|
اگر نمود به ظاهر که عشق زاد ز من
ببین به چشم حقیقت که عشق زاد مرا حضرت مولانا در انجماد جهان ، در نهایت سرما نگاه گرم بگستر ، دوباره بر سر ما تو مبتدای ِ زبان ِ تمام دنیایی ضمیر دوّم ِ عشقی به هیأت ِ من و ما یگانه حاضرِ غایب ، حضور زیبایی ترنم ِ نمکین ِ ترانه ای مانا هزار چشمه ی زاینده ی زلالی ها هزار آینه تصویر روشنی زایا دو چشم روشن تو حکمران خورشید است بدون رخصت چشمت ، نمی شود فردا نگاه می کنی و کوه می شود جاری و سنگ سخت ، سُرایا ، به صد هزار آوا جهان تجلّی لبخند توست ، باز بخند که جان شکفته شود آسمان و دریاها تو آن شکوه اساطیر رفته از یادی به شکل رویش رؤیا ، به خلوت دنیا منم تداوم دلشوره های بوتیمار چه گریه ها که نکردم برایت ای دریا ! نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|