logo





غوري در بيانيه‌ي شماره‌ي ۱۸ آقاي موسوي
يا ناسخ و منسوخ به روايت آقاي موسوي

پنجشنبه ۴ شهريور ۱۳۸۹ - ۲۶ اوت ۲۰۱۰

محمود راسخ (افشار)

اگر شما به ادعاي خود مبني بر اين كه جنبش سبز و بنا بر برداشت شما از جنبش سبز، يعني اكثريت بسيار بزرگي از مردم ايران خواهان استمرار نظام اسلامي مي‌باشند، واقعا باور داريد و راي مردم را ملاك مي‌شماريد آيا در زماني كه اصل نظام اسلامي مورد سئوال قرار گرفته است شما نبايد خواهان اين باشيد كه براي رفع هرگونه شك و شبه، خود اين امر به راي مردم گذاشته شود كه آيا خواهان نظامي اسلامي، از هر نوع كه باشد، مي‌باشند يا نه؟
آقاي ميرحسين موسوي، نامزد از صافي شوراي نگهبان گذشته‌ براي دهمين دوره‌ي انتخابات رياست جمهوري كه برغم اعلام سرسپردگيِ مكررش به نظام ولايت فقيهي و شرفيابي به حضور «رهبر» خامنه‌اي و كسب اجازه براي شركت در انتخابات و با وجود كسب اكثريت آراي مردم در انتخابِ بد در برابر بدتر، مورد پسند «رهبر» قرار نگرفت و با تقلب بزرگ در آراي مردم از دستيافتن به كرسيِ رياست جمهوريِ نظامِ ظلم و ستم و فساد، محروم ماند، لازم دانسته‌اند به مناسبت سالگرد آن انتخابات بيانيه‌اي انتشار داده براي مشتاقانِ خويش در جنبش سبز، منشوري ارايه دهند. در اين «منشور» مانند بيانيه‌هاي پيشين، پس از مقداري ناله و زاري و به طور غير مستقيم گلايه از «رهبري» و حاكمان و مبالغي مظلوم‌نمايي، ايشان به عنوان يكي از دو رهبرِ خود منتصبِ جنبش سبز مي‌فرمايند:
«در آغاز سال جديد صبر و استقامت، به توصيه‌ي دوستان منشوري براي هماهنگي و همدلي بيشتر و تقويت هويت مشترك جنبش سبز تهيه شده كه در ادامه‌ي اين مقدمه تقديم مي‌شود.»
هويت مشترك جنبش سبز؟ اگر جنبش سبز چندگانه است، پرسش اين است كه اين چند گانگي در چيست؟ هرآينه يكي از نمودارهاي اين چندگانگي مثلا تفاوت ميان راه اصلاح طلبان وابسته به نظام و ساختار شكنان است، آن وقت پرسش اين است كه چه چيزي آقاي موسوي را مجاز مي‌سازد كه براي ساختار شكنان نيز منشور ارايه دهند؟ مگر آن كه ايشان ادعا كنند كه جنبش سبز سراسر اصلاح طلبانه است. كه در اين صورت ديگر چرا با شمشير چوبين خود دُن كيشوت‌وار، انحصارگران را به چالش مي‌طلبند؟
باري. بيانيه به چند زير عنوان تقسيم شده است. به نظر مي‌رسد كه ايشان، يا تهيه كنندگان متن، يا نخواسته‌اند و يا نتوانسته‌اند يك منشورِ از نظر منطقي و مضموني منسجم و يك دست بنويسند. چون، به طوري كه خواهيم ديد، گفته‌هاي يك بخش را گفته‌هاي ديگر نقض مي‌كند. ممكن است بدبينان اين ظن را داشته باشند كه ايشان با دادن وعده‌هاي شيرين و عرفاني در يك جاي نوشته و نقض آن در جاي ديگر، يا دانسته دروغ مي‌گويند و مانند امام‌شان مي‌خواهند مردم را بفريبند و يا اين كه به روال سنت قرآن و سنت پيامبر اسلام، قرار دادن ناسخ و منسوخ را در يك گفتار و سند واحد امري عادي و الهي مي‌دانند.
هر كس كه با تاريخ اسلام و زندگي پيامبر اسلام حتا كمي آشنايي داشته باشد مي‌داند كه در قرآن، يعني به اعتقاد مسلمانان در كلام خدا، آيه‌هاي ضد و نقيض وجود دارد. در جايي خدا يك چيز مي‌گويد و در جاي ديگر ضد آن را. به اين خاطر است كه آيه‌هاي قرآن را به آيه‌هاي مكي و مدني تقسيم مي‌كنند.
لحن آيه‌هاي مكي، يعني زماني كه پيامبر اسلام تازه از جانب خدا مامور دعوتِ اعراب به اسلام شده است با متن اغلبِ آيه‌هاي مدني يعني زماني كه پيامبر اسلام به زور شمشير بر دشمنان خود غالب گشته و حكومت اسلامي را تشكيل داده است، تفاوت فاحش دارد. آيه‌هاي مكي آهنگي خوش و عرفاني دارند. پيامبر اسلام در اين زمان مشغول دعوت مردم به گرويدن به آيين خود است و طبيعي است كه براي جلب اعراب بدوي به دين خود نبايد لحني خصمانه، تهديدآميز و آمرانه به كار بَرَد. ولي پس از به قدرت رسيدن و تاسيس حكومت اسلامي آن لحن خوش آهنگ، شاعرانه و عرفانيِ دعوت به لحن پرخاش‌گرانه، تهديدآميز و خصمانه‌ي يك حاكم تغيير مي‌يابد. از باب مثال در دوره‌ي دعوت با اين آيه مواجه مي‌شويم:
«لا اكره في الدين... اسلام آوردن اجباري نيست، راه از بيراهه تشخيص داده شده هر كس منكر طاغوت بشود و به خدا روي آورد به تكيه گاهي استوار و محكم رسيده است».
اما پس از به قدرت رسيدن اين آيه را داريم:
«قاتِلُوا اَلَذين لايُؤمنُون.. بكشيد كساني را كه به خدا و روز بازپسين ايمان نمي‌آورند».
يا در جايي ديگر مي‌گويد:
به اهل كتاب و همچنين اعراب مشرك بگو آيا اسلام مي‌آوريد؟ اگر مسلمان شدند پس رستگارند و اگر از دعوت روي گردانيدند، كاري به آن ها نداشته باش، وظيفه‌ي تو ابلاغ اوامر خداست»
ولي پس از فتح مكه و به قدرت رسيدنِ پيامبر لحن خدا عوض مي‌شود و گويي فراموش كرده است كه پيش‌ترها چه‌ها گفته است. همان اهل كتاب را به كشتن تهديد مي‌كند مگر آن كه جزيه بدهند. در سوره توبه مي‌فرمايد:
« بكشيد كساني را كه به خدا و روز آخرت ايمان نياورده‌ و حرام خداوند و پيغمبرش را حرام نمي دانند و همچنين آن دسته از اهل كتاب را كه به دين حق، يعني اسلام، ايمان نياورده اند، مگر اين كه متعهد شوند با خواري و فروتني به دست خود جزيه بدهند.»
پروردگار عالم هم اهل معامله است و حاضر است ايمان مردم را با جزيه معامله نمايد. از اين آيه‌هاي «بكُشيد بكُشيد...» در قرآن فراوان است. و اين در حالي است كه در سوره‌ي يونس به پيامبر مي‌گويد:
«اگر خداي تو مي‌خواست همگي ساكنان كره‌ي زمين ايمان مي‌آوردند. آيا تو مي‌تواني آن ها را به ايمان بكشاني؟ هيچ فرد آدمي جز به اِذن خدا (به اراده‌ي خدا) ايمان نمي‌آورد و پليدي را ملازم مردمان غير عاقل ساخته است.»
فهم اين منطق الهي حتا براي ديوانگان نيز مشكل است. از يك سو مي فرمايد منِ پروردگارِ قادر متعال و مطلق كه هر چه در دو جهان اتفاق مي‌افتد به اراده‌ي من است، خودم اراده كرده‌ام چه كساني ايمان بياورند و چه كساني ايمان نياورند و از سوي ديگر در سوره‌ي برائت امر مي كند كه: « بكشيد كساني را كه به خدا و روز بازپسين ايمان نمي آورند.»
شايد به خلاف باور كساني كه مي پندارند چون خميني در پاريس يك چيز گفت و در تهران ضد آن را و در پاريس وعده‌ي اعمال و كارهايي را داد كه در تهران كاملا ضد آن اعمال و كارها را انجام داد، پس به مردم دروغ گفت و خلف وعده كرد و به اعتماد آنان خيانت نمود. بايد گفت كه از نظر مذهب اسلام و ايمان او به آن، خميني هر زمان كه خلف وعده مي‌كرد از سنت خدا و پيامبر اسلام تبعيت مي‌كرد. وقتي خداي خالق عالم و پيامبرش خلف وعده مي‌كنند ديگر بر خمينیِ بنده‌ي خدا چه حرجي است؟ مگر پروردگار در آيه‌ي 30 سوره‌ي انفال خودش نمي فرمايد:
«كافران حيله مي‌كنند كه ترا زنداني يا از شهر بيرون كنند يا بكشند. آن‌ها حيله مي‌كنند و خداوند هم حيله مي‌كند. ولي خداوند بهترين حيله كننده است.»
خُب پس اگر خميني حيله كرد، در پاريس به مردم وعده‌هاي نيكو و شيرين داد، از رحيم و رحمان بودن پروردگار و رأفت اسلام سخن گفت، ولي در تهران دستور داد در ظرف چند روز جان بيش از چهار هزار نفر را بگيرند، آيا عملي غير قرآني كرد؟ خير! او مي‌كوشيد مانند خدا و پيامبرش رفتار كند. مگر خودش به صراحت نگفت در پاريس آن حرف‌ها مصلحت بود در تهران اين حرف‌ها. آن بزرگوار! هم ناسخ و منسوخ مي‌گفت. خامنه‌اي، جنتي، احمدي نژاد و... نيز مي‌كوشند عملي الهي انجام دهند و مانند پروردگار حيله‌گري كنند! البته در اين كار هرگز به پاي او نخواهند رسيد، چون او بهترين حيله‌گر است.
آقاي موسوي هم سعي دارد پا جاي پروردگار، پيامبر و امام‌اش خميني بگذارد و ناسخ و منسوخ مي‌آورد و به همين دليل به سخنان ايشان نبايد اطمينان كرد.
ايشان در بند 3 از زير عنوان «ريشه‌ها و اهداف» مي‌نويسند:
«جنبش سبز در تداوم تلاش مردم ايران براي دستيابي به آزادي و عدالت اجتماعي و تحقق حاكميت ملي است كه بيش از اين در برهه هايي چون انقلاب مشروطيت، جنبش ملي شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامي خود را جلوه‌گر ساخته است.»
خُب،‌ در همين چند جمله به زبان آدميزاد، ضد و نقيض، و به زبان اسلامي ناسخ و منسوخ وجود دارد. هم صحبت از «آزادي و عدالت اجتماعي و تحقق حاكميت ملي است» و هم جلوه‌گر شدن اين اهداف در انقلاب اسلامي.
انقلاب اسلامي نه تنها اين اهداف را جلوه‌گر نساخت بلكه آن‌ها را نفي كرد. در مقدمه‌ي «قانون اساسي جمهوري اسلامي» در بخش «شيوه‌ي حكومت در اسلام» آمده است:
«... رسالت قانون اساسي اين است كه زمينه‌هاي اعتقادي نهضت را عينيت بخشد و شرايطي را به وجود آورد كه در آن انسان با ارزش‌هاي والا و جهانشمول اسلامي پرورش يابد.»
اگر رسالت قانون اساسي نظام اسلامي اين است،‌ تحقق اين رسالت درست نفي حاكميت ملي، آزادي و عدالت اجتماعي است. نفي حاكميت ملي است. به اين دليل ساده كه حاكميت را محدود به بخش معيني مي‌كند و تمام كساني را كه مسلمان نيستند يا خارج از مذهب شيعه‌ي 12 امامي هستند از شركت در حاكميت كنار مي‌گذارد. نافع آزادي است زيرا مانع بيان آزاد نظرات و عقايد و عمل به آن نظرات و عقايدي است كه با اسلام سازگار نمي‌باشد. نافع عدالت اجتماعي مي‌شود. زيرا براي شيعيان در تمامي امور امتيازاتي قايل ميشود كه آن امتيازات را از ديگران سلب مينمايد. در اين جا براي اثبات ناسخ و منسوخ بودن اين اهداف فقط يك نمونه ميآورم كه گوياي همه چيز است: مقام، جايگاه و حقوق زن در اسلام در مقايسه با مقام، جايگاه و حقوق مرد در اسلام.
در بخش «هويت سبز» در بند 1 مي‌خوانيم:
«جنبش سبز با پذيرش تكثر درون جنبش بر استمرار حضور دين رحماني سرشار از رحمت، شفقت، معنويت، اخلاق و تكريم انسان تاكيد دارد و راه تقويت ارزش هاي ديني در جامعه را تحكيم وجه اخلاقي و رحماني دين مبين اسلام و نظام جمهوري اسلامي ايران ميداند....».
در اين بند آقاي موسوي از يك سو از تكثر جنبش سبز سخن ميگويد و از سوي ديگر ادعا مي‌كند كه جنبش سبز در كليت خود «بر استمرار حضور دين... تاكيد» دارد. به نظر ميرسد كه آقاي موسوي قادر نيست دهان خود را باز كند و جملهاي بگويد كه در آن ضد و نقيض، يا به زبان و سنت اسلاميِ ايشان، ناسخ و منسوخ، وجود نداشته باشد. اگر در جنبش سبز تكثر وجود دارد و تبلور اين تكثر را در «استمرار حضور دين... و راه تقويت ارزش هاي ديني در تحكيم... نظام جمهوري اسلامي» است، پس بفرماييد معناي اين تكثر چيست؟ انحصارگرايي از اين بيشتر كه كل جنبش سبز را به جنبشي مذهبي كه خواهان حفظ نظام اسلامي كنوني است حصر نمايند. آيا چنين كار خبيثي تمامي كساني را اعم از شيعيان و غير شيعيان كه در جنبش سبز شركت دارند و خواهان جدايي دين از دولت ميباشند يعني خواهان برچيدن بساط نظام اسلامي در كليت آن هستند، از جنبش ببيرون نميراند؟ آيا اين تكرار همان بازي خودي و غير خودي نيست؟
ايشان باز براي كساني كه مبادا در خصلت جنبش سبزِ ايشان برايشان ترديدي پيدا شده باشد در بند 4 از همين بخش ميفرمايند:
جنبش سبز جنبشي ايراني- اسلامي است... جنبش «ايران را متعلق به همه ايرانيان ميداند»».
اگر جنبش، ايران را متعلق به همهي ايرانيان ميداند پس جنبش براي همهي ايرانيان اين حق را مسلم ميداند كه خود تعيين كنند چه نظامي ميخواهند. جنابعالي چه كاره هستيد كه بجاي آنان برايشان تعيين ميكنيد كه «جنبش سبز جنبشي ايراني- اسلامي است.« كي و در كجا جنبش سبز شما را به طور رسمي به سركردگي خود برگزيده است. شما خود در همين منشور كذاييتان در رابطه با رايهايي كه به شما داده شد اقرار ميكنيد كه:
«در زنجيره سبز ميدان تجريش تا ميدان راه آهن بودند كساني كه ميگفتند ميان بد و بدتر، بد را انتخاب ميكنند و اين انتخاب...»
بخلاف آن كه ميگوييد «بودند كساني» نه نخير آقا، اكثريت قريب به اتفاق كساني كه به شما، آقاي كروبي و رضايي راي دادند در انتخاب ميان بد كه شماها بوده باشيد و بدتر كه احمدينژاد باشد، به بدها راي دادند. شما نيك ميدانيد كه اگر انتخابات به طور واقعي آزاد بود و مردم حق انتخاب آزاد نامزدهاي آزاد را داشتند، شماها از ترس بيآبرويي حتا خود را نامزد هم نميكرديد. وانگهي مگر ايران از »ميدان تجريش« است تا »ميدان راه آهن«؟
به طوري كه مشاهده ميكنيدآقاي موسوي و مشاورانش اين قدر فهم و شعور سياسي دارند كه اذعان نمايند كه جنبش سبز يك پارچه نيست. زيرا اين امر تا بدان اندازه آشكار است كه حتا ايشان هم نميتوانند آن را انكار نمايند. ولي اين پذيرش فقط لفظي است، يادآور وعده هاي لفظي خميني. اما بلافاصله در عبارات بعدي آن تكثر نفي ميشود و جنبش سبز پوشش واحد مذهبي مييابد و هدف آن استمرار همين نظام جمهوري اسلامي تعيين ميگردد. منتها به رياست جمهوري آقاي موسوي. بي جهت نيست كه در بند 2 از «ريشهها و اهداف» ايشان مي‌نويسند:
»جنبش سبز با پايبندي... خود را پالايشگر و اصلاحگر روند طي شده در نظام جمهوري اسلامي ايران در سالهاي پس از انقلاب مي‌داند...»
يعني اين كه در سالهاي بلافاصله پس از انقلاب در جمهوري اسلامي حاكميت ملي، آزادي و عدالت اجتماعي و... تامين بوده است و مردم، يا به باور ايشان جنبش سبز، اكنون خواهان بازگشت به آن دوران طلايي است!؟ اين ديگر اوج ياوهگويي و قلب حقايق است. دروغ آشكار است. آقاي موسوي! پايههاي حاكميت اوباشِ امروز را اوباش همان سالهاي پس از انقلاب تحت رهبري و به زعامت امام شما، امام خميني گذاشتند. سركوب آزادي، زندان، شكنجه، اعدام، بي قانوني، فساد، انحصارطلبي و... از همان سالها آغاز شد كه 8 سال آن را جنابعالي، افتخارِ؟ نخست وزيري‌اش را داشتيد.
بدين ترتيب، آقاي موسوي جنبش نوين مردم را با زدن مهر جنبش سبز مذهبي بر آن، به يك جنبش اعتراضي به نتايج انتخابات دهمين دورهي رياست جمهوري محدود ميسازد.
حق حاكميت مردم
در بند 1 اين بخش آمده است:
»حاكميت مردم بر سرنوشت خويش از جمله اصول خدشه ناپذير جنبش سبز است و نهاد انتخابات به عنون مناسبترين شيوهي تحقق اين اصل مد نظر اين جنبش قرار ميگيرد.«
اين پرسش از آقاي موسوي جايز است كه اگر حاكميت مردم بر سرنوشت خويش از جمله اصول خدشه ناپذير جنبش سبز است، پس چرا شما در بند 7 از بخش »عدالت، آزادي و برابري« خواهان:
« اجراي تمامي قانون اساسي و به ويژه اصول ناظر بر حقوق ملت (فصل سوم)...»
مي‌باشيد؟ آيا نمي‌دانيد كه «اجراي تمامي قانون اساسي» به معناي اجراي اصول يكصد و هفتم، يكصد و هشتم، يكصد و نهم و يكصد و دهم است و اين اصول ناقض روشن و آشكار حاكميت مردم بر سرنوشت خويش است؟
نمي‌توان باور كرد كه شما مفاد قانون اساسيِ موجود را نمي‌شناسيد. چون قانون اساسي در زمان نخست وزيريِ شما تغيير يافت و قانون اساسيِ تغيير يافته را شما در مقام نخست وزير نظام به مراجع مربوطه ابلاغ كرديد.
و يا اين كه مي‌دانيد ولي در پيروي از خداي و امام‌تان، حيله‌گري مي‌كنيد.
و اما نهاد انتخابات به عنوان شيوه‌ي تحقق حاكميت مردم. اگر شما به ادعاي خود مبني بر اين كه جنبش سبز و بنا بر برداشت شما از جنبش سبز، يعني اكثريت بسيار بزرگي از مردم ايران خواهان استمرار نظام اسلامي مي‌باشند، واقعا باور داريد و راي مردم را ملاك مي‌شماريد آيا در زماني كه اصل نظام اسلامي مورد سئوال قرار گرفته است شما نبايد خواهان اين باشيد كه براي رفع هرگونه شك و شبه، خود اين امر به راي مردم گذاشته شود كه آيا خواهان نظامي اسلامي، از هر نوع كه باشد، مي‌باشند يا نه؟
زيرا اگر مردم بر حاكمان كنوني، كه تا آخرين لحظه مقاومت خواهند كرد، پيروز شوند، كه در نهايت پيروز خواهند شد، تصور نمي‌كنيد كه ديگر در آن زمان نه از خاك نشان خواهد ماند و نه از خاك نشان؟

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد