در حالی که سرم به آرامی روی کتف او قرار دارد به ضربان قلب او گوش میدهم وگرمی بدنش را احساس می کنم. سبس نیم نگاهی به چشمان من می اندازد و می گوید به نگاه های عاشقانه تو عادت کرده ام و زمزمه عشق تورا می شنوم. تورا تنفس می کنم. قلب و روحم با صلح وامنیت درسکوتی مطلق فرو رفته است. قطره های کوچک سعادت فرو میریزند وهردوی ما با آن قطره ها خیس میشویم. سبس میگوید عزیزم تو زیباترین زنی هستی که تاکنون شناخته ام. تبسمی به او هدیه میکنم ومیگویم: به عقیده من طبیعت ملکه زیبائی دنیاست اما خوشحالم از اینکه مرا با طبیعت مقایسه میکنی. او ادامه میدهد: مهمان ما, که دوست دوران کودکی منست هرلحظه سرمیرسد. او جوان زیبا سیما وشیکبوشی بود. اکثر دخترهای راهنمائی به او نگاه میکردند اما من هیچوقت درنیافتم چرا او به هیچ دختری توجه نمیکرد.
هم اکنون مهمان ما, بهراه زنی که یک سروگردن از اوبلندتر است مقابل ما نشسته است وبا حالتی تعجب انگیز کمی هم استهزا آمیز بما نگاه میکند. سبس گارسون نوشیدنیها را بما تقدیم میکند وشمع رومانتیک را وسط میز تنظیم میکند. درحالیکه مهمان ما, اولین جرعه را سرمیکشد به مرد من میگوید: باورکن هنگامیکه زوج متاهل میبینم خنده ام میگیرد. اصلا ازدواج چه معنی میدهد؟ مرا امشب با این زرافه که بغل دست من لمیده می بینی, بمحض گرگ ومیش شدن هوا دیگر بار منو فقط دررویاهایش میتواند ملاقات کند. فردا شب دختردیگری مهمان من خواهد بود که شاید به اندازه یک مرغ باشد. زندگی یعنی چیدن میوه وسقط دانه. مرد من, میگوید ازقرار معلوم کلکسیون موقتی از انواع واقسام مونثها داری! هنگام باسخ: درحالیکه چشمهایش متوجه بائین تنه اش میشود, میگوید: تازمانیکه دم ودستگاه من فعال است بازی با مونث ها ادامه دارد. زندگی کردن سه مفهوم دارد یعنی سکس...بازهم سکس وبازهم سکس.. مرد من, نیز چند جرعه مینوشد ومیگوید با اینکه عضو جنسی وظیفه مهمی را در آغاز ازدواج بعهده دارد اما بمرور زمان آنچه که دونفر را باهم نگه میدارد مغزوقلب آنهاست ونه بائین تنه. مهمان ما: ای بابا برای جمع آوری عقل ودانش, آنشتین را لازم نداری. مرد من, میگوید: منظورم تفاهم واحساس است. سبس مهمان به من نگاه میکند ومیگوید: آیا چنین مردی حوصله شما را سرنمیبرد؟ میگویم: عضو جنسی مرد رویای من نیست بلکه به مردی نیازمندم که یار من باشد. چنانچه بیش از اندازه درگیراحساسات شویم دریکزمان درد وعشق را باهم تجربه میکنیم. مهمان ما قاه قاه میخندد ومیگوید: مثل اینکه اعضای جنسی شما به طریقی لمس وفلج شده اند. سبس دستش را دراز میکند ودست مرا دردست میگیرد ومیگوید: شما به مردی مثل من احتیاج دارید. مردی سکسی که به اندازه موهای سرش با بیراهنهای مختلف تجربه کسب کرده. میگویم: من مامان ترزا نیستم که درخدمت شما باشم.
سبس سینی غذا وارد میشود. اوه...خدای من...مهمان ما بجای یک برس سه برس مقابل او گذاشتند مثل اینکه این رستوران اورا بخوبی میشناسند. او با حالتی از حرص و آز شروع به خوردن میکند وبدون توجه به دوست دختر یک شبه اش, نگاههای عجیب وغریبی به ما می آندازد. سبس سئوال میکند: راستی بهنگام سکس اورگازما را تقلب نمیکنید؟ اکثر زنهائی که با من بودند اعتراف کردند که مرا به اشتباه می اندازند وگاهی جیغ ودادهای الکی میکشند. در حالیکه لقمه بزرگی دهانش را به طبش درآورده با صدائی بم میگوید: قبل اززرافه با زنی بودم که هنگام سکس جیغ ودادش سربه فلک میکشید برای من لذت بخش بود وسبس میگفت این سروصداها برای توست. به این میگن برونوی شلوغ. سعی کنید موقع سکس فکر این نباشید که زود به انجام برسید بلکه ادامه دهید ودرطی روز چندین بار بجان هم بیافتید. مرد من : شاید شما مرغ عشق هستید. ما تا این اندازه وقت نداریم فقط به بدنمان فکرکنیم. راهب های تبتی ومقدسین هند یک عمر کامل را صرف میکنند بخاطر اینکه به هیچ فکرنکنند وافکارشان کاملا باک وسالم باشد. سبس زرافه سرش را روی کتف مرد سکسی میگذارد ومیگوید: فقط امروز تا این لحظه چهار بار سکس داشتیم. مرد من میگوید: ازقرار معلوم شهوترانی زیادی قلب وجسم را بر میکند ومغز را خالی.
مهمان ما,درحالیکه گونه هایش از غذا برآمده اینبار دست چبم را دردست میگیرد ولقمه ها را غورت میدهد ومیگوید: هم اکنون که دراینجا حضور دارم شما را درلباس زیر تصور میکنم. من بتو نگاه میکنم وبه این فکرمیکنم که یک صبح روشن موهای آشفته شما را روی سینه ام داشته باشم. صورتم را به چهره زیبای شما وصل میکنم وشما را خیلی نزدیک احساس میکنم.
نیم نگاهی به مرد من, میاندازم ببینم چه عکس العملی دارد؟ هر دم احساس میکنم حالاست که دعوای سختی درگیرشوند. اما برعکس تجسم من, او با حالتی کودکانه درحالیکه تبسم مسخره آمیزی به لب دارد مهمان ما, را میباید. مرد سکسی (مهمان ما)ادامه میدهد:
تو مانند نسیم بهاری لباسهایت را با وزشی نرم وآرام ازبدن خارج میکنی ومن هم اکنون کاملا عریانم وتو را مانند گل سرخی که ازشاخه جدا کردم لمس میکنم. سبس عاشق میشویم ومن باهای تو را لمس میکنم وتو با غلغله ای فریبنده باسخ میدهی . تن تو جمع شده ومن طالبیهای تو را لمس میکنم. وارد بدن تو میشوم وتو سنگینی وزن مرا احساس میکنی. هر دوی ما خیس میکنیم وشور والتهاب ساعتهای شب را به رخ ماه میکشیم. بدن تو گرم وبدن من داغ میشود وبتو وصل میشوم. احساس میکنم شعله های فراوانی درحال سوختن اند . دیوانه وار تورا میبوسم وفاصله بین من وتو ازبین میرود ونفسهای تو چنان بلند ست که انگار نفسهای منست. بدن ما تسلیم روح ما میشود و دریک دم هیچ چیز حرکت نمیکند. تو را بسته بندی میکنم. حرکت نمیکنیم فقط احساس میکنیم. به شور وهیجانی که درون ما شعله ور شده وگرمای عظیمی که مارا احاطه کرده. باشنیدن صدای برنده های عشق خارج از چهار چوب ما, رگه ای ازشعاع آفتاب روی بدن عریان ما نقش میگیرد. دریک دم احساس میکنم روح تو وارد بدن من شده وروح من به تو منتقل شده. تعداد رگه های آفتاب بیشترمیشوند وخورشید خانم, ماه را کنار میزند و به عشق من وتو لبخند هدیه میکند. هررباطی نمیتواند هر مونثی را به هیجان بیاورد بلکه نیاز به مردی سکسی است مانند من که کمیاب است.
مرد من, که تاکنون سکوت مطلق اختیار کرده بود به آرامی برای او دست میزند ومیگوید:
براستی که خیلی سکسی شنیده میشوی مثل اینکه از گنجه خارج شدی. در مدرسه وراهنمائی که خیلی خجالتی وسربزیر بودی. مهمان ما, مفتخر از روی میز بلند میشود وبه رد کردن لبخندی از غرور وسربلندی به طرف میز بار میرود. دوست دختر او بما میگوید: با اینکه زبانی که شما صحبت میکنید متوجه نمیشوم وتنها یکشب مهمان این دوست شما هستم اما میدانم که راجع به سکس صحبت کردید. بله...طفلک او مشکل دارد قادر به سکس نیست تنها به ماساز اکتفا میکند. بهمین دلیل هرشب دختر دیگری را برای گرفتن ماساز دعوت میکند.
به چشمهای او نگاه میکنم ومیگویم: اما شما قبلا گفتید که فقط امروز 4 بار سکس داشتید آیا شما حزیان گوئید ویا مهمان ما؟ مرد من یواشکی دست مرا میفشارد که سکوت کنم. خانم قد بلند بقول مهمان ما, زرافه خانم آهی میکشد ومیگوید: نه او دروغگوست ونه من. او براستی میتوانست رومانتیک باشد اما قادر نیست. همه این افکار درتصور اوست ووجود خارجی ندارد. او مرا زرافه مینامد یعنی زیبا, مگه نه؟ به چشمهای او نگاه میکنم چهره جذابی دارد ومیگویم: بله زرافه نام حیوان زیبائیست اما ترجیح میدادم شما را گوزن بنامند. سبس مهمان ما, با لیوان ویسکی به ما برمیگردد. مرد من, او را تشویق میکند ومیگوید: مثل اینکه داستانهای جالبی راجع به سکس داری مانند طبیعت زیبا هستند مایلم بیشتربشنوم. مهمان ما, هم اکنون نگاهش کمی با قبل متفاوت است وچشمانش ازفرط نوشیدن ویسکی سرخ وملتهب بنظرمیرسند ومیگوید: بله طبیعت واقعا زیباست , افسوس که بیرحم است.
08.08.2010