logo





از اشرف پهلوی تا حمید حمید
(گرۀ بی فرهنگی حاکمان ما)

پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۹ - ۰۵ اوت ۲۰۱۰

مهدی استعدادی شاد

mehdi-estedadi-shad.jpg
آدمها، پرسیده و نپرسیده، اغلب میدانند که در سفر احتمالی به جزیره دور افتاده چه کتابی را همراه خواهند برد. اما برای نگارندۀ این سطرها چنین احتمالی در کار نبود. زیرا فقط برای چند روزی به سفر میرفتم تا دوستی از شهر گریخته و در دل روستا جا گرفته را دیدار کنم.
برای همین نخست در چمدان سفری که در خانه بستم، به مایحتاج شخصی قناعت کردم. کتاب و مطلب خواندنی برنداشتم. اما نرسیده به ایستگاه، در آن نیمساعت مانده به حرکت قطار، هول به جانم افتاد. این که نکند آنجا ارتباط اینترنتی در کار نباشد و حوصله سر برود. از خود میپرسیدم که شاید تمام وقت به صحبت با دوست و گردش در طبیعت نگذرد. چنان که در بیخبری از رسانه ها و سوت و کوری دهات، ملال بر سر آوار شود و اوقات را تلخ کند. از اینرو، مثل آدمهای برق گرفته، سریع تصمیم گرفتم. این که مطبوعاتی تهیه کنم. بدین خاطر به نزدیکترین کتابفروشی دور ایستگاه راه آهن رفتم.
وقت زیادی برای گشتن و تماشا نبود. از فروشنده سراغ کتاب دندانگیر و تازه چاپی را گرفتم. وی، که در این سالها از سلیقه ام باخبر است، یکی و دو اثر را معرفی کرد. از آن میان کم حجم ترین کتاب را خریدم. کتابی از حمید حمید(نویسنده و متفکر ایرانی،انتشارات نشر دیگر، 1385) بود. میخواستم یادش را تازه کنم که واقعۀ مرگش را بتازگی از دوستی شنیده بودم. بی آنکه خبرش پژواک لازم را در افکار عمومی ایرانیان یافته باشد. بگذریم که در این سالها فهمیده ایم از افکار عمومی ایرانیان تبعید انتظار آنچنانی نباید داشت. گرچه همان دوست عزیز میگفت که به روزگاری حمید حمید(یا همان حمید قندیان) در میان اهل کتاب به "هگل ایران" شهرت داشته است.
باری در ضمن تهیه مطبوعات، آخرین کیهان لندن( شمارۀ1316،22 تا 28 ژوئیه 2010) را نیز گرفتم تا هم خود به آن نظری بیندارم و هم دوست میزبانم را در کوران یک هفته از خبر قرار دهم.
قطار که راه افتاد، در آن سه ساعت مانده به مقصد، هفته نامه و کتاب را ورق زدم. نخست نگاهی انداختم به عکسها و به عنوانها.
با همان نگاه اجمالی حدس زدم که چه موضوعهایی در گفتگوی ما پیش خواهد آمد. آتیه نشان داد که گمانه زنی ام به خطا نرفته است. چون در خانۀ دوست، پس از احوالپرسیها و نیز زنده کردن یاد دوستان و خالی دانستن جایشان، دربارۀ سوغاتی مطبوعاتی هم وقت صحبت داشتیم. زیرا وقتی وی کیهان لندن را ورق زد و در صفحۀ 5 با آگهی اشرف پهلوی روبرو شد، موضوع جدیدی برای سخن گفتن پیدا شد. سخنی که سپس در اشاره به کتاب "رویکردی مارکسیستی" حمید حمید تداوم یافت. از آن پس تا هنگامی که به شهرم بازگشتم، موضوع محوری گپ ما دور این مطلبها چرخید.
بیان نظر حمید حمید، اما همانطوری که فهرست کتابش گفته، فقط در مورد کانت، هگل و هابرماس نبود. وی از جمله در آغاز مجموعه مقاله های خود در کتاب نامبرده به این نکته اشاره داده که به دوران سلطنت پهلوی دوم مباحث علوم انسانی در چند دهه از اشاره به تحولات نظری در اروپا و مثلا پرداختن به دیدگاههای مکتب فرانکفورت محروم بوده است.
از اینرو بحث ما، در غربت برون مرزی و در گوشه ای از اروپا، دور محور سانسور اندیشه و خود سانسوری کارشناسان نظری آن سالهای ایران میگشت. سانسور پیامدداری که چون واقعیتی ناهنجار و کابوسی دردناک تا به امروز رسیده و بساط یورش به علوم انسانی در دوران خلیفه گری کنونی را نیز گسترده است.
از این منظر ما در مورد بی فرهنگی حاکمان خود میگفتیم که بر فراز دهه ها مانع شکوفایی بحث و نظریه پردازی در جامعه ایرانی بودند و مشارکت افکار عمومی خود آگاه را برای رتق و فتق امور بر نمی تافتند.
ریز تمام نکاتی که در بحث شبانروزی تعطیلاتم گذشت، از حوصلۀ این گزارش بیرون است. اما میخواهم بخشی از آن را به سهم خود گفته باشم تا شاید دوست را هم بصرافت روایت گویی از دیدار خودمان بیندازم. بهر حالت در نوشتۀ حاضر اگر جرقه ای هر چقدر هم گذرا بر سیاهی پرتوی بیفکند، وام دار دوست است. باری.
اما به جز اشاره یادشده حمید حمید به تداوم سانسور سیاه از سوی حاکمان و نیز تعلق اشرف پهلوی به ابواب جمعی حاکمیت، حاکمیتی که درست بخاطر همین سانسور تام بر فراز دهه ها به بی فرهنگی موصوف میشود، چه رابطه دیگری میتواند عنوان نوشته ما را موجه جلوه دهد؟ عنوانی که از ترکیب نام ایندو تشکیل شده است: از اشرف پهلوی تا حمید حمید!
برای کسانی که حس زبانی خود را در تبعید از دست نداده اند، ترکیب حمید حمید همچون اسمی تکرار شده در نام و شهرت نامانوس است. برای نگارندۀ این سطرها این ترکیب نامعمول در قلمرو اسمهای فارسی، هر چقدر هم که در این زمینه با نام و شهرتهای عجیب و غریب روبرو شده باشیم، فقط یادآور سلسلۀ اسمهای مستعاری نیست که تبارشان به ترس از بیداد و سرکوب حاکمان بر میگردد.
ترکیب حمید حمید میتواند، چنانکه نزد نگارنده بوده است، به یاد آوری نام محمود محمود و تداعی معانی تاریخچۀ تغییر نام اجباری اش منجر شود. محمودی که رضا شاه شهرت قبلی اش را برای صدور شناسنامه از آن خود میکند.
در کشاکش این مصادره به مطلوب و آن سلب هویت شدن بخاطر خودکامگی حریف، یکی با اسم عاریتی میشود رضا پهلوی و دیگری، یعنی محمود بی شهرت مانده، اسم کوچک خود را در نام فامیلی تکرار میکند و بجای محمود پهلوی میشود محمود محمود.
و حال که در مسیر پیگیری تداعی معانیها رهسپاریم و پیش از آنکه به آگهی اشرف پهلوی در کیهان لندن برسیم، بیمورد نیست اشاره ای داشته باشیم به روایت بلاتکلیفی از مسعود بهنود که زیر عنوان "سه زن" به چاپهای متعددی رسیده است. روایتی که بلا تکلیفی اش فقط در این نیست که نویسنده نمیداند (و البته در آغاز کتاب اعتراف هم میکند) که اثرش نه تاریخ است و نه رُمان.
منتها در همان نوع ادبی(ژانر) مدعایی از سوی بهنود، یعنی روایت تاریخی، اشاره با کفایتی به چگونگی نامگذاری رضاشاه نمیشود. نامگذاری که، برای شناخت چرایی شکلگیری و چگونگی رفتاری بنیانگذار سلسله پهلوی، کمتر از تاجگذاریش اهمیت ندارد. چه بسا امر متقدم آن باشد. ولی از اثری که برای فروش هر چه بیشتر نوشته شده، چیزی نظیر فیلم سینمایی برای گیشه، نمیشود انتظار رعایت پرنسیب ادبی را داشت. این که عنوان کتاب دستکم در بر گیرندۀ سمت و سهم محتوایش باشد.
کار بهنود( روایت تاریخی "سه زن") میتواند خواننده را یاد شاگرد تنبل و اهمال کاری بیندازد. شاگردی که برای امتحان جانور شناسی فقط در مورد فیل خوانده است. بنابراین هر جانور دیگری را فوری سوار خرطوم آشنا میکند و از فواید فیل میگوید.
همینطور است که گفتن از ایران تیمورتاش، مریم فیروز و اشرف پهلوی، همچون مثلثی از عناصر زنانه حاکمیت، در سایۀ بازگویی داستان پدران ایشان میماند. سرانجام معلوم نمیشود که چرا عنوان اثر "سه مرد" نشده است؟ به ویژه با خصلت مشترکی که بهنود در آن زنان نامبرده حدس میزند، با عارضه پدر ستایی و گره شیفتگی نسبت به پدر روبرو هستیم. عارضه و گره ای که به قیاس برادرانشان در ایشان حادتر است.
از این گذشته در آن فرازهایی که بهنود به شرح حال اشرف پهلوی میپردازد، وی را در حفظ ارثیه پدر مصممتر از برادر باز میشناسد و وی را فرزند محکمتر میخواند. از این خصیصه گذشته، در روایت بهنود اشرف پهلوی خواهری حسود نسبت به برادر قلمداد میشود که هنگام فرنگ رفتن برادر گوشۀ آستین جویده است.
البته اینکه راوی (جناب بهنود) در آن هنگامه جویدن کجا بوده بی جواب میماند. فقط میشود این اشاره را بپای رئالیسم جادویی وطنی یا خیال ورزی او در"روایت تاریخی" از سه زن گذاشت. منتها بهنود در افشاگریهای اثر خود( اثری که در فردای کنار رفتن سلسلۀ یادشده از اریکه قدرت نوشته و منتشر شده) به عادت خواهر دو قلوی پهلوی دوم اشاره دارد. خواهری که پس از مرگ پدر هرگز حاضر نشد انتقادی به حکومت وی را بشنود.
دل به روایت خود از آدم و از عالم بستن یا بر طبل تک صدایی حاکم کوبیدن، که پیامدی جز نشنیدن انتقاد دیگران ندارد، به زمانه ما که دوران ارتباطات است نشانۀ محرز بی فرهنگی است.
فرهنگی که به دوره کشاورزی معنایی جز کشت و کار موفق بر زمین و محصول هر چه بیشتر نداشت، در دوره بعدی صاحب معنایی دیگر شد. فرهنگ، در دوره صنعتی شدن، به معنای رشد توانایی های زیبایی شناسانه در جهت آموزش و پرورش مردمان شد تا امر پیشرفت کشور و جامعه بر دوش تعداد بیشتری قرار گیرد.
با اینحال آن حاکم در اروپا زبان فرنگی آموخته و آموزش و پرورش مُدرن دیده، به خودی خود، آدم با فرهنگ لقب نمیگیرد. به ویژه وقتی برای مملکت، از خرید قرص و دارو گرفته تا سفارش هواپیمای جنگنده، به تنهایی تصمیم میگرفت. کاری که پهلوی دوم، دستکم، در دو دهه فرمانفرمایی انجام داد.
بهر حالت سی و هفت سال سلطنت و حکومت برادر دوقلوی اشرف پهلوی در ایران، درست همزمان بود با دوره ای از شکوفایی غرب که پروژه تعمیق دمکراسی را اجرا میکرد. اما وی اسیر خود پسندی غریب و جنون خود بزرگ بینی کم نظیر، در مصاحبه ها و گفته های خود، به ریشخند "دمکراسی چشم آبی ها" مینشست و رجز میخواند که یک تنه بحران آن قاره را بهتر و کارآمد تر برطرف خواهد کرد.
منتها برغم چنین کارنامه ای و به صرف اینکه تیم بعدی حاکمان در ایران ناموفقترند و پشت کوهی تر، اشرف پهلوی در آگهی خود شروع "تاریخ تحول" را از زمان به قدرت رسیدن پدر اهل سواد کوه خود گرفته و هموطنان را مورد خطابی عتاب آمیز قرار میدهد. اینکه با ندانم کاری به پروژه جابه جایی حاکمان در ایران سرعت بخشیدند و خاندان ایشان را از همواره چشیدن طعم قدرت محروم کردند.
بنابراین و با تکیه بر امتیازات از پیش انبار کرده، نمونه اش هزینۀ آگهی یک صفحه ای است که باید چراغ کیهان را روشن کرده باشد، وظیفه و تکلیف همگانی تعیین میکند. برای همه مخالفان و منتقدان رژیم ولایت فقیه لازم میداند که به بازنگری تاریخ ایران بپردازند:"دربارۀ آنچه ایران بود و امروز میتوانست باشد – اگر مصیبت حکومت اسلامی دامن گیر آن نشده بود- منصفانه داوری کنند".
این فریضۀ شرعی یا رهنمود عرفی، سوای معلق بودن تکیه گاهش که به اگر و مگر تاریخ بسته است، همانقدر اسیر خرافات است که در بند خوشخیالی خود فریبانه. اما خوشخیالی اش فقط شامل توهم زیر نیست که تکیه به مذهب رسمی خاندان ایشان گُل دیگری بر سر مردمان آن دیار میزده است. در قیاس با گُلی که حاکمان امروزی بر سر زنان و جوانان زده اند.
خوشخیالی خانم اشرف پهلوی، یا شخصی که نوشته آگهی را تهیه کرده، در طرح این خواسته است که "دولت های غربی، به ویژه امریکا، نیز باید صادقانه به باز بینی روابط پیش از انقلاب خود با ایران دست زنند و به ارزیابی آن بپردازند".
اینکه دولتهای غربی تا چقدر به این رهنمود ها توجه میکنند، جای پرسش دارد. اما فراز بعدی این رهنمود چنان لافی در خود دارد که نظیرش امروزه فقط در سخنان و رجزخوانیهای رئیس جمهور جاری یافت شدنی است. وقتی مهندس- دکتر محمود احمدی نژاد از جهانیان میخواهد که مدیریت خود را به دست تیم ایشان بسپارند.
واقعا" که هنر نزد ایرانیان است و بس. و چرا تا کنون کسی به پیامد این گزیده گویی فریبا نیاندیشیده است؟ پیامدی که میتوانسته اسارتی عبث باشد. آنهم پیش پای بتهای ذهنی و در قفسهای خود ساخته. چرا تاکنون نقیضه و پارودی برای این خودستایی ملی و موزون نساخته ایم؟ باری.
بهر حالت ادامۀ رهنمود که جمعبست آگهی هم هست، چنین است:" تنها در این صورت است که دولتهای غربی خواهند توانست اعتبار اخلاقی خویش را که چنین عاجزانه به رژیم نامشروع جمهوری اسلامی تقدیم کرده اند بازیابند. چنین بازنگری سلاحی است بسی کاراتر و انسانی تر از تحریم اقتصادی و تهدید به جنگ". اما شاهکار آگهی بدین جا ختم نمیشود زیرا سر آخر این نکته با حروف بسیار بزرگتر خواننده را شیر فهم میکند که جمعبندی یادشده چیزی نیست جز اندرز برادر فقید آگهی دهنده: " اندرز برادرم جز این نبود."
البته پند و اندرز اشرف پهلوی و بخشی از خانواده( در این میانه میشود فراکسیونهای مختلفی را در میان خاندان پهلوی و منتسبین دید) به جهانیان بدون پشتوانه نظری و دادن وعده نیست.
با تکیه بر شاخصه های توسعه و در آمد سرانه به دوران فروپاشی قاجاریه و شرایط بلبشویی پس از آن(کدام آمار؟)، سریالی از ارقام قبولی سلسله پهلوی ردیف میشود. بدین ترتیب تراز نامه ای از کار خودی و البته خرابکاری غیر خودیها، که همشهریان و همولایتی های همان مملکت بوده اند، سر هم بندی میشود. آنهم با برداشت دلبخواهی زیر از تاریخ و از واقعیات که"... در سال 1355 برادرم باز شدن فضای سیاسی کشور را بشارت داد، ما را به سوی ایجاد یک نظام مترقی و سکولار واقعی رهنمون شد".
البته بخاطر تن زدن از شنیدن انتقاد به روش حکومتی که الفبای ساختن هر نظام مترقی است، فعلا نظام سکولار پیشکش، نمیتوان به بحث با اشرف پهلوی یا با نویسنده آگهی اش نشست. نویسنده ای که شاید برای امرار معاش صرف و نه الزاما عقیده راسخ خود مرتکب نوشتن شده است.
اصولا بحثی که پایه های خرد عمومی را باید محکم کند و حقیقت را بر فراز فضای گفتگو آشکار، با رهنمود و اندرز دهی سر و سامان نمیگیرد. هیچ شهروند صاحب رای و دارای حق برابر حاضر نیست که گردن به تحکم در ارتباط اجتماعی گذارد. تا چه رسد به اصحاب قلم و نظر که میخواهند ابتکارات خود را در جهت توسعه جامعه و با فرهنگ شدن هر چه بیشتر روابط بکار اندازند.
بنابراین آنچه موضوع تداوم گفتگو ما دوستان را میساخت، "خود گویی و خود خندی به به چه هنرمندی!" خانم اشرف پهلوی نبود که دیگر با سالخوردگی باید به دوران بازنشستگی سیاسی رسیده باشند.
ایشان را به حال خود رها کردیم. آنهم با این تشخیص مثبت که وی، این "شاهدخت مصمم و محکم" به روایت مسعود بهنودی، در قیاس با سایر اعضای خانواده و به وقت ریخت و پاش فرهنگی دست و دلبازترند. بهر جهت از منظر هواداری از کیهان لندن که هر هفته ساعاتی از بازنشستگان تبعیدی را پُر میکند، دعا کردیم که دادن آگهی تداوم یابد و چراغ نشریه روشن بماند.
باری. در تداوم گفت و شنود دوستانۀ خود، به متن و گزارش حمید حمید رسیده بودیم که در حاشیه به دست دادن تاریخچۀ مکتب فرانکفورت از اهمیت یابی خرد ارتباطی در جوامع غربی گزارش داده بود. همچنین به سبک و سنگین کردن برخی از آرای وی در مورد هابرماس هم پرداختیم که بر سر مفهومهایی نظیر کار، کنش و ابتکار اجتماعی دُچار یکسو نگری شده و به برداشتهای مارکسیسم ارتدکس تکیه داشته است. نکته هایی که از حوصلۀ این گزارش، بخاطر کارشناسی بحث و دقت نظری، بیرونند.
حتا امکان دارد برخی از خوانندگان مطلب را پشیمان سازد که چرا برای خوانش وقت گذاشته اند. پس فعلا باقی قضایا را درز میگیریم. با درود و آرزوهای بهتر برای آیندگان. از جمله اینکه جای دیگری غیر از ایران بدنیا بیایند والا مشکلات ما را خواهند داشت که حتا در تعطیلات نیز سر آسوده بر زمین نخواهند گذاشت...

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد