعه ی ارزش های برابری و سوسیالیستی) به مانع بزرگی تبدیل گشت. هم در شوروی و هم در چین، لازم و ملزوم (و مکمل) بودن اجتناب ناپذیر دمکراسی و توسعه اجتماعی و اقتصادی (سوسیالیسم) مورد توجه قرار نگرفت و انگاشت "مشی توده ای" (تلقیق تئوری با عمل – اصل از توده ها به توده ها و یا آموختن از توده ها و آموزش توده ها) در چین بعد از مدتی قربانی بوروکراسی حزبی و دولتی گشت.
6- امروز دمکراسی که در نتیجه عملکرد اولیگارشی های حاکم در کشورهای مختلف جهان به مانع بزرگی در مقابل توسعه ی اجتماعی تبدیل گشته و خود عملا دم بریده گشته است، فقط زمانی می تواند دوباره به رشد خود ادامه دهد که تحت مدیریت دمکراسی های نهادینه گشته در خدمت عدالت اجتماعی (با چشم اندازهای سوسیالیستی) قرار گیرد. هم در کشورهای مرکزوهم در کشورهای پیرامونی بدون تلفیق و ادغام آزادیهای دمکراتیک با حرکت جدی به سوی سوسیالیسم نمی توان با موفقیت از سرمایه داری واقعا موجود عبور کرده و وارد "گذار طولانی" در جهت استقرار دنیای سوسیالیستی گشت.
دمکراسی یک دستورالعمل و یا یک پروژه نیست بلکه یک پروسه ی بی پایان تاریخی است که شاید واژه دمکراتیزه شدن بهتر آن را تبیین کند. اگر به دمکراسی به مفهوم وسیله، نسخه و یا یک طرح بنگریم مسلما خود را در دایره و میدان دمکراسی دم بریده و "درمانده" درگیر خواهیم کرد. در این نوع دمکراسی که عملکرد آن در بست در خدمت (واختیار) قوانین حاکم بر "بازار آزاد" نئو لیبرالی است،مردم از مبارزه برای دمکراتیزه ساختن جامعه محروم گشته و لاجرم بعد از سرخوردگی و غوطه ورشدن در یاس یا مجبور به پذیرش را حل "بد" و "بدتر" گشته و یا خود را در زندا نهای متنوع و گوناگون "خانواده ی توهمات" محبوس می سازند

چه باید کرد؟

برای برون رفت از این وضعیت، چالشگران ضد نظام در راس آنها مارکسیستها باید تبلیغ و ترویج آزادیهای دمکراتیک مدنی و ملی را در جامعه ای که عمل و مبارزه می کنند گسترش داده و آنها را متحقق سازند. در حال حاضر در بحبوحه ی تشدید و تعمیق بحران ساختاری راس نظام و اجزایش (از اولیگاریشی های حاکم در کشورهای جی 8 گرفته تا هیئت های حاکمه و کمپرادور در بخش قابل توجهی از کشورهای در بند پیرامونی) چون تحقیقا تکیه گاها یشان را مطلقا در بین توده های مردم بطور فراگیری از دست داده اند، در نتیجه به ریاکاری،فساد مالی، شکنجه، آدم ربایی و اشتعال جنگهای بی پایان و نامحدود روی آورده و برای بهبودی وبقای خود به بسیج عقب مانده ترین و تاریک اندیش ترین اقشار و احساسات "زنگار گرفته ی" الحاق پرستی، تجزیه طلبی، خاک پرستی، امت پرستی های دینی و مذهبی متوسل گشته و به رواج اندیشه های پست مدرنیتی نقش "فرد" و "تلاقی تمدنها" و دیگر تضادهای کاذب در بین مردم پردا خته اند.
واقعیت این است که این نظام در کلیت خود "در بستر مرگ افتاده" و نمی تواند برای مدت طولانی دوام بیاورد. ولی بدون ایجاد یک انترناسیونالیسم کارگری و توده ای در سطح جهانی توسط چالشگران ضد نظام و بدون بسیج قربانیان نظام، مارکسیست ها و دیگر نیروهای ضد نظام نمی توانند به زندگی درمانده، فرتوت و بی ربط این "نظام در بستر مرگ افتاده" خاتمه دهند. این حقیقت را راس نظام و اجزای اصلی امپریالیسم "دسته جمعی سه سره" بخوبی می دانند و بدین علت است که هزینه های سرسام آوری را می پذیرند. آنها در جهانی پر از آشوب و آشفتگی به روند پولاریزاسیون افقی (تجزیه و تقسیم مردم جهان بر اساس تضادهای کاذب و تلاقی های قلابی و اشتعال جنگهای اتنیکی ودینی و مذهبی در اکناف جهان) تشدید بخشیده و چالشگران ضد نظام بویژه مارکسیستها را از حضور و فعالیت در میدان کارزار زحمتکشان جهان محروم ساخته و در نتیجه به زندگی زالو وار خود از طریق رواج بیشتر پولاریزاسیون عمودی (تعمیق شکاف بین فقر وثروت = ادامه ی انباشت سود و ثروت از یک سو و افزایش درصد فقر و نابرابری) ادامه دهند.


google و عروج امواج نوین مبارزات رهائی بخش (قسمت دوم)" target="_blank"> Google    balatarin و عروج امواج نوین مبارزات رهائی بخش (قسمت دوم)" target="_blank"> Balatarin    twitter Twitter    facebook و عروج امواج نوین مبارزات رهائی بخش (قسمت دوم)" target="_blank"> Facebook     
delicious و عروج امواج نوین مبارزات رهائی بخش (قسمت دوم)" target="_blank"> Delicious    donbaleh و عروج امواج نوین مبارزات رهائی بخش (قسمت دوم)" target="_blank"> Donbaleh    myspace و عروج امواج نوین مبارزات رهائی بخش (قسمت دوم)" target="_blank"> Myspace     yahoo و عروج امواج نوین مبارزات رهائی بخش (قسمت دوم)" target="_blank"> Yahoo     


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد