logo





جامعه باز و دوستانش

(نظری به اندیشه خرافی پوپر و نتایجش)

دوشنبه ۲۹ شهريور ۱۳۸۹ - ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۰

فرهاد قابوسی

خلاصه : ضرورت این بررسی اولا از اینرو پیش آمد که بسیاری از پوپر و نوشته هایش سخن میگویند ولی نه تنها از کم و کیف حیات فرهنگی او بی خبرند بلکه آثارش را یا نخوانده اند و اگر خوانده باشند بجهت مغلق بودنشان نفهمیده اند . و ثانیا به این جهت که پوپر نه تنها "پیامبر دروغین" نئولیبرالسیمی محسوب میشود که با ظاهر موقر آزادیخواهی در باطن عملا به انسانخواری رسیده است بلکه درین میان به گاومقدس نیمچه باسوادان ایرانی هم مبدل شده است که ندانسته با تایید پوپر به تحکیم گریز از علم و تجربه درجامعه ایران میکوشند. چه ماهیت اندیشه پوپررا در نتیجه شدن نظراتش به گریز از تجربه ، تجدد مابعدالطبیعه و سقوطش به ورطه خرافات متافیزیک "سه دنیائی" وی میتوان دید که مغایر علم تجربی است. همچنانکه نظریه علمی که پوپر بدنبالش بود بجهت اتکائش به ساختار "اصل موضوعی" هیلبرت پیش از طرح پوپر بواسطه نتایج "قضایای گودل" مردود شناخته شد. اما چون پوپر سواد ریاضی فهم این نتایج را نداشت چون "کوری که گرفته اش را ول نکند" متوسل به آن ماند. لذا شبه علمی که این نیمچه باسوادان در آثار پوپر به آن چسبیده اند نیز از همین مقوله است. درین ملخص کم و کیف اندیشه پوپر را خواهم گشود تا واقعیت شارلاتانیسم او در رجوع به روشهای ظاهرا علمی روشن شود.
به لحاظ مرکزیت سیاسی نگری خود پوپر به فلسفه و جنبه سیاسی استفاده از افکار "فلسفی" پوپر در ایران ابتدا به جنبه سیاسی نظرات پوپر خواهم پرداخت و سپس به مواردی از افکار باصطلاح فلسفی و علمی او اشاره خواهم کرد. چه همچنانکه نشان خواهم داد او در فلسفه نظر جدیدی ابراز نکرده است و آنچه که بیان داشته در مسیر قدیم مخالفت تخیلات سنتی مسیحی با تجربه گرایان و ماتریالیسم علمی نظیر آراء "مکتب وین" است و هم در این رابطه تکرار نه چندان بهتر نظرات دیگر مخالفین ماتریالیسم علمی و منتقدان تجربه گرائی نظیر کانت و هیوم بوده است . کما اینکه نوشتجات وی زمینه "فلسفی" خرافیان شبه علمی (1) در غرب و شرق و ایدئولوژی سیاسی "نئو کان ـ نئو لیبرال " مرتبط با آن را تشکیل میدهد که تجدد فرهنگ سنتی مسیحی بشمار میرود . باین معنی پیشروی خرافات در قرن بیستم را باید نتیجه طبیعی تخریب تجربه گرائی علم وسیله پوپر دید .
بجهت مولفه اساسی سیاسی اندیشه پوپر است که من در این مقاله تحلیلی از مبانی "فلسفی" خرافیان جدید (1) و ایدئولوژی سیاسی "نئو کان ـ نئو لیبرال " مرتبط با آن را ارائه میکنم که مرجوع به فرهنگ ضد ماتریالیستی مسیحی و سیاست ماوراء محافظه کار دوران ریگان و تاچر در غرب است . چه اساس ایدئولوژیک یا به اصطلاح فلسفی این جریان محافظه کار ی متکی بر نظراتی است که سر کارل پوپر "فیلسوف" سلطنتی انگلستان و مدرس "مدرسه اقتصاد لندن" در مخالفت با سوسیالیسم و لذا غرض ورزی نسبت به ماتریالیسم علمی مرتکب شده است: متافیزیک مدرنی که متکی بر اصالت نسبی ذهنیت در رابطه با تعبیه دنیای دوم (حالات روانی) و دنیای سوم (افکار و نظریه ها) در مقابل دنیای اول (مادیات) و یعنی تلفیق واقعیت با مابعد الطبیعه است: متافیزیکی که برای توجیه دیدگاه متحجر سنتی غرب از طریق ایجاد یک زمینه شبه علمی برای این دیدگاه ضرورت یافته است (2) . چه اندیشه پوپر در واقع تکمیل و تایید فلسفی ـ سیاسی آن چیزی است که ف. آ. فون هایک اقتصاددان اشراف زاده تحت تاثیر اندیشه های شبه علمی دوران نازیسم آلمان در زمینه اقتصاد سیاسی پرورانده است (3) . این نظرات جوهر ایدئولوژی ضد ماتریالیستی یا مابعد الطبیعه مدرن فرهنگ مسیحی معاصر تشکیل میدهند که اصول خویش را در مخالفت با سوسیالیسم علمی تعریف میکند. لذا نه تنها مطرحیت جدید و تشدید خرافات شبه علمی متافزیک در فرهنگ غرب را (1) بلکه قباحت سیاسی و توجیه کوته بینانه اقتصادی ـ سیاسی که دوستان جامعه باز نظیر نئوکانها از یک سو در حمایت و کمکهای مالی ـ نظامی اساسی به تسلط رژیم متحجر طالبان در افغانستان، حمایت از رژیمهای متحجر اسلامی در آسیا و آفریقا و تقلب آشکار در توجیه جنگ دوم عراق و از سوی دیگر در هیات "هج فاندها" ی امروزی در تخریب اقتصاد آزاد جهانی مرتکب شده و میشوند، همه محصولات مکتبی است که "تاچریسم" و "ریگانومیکس" از عقاید پوپر در متن "جامعه باز" پرورانده اند (4). به لحاظ تاثیر نامیمون ضدیت پوپر با سوسیالیسم و ماتریالیسم و توجیه شبه منطقی مابعدالطبیعه بر تجدد محافظه کاران سنتی و افراطیان دست راستی مسیحی در غرب و تاثیر این گروهها برسیاست معاصر غرب، میبایستی اندیشه پوپر را از موجدین اساسی تشکیل و تحکیم گروههای متحجر اسلامی چون طالبان بعنوان محصولات سیاست ضد ماتریالیستی ـ سوسیالیستی محافظه کاران مسیحی در غرب دید.
از لحاظ تاثیر نظرات پوپر درنگرش سیاسی نسبت به تاریخ و رواج قباحت سیاسی و اندیشه های ظاهرا معقول ولی باطنا مغفول و ضد انسانی نئو کان ـ نئو لیبرال ها در غرب میتوان به بروز "مکتب هاروارد" با نمایندگانی چون هنری کیسینجر و ساموئل هانتینگتن اشاره کرد که در عین توافق اساسی و اتحاد با رژیمهای دیکتاتوری نظامی در آمریکای لاتین ، آسیا و آفریقا از نیمه قرن بیستم به اینسو با پرروئی تمام دعوی آزادیخواهی کرده اند (5). تصادف نیست که ایدئولوگ نئوکانهای آمریکا آقای ساموئل هانتینگتن نیز دنیا را به دوقسمت موافق و مخالف امریکای محافظه کاران تقسیم میکرد و بجهت تناقض این تقسیم هم با مردم و فرهنگ آمریکای لاتین ساکن ایالات متحده مخالفت میکرد و هم با فرهنگ شرق: از چین گرفته تا حتی کشورهای اسلامی محافظه کاری که معمولا تحت الحمایه سیاسی آمریکا هستند. ولی مثلا مخالفتی با عربستان سعودی ماوراء اسلامی نداشت . تذکر این نکته به طرفداران ایرانی این مدرس سابق هاروارد ضروری است که ادعای آزادیخواهی و "حقوق بشر" ساموئل هانتیگتن هرگز مشمول دوستان ماوراء محافظه کار آمریکا نظیر عربستان سعودی نشده است . این کار یعنی سیاسی نگری به تاریخ ، جامعه شناسی و فلسفه که نخستین بار کارل پوپر در نوشته هایش "جامعه باز و دشمنان آن" ، "فقرتاریخیگری" و یا "پیامبران دروغین" باب کرد: بدعتی که نتیجه اش جانبداری بی قید و شرط از سرمایه داری بعنوان "اقتصاد جوامع باز" و در نتیجه بی بند و باری سرمایه داری باصطلاح دموکرات و تسلط سیاست ضد انسانی نئو لیبرال کنونی بوده است . باین تعبیر همچنانکه تحقیقات آزاد اخیر نشان داده اند ورشکستگی کنونی اقتصاد جهانی و عملکرد نئولیبرالیسم را که برای تامین منافع قماربازان رولت های اقتصادی در جوامع سرمایه داری مسبب شرایطی شده اندکه گذشته از گرسنگی و مرگ روزانه هزاران هزار کودک و بالغ در کشورهای فقیر سبب عدم تعادل اقتصاد سرمایه داری نیز شده است: همه را باید میراث پوپر این مبلغ "جامعه باز" دید: همچنانکه همه سیاستمداران ماوراء محافظه کار قرون معاصر توجیه فکری خودرا در پوپر یافته اند. "فیلسوفی" که ورای غرض سیاسی نسبت به سوسیالیسم یکی از فرزانه ترین عقول تاریخ را که افلاطون باشد ، پیام آوری دروغین نامیده است: خبطی که به تنهائی گویای کیفیت نازل اندیشه فلسفی پوپر است (6) .
بطور خلاصه باتوجه به سرانجام اندیشه پوپرکه در آثار وی منجر به تعبیه دو دنیای متافیزیکی یاد شده در مقابل ـ ونه در کنار ـ دنیای مادی (قابل تجربه) شده است، میباید تفلسف اورا را تجدد مابعدالطبیعه نامید؛ که زمینه اش در تشکیک او نسبت به تجربه گرائی علمی و جعل باصطلاح متد "ابطال پذیری" نهفته است . اما از نظر روش بر خورد او به فلسفه ما در مورد پوپر با نگرشی سیاسی نسبت به فلسفه روبرو هستیم که مباحث فلسفی را بدون تعمق لازم تنها بصورت سطحی و عجولانه که خاصه اندیشه سیاسی است با پیش قضاوتی سیاسی ارزیابی میکند . و یعنی تعمق در ساختار نظری پوپر روشن میکند که زمینه مخالفت او با مکتب وین، تجربه گرائی و ماتریالیسم علمی در مخالفت سیاسی وی با سوسیالیسم علمی نهفته است. این نقص ذاتی ناشی از سابقه آشنائی کودکانه پوپر با سیاست است که خود بار ها در سرگذشت و مصاحبه هایش به آن اشاره کرده است: آشنائی که به چپگرائی او در دوازده سالگی و به ضدیت اش با مارکسیسم در هفده سالگی منجر شده است. در حالیکه نه تنها این گرایش و ضدیت بعدی اش را باید از خطاهای جوانی پوپر بحساب آورد بلکه با این حساب باید در اساس درک سیاسی او نیز تردید کرد که بنص خود وی متکی بر چنین سابقه کودکانه ای بوده است . پس تصادف نیست که دوستان معاصر "جامعه باز پوپر" کسانی نظیر رونالد ریگان و جرج بوش صغیر باشند که نه تنها ضدیتشان با سوسیالیسم بلکه بلاهتشان نیز شهره آفاق است : یا همفکرانشان ، قماربازان و بورس بازان بانکهای خصوصی نظیر گلدمن ـ ساکس (بعنوان محصولات اقتصاد مطلقا باز جامعه باز) تا شبه نظامیان شرکت های جنگ خصوصی نظیر "بلک واتر" که بعنوان "شرکت خصوصی جنگی" محصول خصوصی کردن جنگ بعنوان امری اقتصادی در متن اقتصاد مطلقا باز هستند.
از یاد نبریم که اکنون حتی دولت آمریکا نیز برعلیه آزادی بانکهائی نظیر (گلدمن ـ ساکس) که محصول جامعه باز پوپر با اقتصاد "مطلقا باز" آن محسوب میشوند، اعلام جرم کرده است و این نشان دهنده آن تناقض ذاتی است که در ساختار جامعه باز پوپر نهفته است . باین معنی آزادی مورد نظر پوپر از سر تناقضات ذاتی اش منجر به قیود مخربی در جامعه میشود که خود وی قادر به ملاحظه شان نبود . از جانب دیگر از یاد نباید برد که در دهه چهل که پوپر به تقریر "فلسفه" یا ایدئولوژی مربوطه (جامعه باز) مشغول بود باز ترین جوامع مورد نظر پوپر یعنی آمریکای شمالی جامعه ای بسته (!) نسبت به سیاهپوستان و مخصوصا سرخپوستان آمریکائی بعنوان ساکنین اصلی این سرزمین محسوب میشد: که در آن نه تنها سرخپوستان زندانی جوامع بسته "رزرواتها" ئی با شرایط ضد انسانی بودند(!) بلکه بخش عمده "جامعه باز آمریکا" بروی سیاهپوستان نیز بسته بود و مثلا بخش عمده وسایل ایاب و ذهاب عمومی نیز برای سیاهپوستان بسته و ممنوع بودند. اما پوپر البته به جنبه های واقعیت "جوامع باز" کاری نداشت بلکه غرضش تنها متوجه تخطئه فلسفه مارکس بود. باین ترتیب تاجائیکه "اصول جامعه باز" برروی کاغذ و بطور صوری بصورتی ظاهرا معقول تحت مطالعه هستند، چنین جامعه بازی حتی در صورتی که واقعیتش اکثرا بسته باشد، مورد تایید پوپر فرمالیست است.
چه دنیای پوپر بنص خودوی دنیائی ذهنی است که دو سوم آن در هیات دو دنیای غیر مادی یاد شده صرفا محصول ذهن اند. اینست که پوپر بجای نوشتن در مورد دنیای واقعی و واقعیات به ذهنیات پرداخته ودر باره آنان قلمفرسائی میکند. همچنانکه "جامعه باز" پوپر نیز صرفا در خیال و بعنوان "ایده ذهنی" باز و بدون مرزاست. لکن واقعیت جامعه باز پوپر در اروپا و آمریکا همچنانکه امروز نیز می بینیم جامعه ای بسته و پر از مرزهائی است که به روی اکثریت انسانها بسته است: مرزهای فقر و مرز های اقتصادی. چه جامعه باز پوپر عملا به روی انسانهائی که در آسیا و آفریقا زیر مرز فقر هستند و یا پشت مرزهای فلزی میان آمریکای شمالی و آمریکای لاتین (مکزیک) محصوراند، بسته است.
تذکر این مهم نیز در تشخیص شخصیت پوپر ضروری است که این مدعی آزادی باوجود تجربه نازیسم نه اینکه دستکم در دوران جنگ بر علیه فاشیسم بنویسد بلکه بعکس اکثریت فلاسفه و اندیشمندان عالم که برای جلوگیری از گسترش فاشیسم درآن دوران به کمک به شوروی "مارکسیستی" پرداختند، اتفاقا در همان زمان (!) در مخالفت با شوروی و مارکسیسم نوشت: ("پیامبران دروغین" ، "فقر تاریخگرائی" و "جامعه باز و دشمنانش"). این قصور عقلانی و اخلاقی پوپر را جز به تباعد وی از واقعیات و تمایلش به ذهنیات به چه چیز دیگری میتوان مرجوع دانست!؟

.......................................................
از آنجائیکه امروز همه کشورها با مصائب "سرمایه داری واقعا موجود" نظیر "هج فاندها" و "قمار بورسها" در گیرند تحلیل اساسی نظرات پیشتازان عقیدتی جوامع سرمایه داری مطلقا آزاد نظیر پوپر و تشریح زمینه غیر منطقی این عقاید ضروری بنظر میرسد. همچنین ضروری است که در مورد تاثیر نظرات پوپر در تمایل معاصر مردم به ضد علم و خرافات نیز استدلال شود: چه آوازه پوپر معمولا میان کسانی بلند است که نوشته های وی را نخوانده اند و اگر که خوانده باشند بجهت مغلق بودن غلط اندازی های شبه علمی پوپر (بجهت نادانی وی در مباحث علمی) آنها را نفهمیده اند. و یعنی حرمت پوپر را میبایستی میان عوام تحصیلکرده و بیسوادن فلسفه و علم جست و مخصوصا میان برخی از سیاستگران و سیاستمداران محافظه کار غرب از ریگان گرفته تا تاچر که به تبع وضع اسفناک دنیای امروز که ناشی از سیاست آنان میباشد، میبایستی علی الصول افرادی کوته بین و بیمنطق محسوب شوند. از اینرو ضروری است که راه واقعی "تکامل" وی به "فیلسوف محافظه کاران" روشن شود.
مهمترین جنبه در اینرابطه اینست که پوپر فاقد تحصیلات کلاسیک علمی و فلسفی ای ـ که ضروری اندیشه فلسفی قرون معاصر است ـ بود و از اینرو با مباحث اساسی فلسفی برخوردی سطحی و سیاسی داشت. باین معنی او یک آژیتاتور سیاسی در لباس آکادمیک بود که مخصوصا بجهت تاثّرش از اقتصاددان دست راستی ف. آ. هایک از موجدین مکتب محافظه کاری جدید "نئو کان" بشمار میرود که مولد نئولیبرالیسم ضد انسانی معاصر بوده است . لذا پوپر را میبایستی همچون عکس العمل سرمایه داری به بند کشیده شده قرن نوزده و بیست دید که تحت تاثیر نفوذ سوسیالیسم در جوامع و ترس سرمایه داری از انقلابات اجتماعی بجای شانزده ساعت کارروزانه در شش روز هفته بدون بیمه های اجتماعی، مجبور به قبول چهل ساعت کار هفتگی "بیمه شده" گشت. و یعنی پوپر و اندیشه نئولیبرالیسم معاصر را باید عکس العمل سرمایه داری کلاسیک نسبت به این قیود اجتماعی و حصول آزادی بی قید و شرط سرمایه داری قرون سابق دید .
پوپر بنص خود بجهت گریز از مدرسه و بعدها فقدان تحصیلات کلاسیک لازم برای تفاهم با جوّ آکادمیک اندیشمندی عقده مند نسبت به اندیشه فلسفی کلاسیک و فلسفه علمی متداول اوایل قرن بیستم بود: مواردی که در علاقه وی نسبت به فلاسفه مهجوری چون متکلمین رواقی یونان در مقابل اشراقیون و دیگرمشاهیر فلاسفه قدیم متجلی است . تحصیلات دانشگاهی و تخصص وی در آموزش و پرورش و روانشناسی بود (!) و ازاینرو اندیشه و روش وی بجهت غیر علمی بودن آموزش و پرورش و روانشناسی خاصه در آنعصر صرفا متکلمانه ، متافزیکی، مغلق و مطول است . کمااینکه فلاسفه "مکتب وین" بجهت فقدان تخصص لازم او در علم و فلسفه اجازه شرکت در جلسات بحثهای تخصصی فلسفه علمی مکتب وین را به وی ندادند . این فقدان تحصیلات دانشگاهی در منطق، علم و فلسفه در فقدان تحلیل سیستماتیک در آثاروی منعکس است . بطوری که او مجبور به اندیشه پردازی غیر علمی شد که ضدیت او را با علم و فلسفه کلاسیک و دانشگاهی توجیه کند . او از سر ناتوانی در منطق بخاطر توهین به ویتگنشتاین منطق دان که عضو مکتب وین بود و لذا عدم اجازه ورود به جلسات بحث مکتب وین به دشمنی شخصی با این مکتب اثبات گرا پرداخت و با سوء استفاده از متد دیالکتیک ـ در عین ایراد به هگل بخاطر استفاده از دیالکتیک ـ "اصل ابطال پذیری" را همچون آنتی تز "اصل اثبات پذیری" مکتب وین در مورد نظریه های علمی علم کرد ، بدون اینکه هیچ تخصصی در علوم تجربی بخصوص در عصری که ساختمان علم در حال تغییر اساسی و پیچیده تر شدن بود داشته باشد . در حالیکه "اصل ابطال پذیری" همچنانکه فیزیکدان نامی ج. آ. ویلر در صحبت خصوصی با من اشاره میکرد هرگز در تبیین نظریه های علمی مورد استفاده قرار نگرفته است و همچنانکه از ابتدا هر تئوری علمی هنوز هم با اتکاء بر اصل اثبات پذیری وضع میشود . من به این مسئله و سوء استفاده پوپر از متد دیالکتیک در وضع "اصل ابطال پذیری" پیشتر اشاره کرده ام (7) . تذکر این مورد ضروری است که من دقیقا به دو علت او را شارلاتان میشناسم: اول به جهت سوء استفاده از روش دیالکتیک که پوپر باوجود استفاده خود از آن در وضع "اصل ابطالپذیری" لکن استفاده از آنرابه دیگران روا نمیداشت؛ و ثانیا به جهت دخالتش در علوم دقیقه نظیر فیزیک و ریاضیات بدون تحصیل آکادمیک ضروری آنها. و یعنی این شارلاتان بازی است که کسی بدون تخصص در مبحثی در آن دخالت کند. با این اشاره که پوپر اصولا فاقد درک صحیحی از متد دیالکتیک بود و تصوری صرفا کلامی ، سطحی و استاتیک از این روش واقعگرا و دینامیک داشت که برای وی منحصر به "تریاد هگلی" میشد. در حالیکه نه تنها جوهر اساسی روش دیالکتیک ذات دینامیک آنست بلکه همچنانکه گی مونا نیز بدرستی اشاره کرده است: حتی دیالکتیک هگلی هم منحصر به تریاد نیست . و یعنی این پرروئی ( سوء استفاده پوپر از روشی که در عین شناخت سطحی از آن ، آنرا رد میکند) است که از او یک شارلاتان فلسفی ساخته است . لازم به یادآوری است که برخلاف پوپر حتی عالم محافظه کاری نظیر نوربرت وینر نیز در کتاب معروفش (" سیبرنتیک و جامعه") در اهمیت و صحت کاربرد روش دیالکتیک در تشخیص حقیقت تاکید کرده است: بنظر وینر "همچنانکه مارکسیسم نیز تشخیص داده است تشخیص منطقی حقیقت از طریق ملاحظه منطقی اشیاء در متن روابطشان با اشیاء مرتبط به معنی استعمال دیالکتیک هگلی تز ، آنتیتز و سنتز است " (8) . باین معنی کوته بینی است که نظیر پوپر بدلایل سیاسی مخالفت با سو سیالیسم و یعنی سیاسی نگریستن به علم و فلسفه روش کارآمدی نظیر دیالکتیک را که فلاسفه برجسته از افلاطون تا بامروز استعمال کرده اند، بکنار گذاریم . چه خصوصا ساختار اساسی علم متکی بر نظامهای متضاد دینامیک (آلترناتیو) و ساختمان توپولوژیک پدیده ها (کلیت محتوی روابط "اجزای" فرضی کل) است که ضرورت ملاحظه دیالکتیکی اموررا مسلم میسازد. این حقیقتی است منطقی که ربطی به موافقت یا مخالفت ما با نظرات سیاسی مارکس ندارد.
لکن فقدان اعتبار آکادمیک پوپر تا حدی بود که با وجود ادعای همصحبتی با علمائی چون راسل و شرودینگر نتوانست اعتبار علمی دانشگاهی بدست آورد و بجای گرفتن کرسی استادی فلسفه در اروپا که لایق باسوادان فلسفه بود ، مجبور به قبول رتبه "درجه چهار" دانشگاهی و یعنی استادیاری بدون اجازه تحقیق(! ) آنهم در یک دانشگاه درجه سه مستعمراتی در زلاند جدید شد: یک پست "تبعیدی" که عملا همدرجه معلمی مدارس اروپا بود . چنانکه بخاطر همین فقدان اعتبار آکادمیک بود که حتی بعد ازخدمات به سیاست پادشاهی انگلیس در طول اقامتش در مستعمره مذکور که بعدها منجر به اخذ لقب معلوم الحال "سر" شد، پس از آمدن به لندن نیز اجازه تدریس نه در کرسی های متعدد فلسفه سراسر انگلستان ، اسکاتلند و ایرلند ، گذشته از کرسی های کثیر در کشورهای آلمانی زبان ، بلکه در مدرسه اقتصاد لندن را یافت که ربطی به فلسفه به مفهوم واقعی آن نداشت بلکه تشکیلاتی بود نیمه سیاسی و نیمه ایدئولوژیک که کارش توجیه آکادمیک سیاست رسمی دولت و سرمایه داری انگلیس و آمریکا بود .
باز بخاطر فقدان تحصیلات کلاسیک در منطق و فلسفه است که پوپر نسبت به فلاسفه دقیقی چون افلاطون و مارکس عقده مند است و به مخالفت با آنان می پردازد . کمااینکه پوپر در مخالفتش با آنان از درک این مهم قاصر است که جامعه باز مورد نظرش خود مدینه فاضله ای است که نه تنها چون دیگر مداین فاضله مورد انتقادش بطور نظری بلکه عملا نیز قابل انتقاد محسوب میشود . چه مداین مورد انتقاد پوپر بشکلی که فلاسفه مورد انتقاد او مطرح کرده اند هرگز به مرحله وجود نرسیدند و از مراحل طرح اولیه نگذشتند ، در حالیکه جوامع باز مورد نظر وی که نماد مدینه فاضله سرمایه ای محسوب میشوند در دو قرن معاصر موجود بوده و هستند . لکن البته انتظار چنین دقت منطقی از پو پر نمیتوان داشت . از جانب دیگر از آنجائیکه دموکراسی واقعا موجود نیازمند رفاه مالی جامعه مربوطه است لذا رقابت اقتصادی ضروری باید در مورد جامعه باز مورد تحلیل قرار گیرد: مسئله ای که پوپر بالکل و در واقع عمدا فراموش کرده است. ترجیع بند کلام او که نیاز سرمایه داری بی بندو بار به "آزادی جامعه باز" است همان است که امروز به آزادی "گروههای" آشکار و مخفی مالی برای قمار روی زندگی مردمان چهارگوشه عالم منجر شده است . در حالیکه جامعه آزاد واقعی منظور پوپر اگر که سرزمین محل کار وی انگلستان باشد، جامعه ایست بادرکی متناقض از آزادی که نه تنها قرون متمادی تا نیمه قرن بیستم باستعمار سرزمینهای دیگر پرداخته است و مانع آزادی این سرزمینها شده است بلکه در پی تفسیر غلط از این آزادی ، وطن و مامن "هج فاند" ها و قمارخانه باصطلاح رسمی نئولیبرالیسم در جزایر اروپائی انگلیس است. باین ترتیب تحلیل اساسی واقعیت جامعه باز پوپر نشان میدهد که ماهیت آزادی اش نه تنها متناقض بلکه متضمن انقیاد جوامع دیگر و همچنانکه می بینیم حتی نسبت به اکثریت ساکنین جامعه باز نیز خطرناک است .
طبعا در بررسی نظرات پوپر برای شرق میبایستی به برخورد وی نسبت به مسئله استعمار نیز پرداخت تا طرفداران شرقی وی متوجه نقائص اساسی فلسفه سیاسی پوپر بشوند . پوپر برخلاف اندیشمندان معتبر غرب معاصر نظیر راسل و سارتر تا چومسکی نه تنها با استعمار غربی مخالف نیست بلکه حتی آزادی مستعمرات را نیز ودیعه اندیشه غربی ودر موارد مشخص فکر انگلیسی می بیند (9) . در حالیکه بدرستی این وجود استعمار غربی است که درک غربی از آزادی را بدرکی مخدوش و متناقض تقلیل میدهد که در موارد متعدد متضمن نژاد پرستی ای است که آزادی را مختص مردمان سرزمین مادر ولی نه مردمان مستعمرات میداند .این مسئله ای اتفاقا فلسفی ـ علمی است که پوپر طبق عادتش که مغایر تعمق است از پرداختن به آن قصور کرده است. ما در آثار مفصل پوپر هیچ ارزیابی نسبت به مسئله استعمار و هیچ تحلیلی از مسئله "جامعه باز" در مورد "جوامع بسته" یا تحت استعمار و خصوصا در مورد جامعه استعماری انگلیس که موطن انتخابی وی بود نمی بینیم که آزادی را فقط لایق سرزمین مادر میدید: شاید به این دلیل که پوپر "دوران کارآموزی" خودرا در زلاند جدید که مستعمره سلطنت انگلیس بود گذرانده است و لذا "دست ولینعمت خودرا گاز نمی گیرد". اما این سئوال مطرح است که چرا کسی که صفحات متعددی را با تفسیر و تاویل مقوله آزادی در مورد "جامعه آتنی" سیاه میکند قادر به نوشتن یک صفحه در مورد آزادی در جامعه مستعمراتی زلاند جدید که سالها در آن زندگی کرده است نبوده است. این نمونه ای از ذهنیت و مالیخولیای "فلسفی" پوپر است که با تزاید فاصله از واقعیات در طول زندگانی عاقبت الامر به مالیخولیای "دنیای سوم" اندیشه در جوار دنیای فیزیکی و دنیای روانی سقوط میکند که کاریکاتوری از دنیای ایده های افلاطون است. ما نه تنها هیچ انگیزه علمی در این تصور دنیاهای سه گانه پوپری که دعوی علم میکند نمی بینیم بلکه با تعبیه دو دنیای تخیلی حالات روانی و اندیشه ها با عقب گرد متافیزیکی و پس رفت علمی روبرو هستیم که بیشتر شایسته یک کشیش متحجر است تا کسی که علاقمند به علم باشد. از این لحاظ کوشش پوپر در توجیه صوری مابعد الطبیعه وسیله دنیاهای متافیزیکی مذکوررا میبایستی همچون کوششی برای پرده کشی برای پوشاندن حقایق واقعی دنیای سرمایه داری واقعا موجود دید.
چه از سر همین ضدیت با تجربه گرائی علم ، شدت مابعد الطبیعه ناشی از آن و ذهنیت پوپر است که آزادی و یا باز بودن جامعه مورد بحث وی نیز مقوله ای متافزیکی و ذهنی از آب در آمده است که با شرایط واقعی جوامع انسانی ارتباط چندانی ندارد. او نه اینکه در پی توضیح مقوله آزادی بطرزی اساسی باشد بلکه صرفا در پی توجیه مخالفت سیاسی با محدودیت هائی است که سوسیالیسم برای به بند کشیدن طمع (سرمایه داری) مطرح کرده است . طمعی که همچنانکه شاهدش هستیم جز برباددادن زندگی دیگر شهروندان در خود جوامع سرمایه داری، منجر به فقر و گرسنگی بسیاری ملل دیگر میشود . کما اینکه جامعه باز واقعا موجود پوپری نظیر انگلستان باز بودنش را مدیون بسته بودن طولانی جوامع مستعمراتی سابق بوده است که حتی "نان" امروزشان نیز همچنانکه گزارشهای مستند اخیر نشان میدهند بسته به تغییرات و قمار های هج فاندهای انگلیسی ـ آمریکائی روی بورس مواد غذائی در بورس لندن است. این گونه آزادی مخرب جامعه انگلیس را میتوان محصول کوته بینی پوپر نسبت به مقوله آزادی و تاثیر نظرات وی بر سیاست سرمایه داری معاصر دانست . چه مادام که حداقل جوامع سابقا تحت استعمار یا جوامعی که جامعه باز دستکم مسئولیت اخلاقی تاریخی نسبت به آنها احساس میکند، تحت قیود اقتصادی قادر به استقاده از آزادی خویش نباشند ، حس آزادی در "جامعه باز" نیز مخدوش است. کمااینکه آزادی ما در آنچه که ما برای دیگران قائلیم متبلور است و نه در آنچیزی که ما صاحبش هستیم .
در رابطه با همین سیاسی نگری و یعنی نگرش سطحی و سیاسی به مقولات فلسفه اجتماعی است که پوپر بخاطر غرض سیاسی نسبت به مارکس ـ که بنظر فیلسوف و منطق دان دقیقی چون راسل "نخستین فیلسوفی است که مهمترین مسئله فلسفه را که حقیقت باشد از نقطه نظر عملی یا فعلگرایانه اش تحلیل کرده است" (10) ـ با این مسئله اساسی فلسفه برخوردی بسیار سطحی دارد . چه پوپر که تظاهر به مطالعه علم و مخصوصا فیزیک کوانتومی داشت بجهت فقدان تحصیلات دانشگاهی در فیزیک و ریاضیات و لذا عدم فهم مطلق فیزیک کوانتومی متوجه این مهم نبود که مهمترین بحث فلسفی فیزیک کوانتومی در رابطه با "اصل عدم قطعیت" همانا تاثیر ناظر بر منظور یا تغییری است که عمل مشاهده بر مورد مشاهده دارد : امری که محتوی تاثیر عملی حقیقت یا حقیقت فعال و یا فعل وانفعال حقیقت، مورد تحلیل مارکس بوده است . و این مسئله اساسی من با پوپر و تابعین رنگ و وارنگ اوست: که به فلسفه و حتی علم از دید سیاسی می نگرند ،و از سر سیاست سفید را سیاه می بینند . در حالیکه بعکس همچنانکه بارها تاکید کرده ام میبایستی به خود سیاست نیز از منظر علم نگریست تا درک منطقی از آن تحصیل شود . باین ترتیب ما در مورد پوپر با نگرشی سیاسی به فلسفه روبرو هستیم که مباحث فلسفی را بدون دقت و تعمق لازم فلسفی تنها بصورت سطحی و تعجیلی که خاصه اندیشه سیاسی است با پیش قضاوت متکی بر برخورد سیاسی و بهره جویی اقتصادی ارزیابی میکند.

سنخیت اندیشه ضد علمی پوپر را با تحجر مدرن مسیحی (1) از یک سو و از سوی دیگر با تحجر متافیزیکی دین عمومی حمایت شده وسیله آن را نیز باید در این رابطه دید که اندیشه شبه انتقادی و شبه علمی پوپر خصوصا به لحاظ ضدیتش با تجربه گرائی علم و اتکایش به متافیزیکی که در دنیاهای غیر مادی یاد شده متجلی هستند عملا به تاسیس ایراسیونالیسم ( نا عقلگرایی) در دنیای شبه علمی غربی معاصر انجامیده است: مشابه ایراسیونالیسم فاشیسم و نازیسمی که "نقد عقل محض" کانت و فلسفه شبه انتقادی و شبه علمی او در متن ایده آلیسم آلمانی راه را بروی شان باز کرد. چه هردوی این عقاید ایراسیونالیستی خودرا نه تنها بعنوان عقاید پیشرو براساس انتقاد از عقل سنتی توجیه میکردند (نظیر مورد نیچه که با نازیسم توافق یافت) بلکه آنها عملا خودرا نمایندگان انعکاس پیشرفت صنعت و علم در جامعه میپنداشتند . همچنانکه پوپر نیز اندیشه خودرا متاثر و اساسا مدیون اندیشه کانت شمرده است.
در مورد خطاهای اساسی پوپر در اشاراتش نسبت به علم باید دانست که اولا پوپر بجهت اعتقادش به وجود دنیاهای غیر مادی یاد شده اندیشمندی معتقد به متافیزیک است و لذا نظرات وی سنخیتی با علم که همواره اساسا تجربی و متنافر با متافیزیک است ، ندارند. ثانیا قابل تذکر است که پوپر باوجود عدم تحصیل لازم دانشگاهی در فیزیک مدرن و لذا عدم اطلاع از نظریه های پیچیده "کوانتوم" یا "نسبیت عمومی" (11) صرفا برای سوء استفاده در علمی نشان دادن عقاید متافیزیکی خود از سر شارلاتانیسم به این نظریه ها رجوع کرده است. چه پوپر بجهت فقدان زمینه تحصیلات دانشگاهی حتی به مقدمات ریاضی این نطریه ها نظیر "فضاهای هیلبرتی" و "هندسه ریمانی" اشراف نداشت: مقدماتی که بدون آنها درک شخص از ایندو نظریه سطحی و در سطح محصلین باقی ماندنی است. جنبه ای که دلیل توافق یادشده ویلر و من در ناوارد بودن پوپر از دیدگاه فیزیک ریاضی محسوب میشود. لذا با این وصف چاره ای باقی نمیماند جز عقیده به شارلاتانیسم پوپر که البته بر عوام تجصیلکرده بجهت فاصله از ظرایف علمی پوشیده مانده است. مهمتر تذکر این نقطه است که نوشته های باصطلاح علمی پوپر را کسانی می پسندندکه مستعد به متافیزیک و یا به ضدیت با سوسیالیسم باشند : واین غلط اندازی محتوی مابعد الطبیعه نوشته جاتش در تظاهر به معقول بودن است که وجه تمایل اینگونه افراد باصطلاح تحصیلکرده به نوشته های پوپر است . باین معنی پوپر را باید مرجع تقلید تحصیلکرده عوام یا مخالف علم تجربی تلقی کرد که متاسفانه در میان ایرانیان زیاد اند (12). یادآوری این نکته برای مقلدین پوپر که باتکرار اسامی کتابهای او اما بدون خواندن آنها تظاهر به سواد میکنند ضروری است که وقتی به نوشته غلط انداز وی نظیر "منطق پژوهش" رجوع کنیم: درک پوپر از نظریه کوانتوم را درکی اولا سنتی ومتحجر وثانیا سطحی و علی الصول ناوارد به مبحث که فیزیک کوانتومی باشد، میابیم. چراکه پوپر در ین نوشته به سودای برگشت به قطعیت فیزیک کلاسیک یا "اندازه گیری قطعی" کمیات فیزیکی است که همه بیسوادان نسبت به نظریه کوانتوم از سر تحجر در پی اش بوده اند. موضعی که البته با موضع اینشتین در اینرابطه بطور سطحی موافق ولی اساسا مغایر است! چه برعکس نظر رایج اینشتین با توجه به مقاله کم شناخته او به جوهر و اصل مطلب کوانتومیدن که از نظر ریاضی ضرورت انتگرالپذیری کمیات کوانتومی است تاکید کرده است: مقاله ای که پوپر بجهت فقدان تحصیلات دانشگاهی ریاضی سواد فهم آنرا نداشته است. و از همینروست که ثانیا درک پوپر ناوارد به مبحث کوانتم بعنوان ضرورت تعادل سیستمهای دینامیک و بیان ریاضی آن وسیله خاصیت انگرالپذیری، محسوب میشود : امری که متاسفانه در میان اکثریت تحصیلکردگان نیز رایج است. به سخن دیگر پوپر اصل مسئله کوانتوم را که از نظر فیزیکی ضرورت تعادل ساختمانی سیستم کوانتومی و انعکاسش در خاصیت انتگرالپذیری مدل ریاصی مربوطه باشد، نفهمیده است. و تنها در مقولات صوری آن در رابطه با "نظریه احتمالات" جولان داده است: اما آنهم باز بدون داشتن سواد ریاضی لازم در مبحث احتمالات!
چه در واقع همین فقدان تحصیلات علوم تجربی در پوپر و کوتاهیش در درک تجربی از علم است که پوپررا به سقوط در ورطه فرمالیسم و در نتیجه به بزرگرترین خبط علمی اش کشانده است که طرح "ابطالپذیری" باشد . بنظر من ابطالپذیری پوپر تعمیم و افراط "برهان خلف" (مثلا در صورتبندی ابن خلدون) بشمار میرود که بسیار پیشتر از پوپر مستعمل بود لکن بصورت نادرستی که پوپر بکار برده است منجر به تناقض است . چه هرچندکه این روش صرفا برای تشخیص و مرزبندی نظریه علمی از نظریه غیر علمی مطرح شده است، لکن با کنارنهادن "اصل اثبات تجربی" ـ همچنانکه در مورد خود پوپر ـ به اعتقاد به "تقدم نظریه بر تجربه" منجر میشود که مشخصا نظری متافیزیکی است . چه زمینه تجربی آنچه را که منتهی به نظریه شده است نادیده میگیرد و نظریه را به پدیده ای غیر تجربی بدل میکند . از سوی دیگر با کنار نهادن اصل اثبات تجربی و تعبیه ابطالپذیری دیگر معیار عام و عملی ای برای مرزبندی مذکور در دست نخواهیم داشت مگر اینکه ابطال مورد نظر بواسطه تجربه باشد. لکن هرگاه ابطال یک نظریه همچون اثبات آن بواسطه تجربه تعیین شود درین صورت همواره تجربه است که معیار علمی بودن را تعیین میکند و این دقیقا امری دیالکتیکی است که تجربه به اثبات یا ابطال نظری منجر بشود. امری که تناقض منطقی اندیشه پوپررا میرساند. این تناقض را اما در پرداخت وی به "هندسه اقلیدسی" در "منطق پژوهش" بهتر میتوان دید که بنطر پوپر چون بیشتر ابطالپذیر است پس نسبت به "هندسه بولیای ـ لباچفسکی" نظریه ای علمی ـ تجربی تر است. در حالیکه هندسه اقلیدسی اساسا غیر علمی و غلط است و حداکثر میتواند هندسه ای تقریبی محسوب شود. پوپر بجهت افراط در فرمالیسم و فقدان سواد منطقی قادر به تشخیص این مهم نبوده است که حتی "اصول موضوعه و متعارف" اقلیدس نظیر تعریف "نقطه" و "خط" از نظر منطق مخدوش اند: چون مرجوع به کمیات تعریف نشده هستند. و اگر سعی در تعریف آنها بکنند اولا منجر به تسلسل و ثانیا منجر به تناقض خواهد شد. گذشته از این همین مورد نشان میدهد که اصل ابطالپذیری اساسا غیر علمی و بیفایده است. چه نادرستی همین هندسه اقلیدسی دقیقا از آنجاست که در طبیعت قابل تجربه نیست و یعنی که با توسل به روش "اثبات تجربی" و عدم امکان تجربه تعاریف و کمیات هندسه اقلیدسی در طبیعت و آزمایشگاه است که غیر علمی بودن ( غیر تجربی) بودن آن روشن میشود. در حالیکه برای پوپر چون ابطالپذیر تر از دیگر هندسه هاست لذا علمی و تجربی تر از آن دیگران است. با این حساب هر مهملی جون ابطالپذیر است باید علمی و تجربی انگاشته شود. چه میتوان بسیاری مهملات پیشاپیش چنان تنظیم کرد که ابطالپذیر باشند. و در نهایت اصل ابطالپذیری در بهترین استعمالش یا معادل استعمال اصل اثباتپذیری و یا معادل "برهان خلف" در منطق است لکن در انحصار و تعمیم پوپر از آن منجر به قبول مهملات بعنوان نظریه علمی ـ تجربی است. از اینرو تصادف نیست که پوپر در مسر نفی تقدم تجربه سرانجام به اعتقاد به مهملات مابعدالطبیعی دنیاهای عیر مادی یاد شده در مقابل دنیای مادی رسیده است.
در همین روال مخبط است که پوپر در همان نوشته به رعایت کانت نظریه نیوتن را نظریه ای علمی ـ تجربی قلمداد میکند چون مثلا نظریه نسبیت ابطالپذیری آنرا نشان داده است. در حالیکه نظریه نیوتن اصولا غلط است چون محتوی "اصل ماند" بازمانده از عصر ارسطو است که هم بطور تجربی و هم به صورت نظری (مثلا برطبق نظریه مکانیک هامیلتونی) منجر به تناقض است. اما پوپر فاقد سواد درک این موضوع اساسی است و نظیر شاگردان مدرسه به علمی بودن نظریه نیوتن چسبیده است که در حداکثر ارفاق و اغماض علمی نظریه ای تقریبی و موافق مزاج مهندسین لکن مخالف علم محسوب تواند شد. مخالفت این نظریه با علم در اینست که اساسش بر فرایض زمان و مکان و سکون مطلق و موجودیت مستقل اشیاء از محیط (دیگر اشیاء) متکی است که ناشی و منشاء نظریه های متافیزیکی شبه علمی دیگر محسوب میشود (1) و تاکنون با موفقیت تمام مانع گرایش علم به سوی درکی دینامیک از طبیعت و تاثیر اجتماعی آن شده است .و همین رابطه اساسی اندیشه های پوپررا با مابعدالطبیعه ضدعلم و خرافات اجتماعی متاثر از آنها را روشن میکند .
اما اگر ما به روال پوپر همه این نظریه های تقریبی را علمی ـ تجربی اعلام کنیم دیگر جائی برای نظریه های علمی غیر تقریبی نخواهد ماند و ما معیاری هم برای تشخیص و وضع نظریه های علمی موافق با تجربه نخواهیم بافت. چه اگر که به این روال برای رسیدن به نظریه های علمی بهتر از طریق "مهندسی جزء به جزء" این "نظریه های علمی ـ تجربی" پوپررا ترمیم کنیم هرگز قادر به حل اشکالات اساسی علمی نظیر "بحران اساسی ریاضیات" نخواهیم شد. و یعنی مهندسی جزء به جزء نه فادر به وضع پارادیگم جدید و نه قادر به تغییر پارادیگمهای اساسی موجود و حل اشکالات اساسی است: چه در حوزه علم و چه در جامعه . به این ترتیب ما در مورد نظرات پوپر با انسجامی منفی میان شبه علم قدیم ، خرافات جدید و اندیشه سیاسی مشروب شده از آنها روبرو هستیم که البته تصادفی نیست: بلکه تداوم خبطی بجهت خبطهای سابق را میرساند. از سوی دیگر وضعیت هردو حوزه علم و جامعه نشان میدهد که رواج اندیشه پوپر در دوران معاصر منجر به تشدید بحرانها و اتلاف منابع انسانی و مالی شده است.
در رابطه با غرض سیاسی او نسبت به ماتریالیسم دیالکتیک لازم به یادآوری است که نه تنها اساس فیزیکی ساختمان عالم بلکه اساس دانش ما نسبت به عالم که ناشی از مشاهدات تجربی ماست همه متکی بر نظریه الکترودینامیک کوانتیک است که همان بیان آثار متقابل بارهای برقی (متضاد) مثبت و منفی بعنوان نمودی از سیستم متحول دیالکتیکی است. چه نه تنها ساختار اتمها بعنوان اساس مادی عالم بلکه پدیده مشاهده و حتی انتقال اطلاعات همه متکی بر کارکرد و کاربرد آثار الکترومغناطیسی (نور) است . از این نظر سیستم دیالکتیکی بعنوان یک سیستم متحول و دینامیک محتوی عناصر متضاد: دقیقا نمودار منطقی اساسی ترین ساختار علمی عالم محسوب میشود . امری که پوپر بجهت غرض سیاسی نسبت به دیالکتیک از ملاحظه اش قصور کرده است . چه تصور ضد اثبات گرایانه پوپر از علم را در رابطه با عدم اصالت تجربه در علم و یعنی اصل ابطال پذیری ، مرزبندی نظریه علمی و غیر علمی و اصرارش در تعبیه دنیاهای غیر مادی دوم و سومی که قابل تجربه عینی ( ابژکتیو ) نیستند در برابر دنیای مادی قابل تجربه عینی، همه را سوای تخیلات مابعدالطبیعی، حداکثر میتوان تعبیراتی فرمالیستی از علم محسوب کرد که تحت تاثیر فرمالیسم هیلبرت (13) در آن سالها مد شده بود. کمااینکه متن اصلی آلمانی " منطق پژوهش" پوپر که اولین اثرش در مبحث علم و فلسفه است معجونی از استدلالات صرفا صوری در مورد اصل ابطالپذیری و اصل استقراء باضافه بعضی معلومات استاندارد ولی متحجر در مورد نظریه کوانتوم و احتمالات است . اما همچنانکه "قضایای گودل" نشان دادند اساس تعبیر فرمالیستی علم و عالَم از نظر منطقی نامعتبر اند و بدون اتکاء به تجربه هر نظری چه علمی و چه غیر علمی مهمل محسوب میشود. باین معنی کوشش پوپر را در ترفیع اندیشه صوری نسبت به تجربه علمی را میتوان چون کوششی فرمالیستی دید که مرده به دنیا آمد .
لذا در نهایت آنچه که از عقاید باصطلاح علمی و منطقی پوپر باقی میماند چیزی جز ضدیت با تجربه گرائی و گرایش صوری بسوی مابعد الطبیعه نخواهد بود: گرایشی که قضایای گودل عدم اعتبار منطقی اساس آنرا نشان داده است . تذکر این مهم ظروری است که ریاضی دانانی نظیر برائور ، هرمان وایل و گودل چاره کاررا در تجربی کردن علم و خصوصا ریاضیات دیده اند (14) که غلط بودن اساسی موضع پوپررا در تلقی غیر تجربی اش از علم فیزیک مدلل میسازد . چه در مقابل ریاضی دانان که چاره تناقضات ریاضیات بعنوان علمی باصطلاح صوری را در رجوع ریاضیات به اشیاء واقعی و قابل تجربه فیزیکی می بینند ؛ پوپر به غلط چاره فیزیک بعنوان علمی باصطلاح تجربی را در گریز از تجربه میبیند: موردی که متضمن خبط اساسی و فهم غلط پوپر از نظر اینشتین در تقدم نظریه به تجربه است (7) .
این است تتمه اندیشه "باصطلاح علمی" پوپر . اما برای اینکه حق فلسفی مطلب هم مشخصا ادا شود به کوتاهی دید پوپر و سطحی نگری او در رابطه با یک مهم فلسفه علمی اشاره میکنم. پوپر برخلاف دعوی نگرش علمی متوجه این مسئله نبود که پیامبران دروغین مورد حمله او نظیر افلاطون و هگل و مارکس در عین اینکه جایز الخطا هستند لکن از دقیق ترین فلاسفه عصر خود محسوب میشوند که مخصوصا دانش علمی برتری نسبت به معاصرین خود و حتی معاصرین ما داشته اند: چه تعمق اینان در بعضی از تحلیل هایشان را حتی امروزه نیز در علم و فلسفه نمیتوان سراغ گرفت . شاید تذکر یک نمونه در این مورد کافی این مقاله کوتاه باشد که بدانیم تعمق و دقت علمی افلاطون در دو هزارو پانصد سال پیش چنان بود که او وجود کمیت "نقطه" را بر خلاف موارد "خط و سطح" در هندسه نپذیرفته است . در حالیکه نه تنها اقلیدس هندسه دان دوسه دهه بعد از وی کورکورانه آنرا پذیرفت بلکه حتی ریاضی دانان معاصر نیزبا وجود فقدان اثبات برای وجود "نقطه" و اثبات عدم وجودش در طبیعت بواسطه انفصال مکان و انرژی در نظریه تجربه شده کوانتوم ، آنرا بعادت می پذیرند: پذیرشی که متاسفانه فقدان اساسی تعمق را در علم معاصر میرساند ، علمی که پوپر تنها یک محصول حاشیه ای آن میتواند محسوب شود . از اینرو ایراد پوپر نسبت به افلاطون همچنانکه در مورد هگل و مارکس نیز صرفا ناشی از این منشاء میتواند باشد که پوپر آثار اینان را به کمال نفهمیده است.
اما به لحاظ فلسفی نیز وضع پوپر همچنانکه از آثار مورد بحث آشکار است نه تنها غیر منطقی بلکه متحجر است . چه در مهمترین کشف فلسفی که او به خود نسبت میدهد و یعنی "حل مسئله استقراء" این باصطلاح حل وی عقب گردی نسبت به آنچه که هیوم یک قرن پیش از او در این مورد طرح کرده محسوب میشود. هیوم در "رساله در طبیعت انسانی" برای طرح مسئله استقراء دو جنبه مسئله را مد نظر قرار داده است:
مسئله منطقی استقراء (پرانتز ها از راقم) : آیا استنباط (استقراء) از وقایع معدود تجربه شده مکرر به وقایع قابل تجربه هنوز ناموجود صحیح است؟ پاسخ هیوم به این سئوال منفی است.
مسئله روانی استقراء: چرا با اینحال همه انسانهای عاقل انتظار و باور دارند که تجارب هنوز ناموجود مطابق تجارب موجود خوهند بود . یعنی چرا انتظاراتی داریم که اعتماد مان به آنها بزرگ است ؟ پاسخ هیوم به این سئوال اینست: که بجهت عادت است که چنین میکنیم. جوابی که در محدوده سئوال مذکور درست بنظر میرسد. با این توضیح که عادت در عین تظاهر به سوابق تجربی بجهت عدم دقت ممکن سوابق مذکور میتواند محصولاتی غیر علمی ببار آورد.
باصطلاح حل پوپر از این مسئله در کتابش "معرفت عینی" که سر ما را با افتخار به آن میبرد نه تنها سو ء استفاده از جنبه ذهنی (روانی) این مسئله را نسبت به آنچه که در طرح جنبه روانی مسئله هیوم موجود است، تشدید کرده ، و جتی آن وجه تجربی محتوی در نظر هیوم را (که اشاره به تکرار و تکرر پدیده های معدود اولیه در طرح منطقی هیوم باشد) تخریب و پایمال کرده است؛ بلک عملا حل محسوب نمیشود . و در صورت افراط در خوشبینی حلی پنجاه به پنجاه است که عملا تعداد مجهولات را از یک ( قبول صحت نظریه علمی) به دو مجهول (هم قبول و هم رد صحت نظریه علمی) افزایش داده است . چه پوپر با رفورموله کردن طرح های هیوم مسئله را پیچیده تر آنچه که بود کرده است . چه طرح منطقی رفورموله شده پوپر از آن چنین است: آیا ادعای صحت یک نظریه توضیحی عمومی با دلایل تجربی باین معنی که دعاوی قابل امتحان یا دعاوی مشاهداتی معینی را تحقیق کند، میسر است. در اینمورد پوپر با تعبیه تکثر عمومیت نظریه مورد بحث در مقابل معدودیت مشاهدات معیّن ، پیشاپیش چواب منفی مورد نظر خودرا در متن سئوال تعبیه کرده است. و یعنی سئوال طرح شده وسیله پوپر اولا متفاوت با طرح هیوم است و ثانیا اصلا سئوال نیست تا حلی را بطلبد . چه با تعمیم بی حد عمومیت هر نظریه ای میتوان به نتیجه مورد نظر پوپر رسید. و این نه به خاصیت روش استقراء بلکه به کیفیت نظریه مورد بحث مربوط میشود. باین معنی بر خلاف تشخیص پوپر این روش استقراء نیست که مورد سئوال فرار گرفته است بلکه این ساختار نظریه علمی است که تحت سئوال قرار دارد.
اما طرح روانی رفورموله شده پوپر چنین است: آیا ادعای صحت یا نادرستی یک نظریه توضیحی عمومی با دلایل تجربی میسر است . باین معنی که آیا فرض حقیقت دعاوی قابل امتحان معینی صحت یا نادرستی یک نظریه عمومی را ثابت کند ، میسر است. باز این سئوال بینابینی که سئوال نیست و حلی هم ندارد جنان طرح شده است که متضمن باصطلاح حل خود است: هم آری و هم نه. جوابی که پوپر نیز باید به آن بدهد. و یعنی پوپر بعد از اینهمه فقط با کلمات بازی کرده است ، تنها کاری که از دستش بر میاید .
اما حل واقعی مسئله استقراء که نه هیوم و نه صد البته پوپر بدرستی متوجه شده اند در همان موردی نهفته است که هیوم در طرح منطقی مسئله متاسفانه به کوتاهی به آن اشاره کرده است: خاصیت تکرار ، تناوب و یعنی تعادل تجربی که جوهر علم است. باین معنی که چون تنها پدیده های مکرر متضمن تعادلی هستند که تجربه عینی و قابل تکرار آنها را میسر میکند ـ نظیر حرکت الکترونها بدور هسته اتم و یا پدید آمدن روز و شب بواسطه دوران زمین بدور خورشید و خویش ـ و علم علی الصول صرفا متکی بر اینگونه مشاهدات است. لذا اگر که طرح منطقی هیوم را که صورت اولیه آن غیر دقیق است به صورت دقیق تر آن که علی الصول منظور هیوم نیز میبوده است، تصحیح کنیم ، که: آیا استنباط (استقراء) از وقایع معدود تجربه شده مکرر به وقایع قابل تجربه هنوز ناموجود (هم نوع) مکرر صحیح است ؟ پاسخ من به این طرح روش استقراء مثبت است. چراکه تعادل و یعنی امکان وجود پدیده ها در تکرر و تناوب آن پدیده ها نهفته است که امری عمومی است و به تعیّن کمی آن پدیده ها مربوط نیست . لذا مثلا از تناوب مکرر پدید آمدن روز و شب بر روی زمین میتوان استنباط و استقراء کردکه همین برنامه تحت شرایط موجود نه تنها برروی زمین بلکه در مورد کرات دیگر هر منظومه "شمسی" دیگری هم جاری است .
اما چون پوپر از جوهر علم بی بهره است در فلسفه نیز تنها قادر به بازی باکلمات است و بس؛ اینست که سزاوار تکرار نظر برتراند راسل در باره هیوم در مورد خویش است: پیشروی خرافات در قرن بیستم نتیجه طبیعی تخریب تجربه گرائی به دست پوپر است .

حواشی:
(1)(creationists)ومعتقدين به(Intelligent design)مخالفين مسیحی ماوراء محافظه کار نظریه تکامل داروین هستند که با سوء استفاده از خرافات شبه علمی به ماهیگیری در منجلاب ضد مادی ـ ضد علمی که پوپر آلوده است، مشغول اند . این خرافات مدرن را میتوان نتیجه تخریب تجربه گرائی علم اوایل قرن بیستم بدست پوپر دانست که افکارش خصوصا میان عوام غیر متخصص در علم رایج اند.
(2) پوپر در "فقر تاریخگرائی" از "مخالفت با روش شناسی دگماتیک طبیعت گرایانه و علم گرایانه" سخن گفته است که بنظر وی در بلوک شوروی متداول بوده است. اما عملا دانسته و ندانسته بر علیه تجربه گرائی علم و تعبیه متافیزیک در علم نوشته است . متافیزیک سه دنیائی پوپررا بهتر از همه جا در آخرین اثرش (با اکلس): "من و مغزش" میتوان خواند.
(3) زمینه نژاد پرستانه شبه نازیستی (ضد اسلاوی) اندیشه های هایک را درتعمد وی درتاکید به خصیصه اسلاوی "علم گرائی" بعنوان "تقلید اسلاوی از روش و زبان علم" میتوان دید، که هایک مخالف آن است: ر. ک. (2) . در حالیکه علم گرائی هر کسی در نهایت مفید است.
(4) بسیاری از مدیران رژیم ریگان و تاچر یا نظیر پوپر از اعضاء "جامعه مون پلرین" تاسیس شده وسیله ف. آ. هایک محسوب میشدند و یا متاثر از این تشکیلات ماوراء محافظه کار بودند. شایان دقت است که منبع اصلی "جزایر بدون مالیات" برای جذب ثروتهای غیر قانونی ، "هج فاندها" و قمار بورسها ناشی از سیاستهای این دو سیاستمدار مخبط است که با تقلیل بودجه های فرهنگی و دانشگاه ها در عین خدمت به سرمایه داری بی بند و بار به رکود علم و فرهنگ نیز خدمت کردند، رکودی که مسبب رشد خرافات دینی و اندیشه های ضد علمی معاصر در غرب محسوب میشود: ر. ک. (1) . تصادف نیست که امکان انتخاب بوش صغیر هردوبار وسیله تشکیلات محافظه کار و خرافی مسیحی میسر شد.
(5) هنری کسینجر یکی از طراحان اصلی تسلط دیکتاتوری نظامی در شیلی و آرژانتین محسوب میشود که بهمین جرم نیز در اسپانیا تحت تعقیب قضایی است.
(6) هرچند پوپر هگل و مارکس را مستقیما پیامبران دروغین نامیده است لکن بجهت تاکیدی که پوپر به تاثیر افلاطون بر ایندو و خاصه هگل میکند و نیز بخاطر ساختار ترکیبی سه نوشته اش "پیامبران دروغین" ، "فقر تاریخگرائی" و "جامعه باز و دشمنانش" پیامبر دروغین اول او حداقل بطور غیر مستقیم افلاطون بوده است. و یعنی اکثر ایرادات او نسبت به هگل و مارکس بعنوان پیامبران دروغین مرجوع به تاثر آنها از افلاطون هستند .
(7) ف. آزاد: نامه نویسندگان ایرانی در تبعید ،دفتر چهارم، 1994 : (درتحلیل و انتقال فرهنگ).
(8) نوربرت وینر ریاضی دان نامی واضع نظریه سیبرنتیک (علم اطلاعات و فن کمپیوتر).
(9) نگاه کنید به پوپر: " حدسیات و ردیات: رشد معرفت علمی" .
(10) نگاه کنید به برتراند راسل: "تاریخ فلسفه غرب".
(11) در پیچیدگی این نظریه ها شاید نقل قولی از فاینمن معروف که واضع مدل جایگاهی نظریه کوانتوم است کافی به مقصود باشد (پرانتز برای توضیح نظر اضافه شده است). او در کتاب "خصوصیت قانون فیزیکی" مینویسد: " اینکه گفته میشود کسی ( از فیزیکدانان) نظریه نسبیت را نمیفهمد درست نیست ... اما من حتما ادعا میکنم که هیچ کس مکانیک کوانتومی را نمی فهمد".
(12) از این افراد باید به عبدالکریم سروش و آرامش دوستدار اشاره کرد (توخود حدیث مفصل بخوان از این مجمل) . در ماهیت نوشتجات آقای دوستدار پیش از این اشاره کرده ام که از فرط پیشرفتگی اندیشه سر از رجز های قرون وسطی ای (!) فردوسی در آورده است. آقای سروش هم که سوادی در ریاضیات ندارد در تقلید خبطهای پوپر نسبت به دیالکتیک در رد نظر انگلس به عدم خاصیت تضاد در مورد تابع اکسپونانسیل اشاره کرده است. در حالیکه خود این تابع به نسبت اینکه متغییرش حقیقی (موهومی) باشد: ترکیبی از دو تابع هذلولی (مثلثاتی) است که نسبت به یکدیگر در رابطه با اعمال مشتق و دیفرانسیل (مثال انگلس) متضاد هم محسوب میشوند. تضادی دینامیک که مخصوصا از روال متناوب منحنی های مربوطه توابع مثلثاتی یاد شده نسبت به یکدیگر حتی برای محصلین هم عیان است چه برسد به متخصصین.
(13) داوید هیلبرت ریاضی دان بانفوذ آلمانی اوایل قرن بیستم که سعی در ایجاد یک سیستم اکسیوماتیک (اصل موضوعی) صرفا صوری برای علم داشت که اعتبارش بدون ارجاع به تجربه محرز باشد. قضایای معروف گودل نشان دادند که حتی ساده ترین سیتمهای اصل موضوعی یا متناقض اند و یا ناکامل و به این ترتیب ساختمان فرمالیستی علم نامعتبر است. از همینروست که گودل و بعضی ریاضیدانان دیگر راه چاره را در ارجاع ریاضیات به تجربه دیده اند .
(14) هرمان وایل: " فلسفه ریاضیات و علو م طبیعی" ( آلمانی) بخش ساختار ریاضیات .


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

تشکر وتصحيح
ف.ق.
2010-09-24 12:18:45
در تصحيح حاشيه اول يک حرف حذف شده است:
(creationists )

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد