|
شريعتي به اصلاح ديني غرب چندان توجه نكرده و گاهي پروتستانتيسم و اصلاح ديني را يكسان گرفته است. شريعتي توصيه اراسموس به لوتر را پي نگرفته بود، درحاليكه اراسموس معتقد به اصلاح كليساي كاتوليك بود، نه جدايي از آن. او پدر اومانيسم اروپايي، بنيادگرايي و اومانيسم مذهبي است | |
پس از گفتوگو با چشمانداز ايران در مورد «پروتستانيسم اسلامي» در شماره 58، نقدهاي كتبي و شفاهي به گفتوگوي يادشده وارد شد كه برخي از آنها داراي نكات جالب توجه بود، از اين رو بهتر ديدم با توجه به مجموع نظرات ابراز شده ـ بايد از همه آنها تشكر كرد ـ مقالهاي فراهم آورده تا پروتستانتيسم اسلامي شريعتي را به چالش بكشم.
مقاله تلاش ميكند از درون ديدگاههاي شريعتي به نقد پروتستانتيسم اسلامي بپردازد و اصلاح ديني را به جاي پروتستانتيسم اسلامي بگذارد. نويسنده باور دارد كه نقد و بررسي آراي شريعتي و بويژه پروتستانتيسم اسلامي بايد ميان روشنفكران مسلمان و حتي انديشمندان متأثر از وي صورت بگيرد تا نقد و بررسي آراي شريعتي، زمينه استمرار خلاقيت جريان روشنفكري بويژه گرايش مسلمان را فراهم آورد.
پروتستانتيسم لوتري و كالوني در روايت اوليه خود، راستكيشي يا سختكيشي در مقابل انحراف كليساي كاتوليك است. لوتر با اتكا به سفر تثنيه، كتابهاي مقدس را تفسير ميكرد. اين سفر با اصالت به شريعت و اجراي آن و توجه فراوان به روحانيت يهود، برجسته شده است.
كالون در جمهوري «ژنو» حكومتي سختگيرانه بر پا كرد. اينكه پروتستانتيسم مسيحي مسير تاريخي متفاوتي با خواسته لوتر و كالون طي كرد، موضوعي ديگر است. اين سير تاريخي مورد توجه متفكران غربشناس بيشتر قرار گرفته و درنهايت نتيجه را بهجاي هدف پروتستانها گرفتهاند.
شريعتي با وجود تأثير تجربه رنسانس غرب در مقابل سختگيري كليساي كاتوليك معتقد است كه مسيحيت توان رنسانس نداشت، درنتيجه جريان پروتستان در سير تاريخي خود جا ماند، چون مسيحيت نگاه دنيوي ندارد، از اينرو رنسانس غربي با اتكا به تجربه يونان و علم جديد و الهام كلي از دوران طلايي اسلام در غرب شكل گرفت.
شريعتي معتقد است اسلام دنيا و آخرت را با هم دارد. دنيا مزرعه آخرت است، درنتيجه توان ادامه رنسانس را دارد، پس پروتستانتيسم اسلامي ممكن است. اين پروتستانتيسم اسلامي مدرنيته را با اخلاق و معنويت به كمك دين ممكن ميكند. اين تجربه متفاوت از تجربه غرب خواهد بود.
نگاه ماكس وبر كه ديد غالب درباره پروتستانتيسم و حتي زهد اسلامي است، با شريعتي تفاوت دارد. وبر انديشمندي سكولار و متأثر از فيلسوفان آلماني است. وي در شناخت ماهيت حكومتهاي شرقي و جوامع شرقي اشتباههاي فراواني دارد. با اين وصف ماكسوبر آخرتگرايي اسلامي را در خدمت توسعه و تلاش دنيوي نميداند. بايد دقت كرد شريعتي يك آرمان را مطرح ميكند و يك ادعا را كه پروتستانتيسم اسلامي ممكن است، اما منتقدان وي يك واقعه تاريخي در اورپا با نتايج گوناگون را طرح ميكنند. منتقدان شريعتي در اين مورد متفاوت هستند، از نگارنده كه از دلدادگان وي است تا مخالفان تندزبان و با سخنان گزنده، اما بايد به كُنه ماجرا پرداخت. منتقدان شريعتي برخي به ديدگاه وبر باور دارند. برخي معتقدند پروتستانتيسم مسيحي، درحقيقت بنيادگرايي است. برخي به سير تاريخي پروتستانتيسم در غرب و نتيجه آن توجه دارند كه اينها نيز با شريعتي اختلاف دارند. برخي ديگر به هدف لوتر و كالون توجه ميكنند و نتيجه حاصل از اين جريان را جداگانه تحليل ميكنند، اما سخن نگارنده در نقد پروتستانتيسم با منتقدان سكولار يا غير سكولار شريعتي متفاوت است.
نقد من چند جنبه را بررسي ميكند: 1ـ الگوسازي نادرست 2ـ تجربه تاريخي و هدف پروتستانتيسم در غرب 3ـ جوامع مسلمان و پروتستانتيسم.
اما پيش از ورود به اين سه بخش بايد به چند نكته پرداخته شود: توضيح اينكه نقد همدلانه شريعتي بايد در كنار نقد منتقدان ديگر صورت گيرد. نقد روشنفكران مسلمان بويژه مذهبي به شريعتي كمكي است به رهگشايي جريان يادشده. متأسفانه نقدهاي منتقدان تند و تيز و براندازست. البته در نقدهاي شريعتي نيز گاه چنين بود، اما زبان نقد در دوران اصلاح، حقوقبشر و گفتمان فيلسوفانه، زبان نقد از دوره شريعتي تند و تيزتر است. راست و چپ در جامعه ما تند و تيز نقد ميكند، درنتيجه حاشيه بر متن غالب ميشود و گفتوگو صورت نميگيرد. روشنفكران تيز و تند ما در نقد به نفي يكديگر ميرسند و نتيجه آن ميشود كه همه بيسواد، دزد آراي يكديگر و... قلمداد ميشوند. با اين همه نقد همدلانه شريعتي به مثابه عملي اصولي است كه وظيفه همه دلدادگان وي است.
1ـ الگوسازي نادرست
الگوسازي يا تيپ يا دوره ايدهآلسازي امري موسوم است، اما بايد صغرا و كبراي الگوسازي و تيپ و دوره ايدهآل با يكديگر هماهنگ باشد، از اينرو شريعتي به ترتيب در اين بخش دچار چند خطا شده است كه عبارتند از: الف ـ مشابهسازي جوامع ب ـ تاريخي نديدن تجربه يادشده و عدم تطابق معيار با مصداق تاريخي آن
الف ـ مشابهسازي جوامع
از شريعتي به نقل گورويچ در سالهاي پيش آموختهام كه جامعهها وجود دارد نه جامعه. جوامع داراي تجربيات و سير متفاوتند. اگر جوامع وجود دارند، تجربه يك جامعه يا حوزه تمدني الزاماً مشابه با حوزه تمدني ديگر نيست. هابرماس در سخنراني دانشگاه اسلو در سال 2007 بهعنوان متفكري سكولار بر زماني و مكاني بودن نوع مدرنيته غرب صحه ميگذارد و تعميم اين تجربه را در مباني و اصول به شكل يكسان در جوامع ديگر ناممكن ميداند. همچنين دموكراسي و حقوقبشر را حاصل قرارداد و رعايت اخلاق گفتوگو ميداند كه تمدنهاي ديگر هم ميتوانند به آن دست يابند.
سون ليدمن سوئدي در كتاب «در سايه آينده» از مدرنيته سختافزار و نرمافزار سخن ميگويد. مدرنيته سختافزار از نظر ليدمن همان اصول و مباني انديشه غرب است و مدرنيته نرمافزار دموكراسي و اعلاميه جهاني حقوقبشر است.
پروتستانتيسم كلمهاي با بار مشخص معنايي و سير تاريخي خاص خود است. شريعتي در مشابهسازي تاريخ خود عصر طلايي ايرانيان را الهامبخش آينده و رنسانس فكري در جامعه ميداند. عصر طلايي ايرانيان كه از قرن سوم تا پنجم هجري را در بر ميگيرد با تجربه پروتستانتيسم در غرب متفاوت است. اصلاح ديني در عصر طلايي هدف بود، اما پروتستانتيسم با اصلاح ديني يكي نيست. پروتستانتيسم به مذهب جديد در مسيحيت انجاميد. درحالي كه ايده پروتستانتيسم اسلامي شريعتي با ديدگاه اصلاح ديني وي هماهنگي ندارد، تجربه اصلاح ديني هم با تجربه پروتستانتيسم متفاوت است.
ب ـ تاريخي نديدن تجربه يادشده و عدم تطابق معيار با مصداق تجربه تاريخي
در وادي امر در نقد ادعاي تاريخي نديدن، ميتوان گفت هر انديشمندي ايده خود را بيان ميكند و به قصد نظريه و مدلسازي ايده خود اقدام ميكند. اين سخن نادرستي نيست، بسياري از معتقدان به شريعتي با همين استدلال نظريه منتقدان را رد ميكنند. آنان ميگويند و اصرار دارند كه پروتستانتيسم اسلامي شريعتي داراي نكتههاي منحصر به فرد است. شريعتي ديد، برداشت و تجربه خود را مطرح ميكند. اما شريعتي متفكري مفيدگوست و به اين صفت اصرار داشت.
پروتستانتيسم واژهاي است با بار تاريخي در غرب و استفاده چند دهه آن در ايران از فتحعلي آخوندزاده شروع شده است. بدون در نظر گرفتن تجربه پروتستانتيسم در غرب و استفاده آن ازسوي روشنفكران ايراني، نميتوان بار معنايي قوي براي آن ايجاد كرد كه بتواند تأثير گذشته را به چالش بكشد. بايد پذيرفت برخلاف دو ايده اصلاح ديني و دوران طلايي ايرانيان و شريعتي، ايده پروتستانتيسم اسلامي وي نتوانست در ميان انديشمندان و جامعه، جاي مناسبي باز كند. بسياري حتي اصلاح ديني و پروتستانتيسم اسلامي شريعتي را در ادامه هم ميدانند. پروتستانتيسم اسلامي شريعتي معيارهاي كلي و كلان دارد كه با مصداقهاي آن همخواني ندارد. احياي فكر ديني يا بازخواني اقبال لاهوري ازسوي شريعتي، با پروتستانتيسم متفاوت است.
بايد پذيرفت كه شريعتي از پروتستانتيسم در غرب، بيشتر به جوهر اعتراضي آن به سنت كليسايي توجه داشت، نه تقليد تجربه غرب در ايران. از همين روست كه اصلاح ديني وي در برابر پروتستانتيسم او قرار ميگيرد.
2ـ تجربه، هدف و نتايج پروتستانتيسم در غرب
به نظر من لازم است تفكيك هدف و تجربه تاريخي و نتايج پروتستانتيسم در غرب صورت گيرد. هدف پروتستانتيسم در غرب، نقد سنت كليسايي كاتوليك بود. در ادامه اين هدف كالون و لوتر شاخص شدند. مبارزه با خرافات در كليساي كاتوليك و جدال با فساد در ساختار كليسا، كالون و لوتر را به جدايي از كليسا كشاند، نتيجه اين جدايي ايجاد فرقه جديد درون مذهب مسيحي بود كه پروتستانتيسم ناميده شد.
در اينجا هدف به سوي نتيجهاي سير كرد كه خواسته لوتر و كالون نبود، اما آنان به جدايي كامل از كليسا تن دادند، درنتيجه پروتستانتيسم غرب با ادعاي ارتباط بيواسطه با خدا به تشكيل سازمان كليساي جديد انجاميد و درواقع دين جديدي بهوجود آورد.
درون كليساي پروتستان، هم نگاه كالوني و هم لوتري شكل گرفت. به مرور زمان پروتستانتيسم با انواع روايتها و شاخه و برگهاي گوناگون روبهرو شد و همانند كليساي كاتوليك داراي گرايشهاي گوناگون شد.
به عبارتي سير تاريخي پروتستانتيسم، نتيجههاي جديدي بر آن حاكم كرد كه هم گرايش جمعشدن دو شمشير ـ كه حكومت كليسا را توجيه ميكرد ـ در آن ظهور كرد و هم جمهوري ژنو به رهبري كالون و هم اينكه «كار دنيا به قيصر و كار آخرت به مسيح» را توجيه ميكند و مارتين لوتر مبلغ آن بود.
اما سير تاريخي پروتستانتيسم از مقولهاي ديگر است. پروتستانتيسم به روند رنسانس در غرب ياري رساند. ابتدا خاليكردن عرصه علم، فلسفه و هنر از كليسا صورت گرفت و سپس در انديشه پروتستان، فلسفه يوناني در عمل به جاي مذهب نشست و بر هنر، فلسفه و سياست تأثير گذاشت. به عبارتي پروتستانها قصد نداشتند كه عرصه مذهب را از سياست، علم و هنر خالي كنند، بلكه در ميدان عمل به اين شرايط تن دادند.
اگرچه رنسانس و روشنگري غرب در عمل محصول داده و صورتبندي نقش مذهب در جوامع غربي دستخوش تغيير شده است كه با عصر روشنگري غرب متفاوت است، نقش مذهب در حوزه عمومي بارزتر شده است.
حال با تفكيك هدف، نتيجه و مسير تاريخي جريان پروتستانتيسم ميتوان به علتهاي توجه شريعتي به تجربه پروتستانتيسم بهتر پي برد. شريعتي از يكسو با روح اعتراضي پروتستانتيسم عليه سنت كليسايي همراه بود و ازسوي ديگر با بينش رهبران آن همراهي نميكرد. او به دستاورد تاريخي پروتستانتيسم نقد داشت، اما در مجموع از پروتستانتيسم غرب ارزيابي مثبتي داشت، چون به شكست تفكر قرون وسطايي كليسا كمك ميكرد.
شريعتي در پي تجربهاي فراتر از تجربه غرب بود. اقبال پيش از شريعتي ادعاي اصلاح ديني در اسلام را با تفسير معنوي از انسان، جامعه و هستي ممكن ميدانست؛ اما اين تقاضا و خواسته چه سرانجامي يافت؟
پروسه اصلاح ديني در اسلام ادامه دارد. با انواع گرايشها، شريعتي در پي تغيير جهان بود. اين ويژگي ستودني است. برگرفتن از ايدههاي گوناگون و دستگاهسازي ايدهآل، ويژگي ايدئولوگها و مصلحان است. اين ويژگي بخشي از زندگي جوامع است كه بدون آن، جوامع چيز مهمي را كم دارند.
اما نقد به شريعتي در اين دو مورد است. اين نقد به معناي نفي نيست، اگرچه برخي منتقدان تا مرحله نفي آن ميروند و وي را متهم به بيسوادي ميكنند. شريعتي در بررسي شتابزده پروتستانتيسم حتي تسليم نظرات ذهني ماكسوبر درباره پروتستانتيسم نميشود، درحاليكه آكادميسينهاي جامعه ما به آراي ماكس وبر همچون وحي مُنزل نگاه ميكنند.
شريعتي ايدهاي را بر پروتستانتيسم اسلامي سوار ميكند كه ارادهگرايانه بوده و تغيير طلب است، اما آيا از آكادميسينها يا تحليلگران منتقد ميتوان انتظار داشت كه ويژگي يك مصلح را در نظر بگيرند؟ بيگمان آري، اما در جامعه ما بيگمان نه، زيرا نقد در جامعه ما معادل نفي است. زبان نقد، براندازانه و نافي است. اين سنت مذموم است، اما در حال حاضر جاري است و هركس كه چنين نكند وارد بحثهاي روشنفكري نميشود، به عبارتي حاشيه بر متن غالب است. اين ويژگي ايراني به يك خصيصه تبديل شده و در سياست، ورزش، هنر و ادبيات، حاشيه بر متن غلبه دارد. شايد ايرانيان از نظر اعصاب قويترين انسانهاي جهان باشند كه با حاشيه فراوان، كار خود را ميكنند، البته در چنين جامعهاي ديگر انتظار خلاقيت نميتوان داشت. انواع بحثها، حركتهاي داغ و پرهيجان، اعتيادآور، اما بدون نتيجه در جامعه ما حاكم است.
جدا از همه اين مشكلات امروز بهعنوان منتقد معتقد به شريعتي ميخواهيم ايده «سرزمين پاكان» اقبال لاهوري و ايده پروتستانتيسم اسلامي شريعتي را مورد نقد قرار دهيم. در اين چارچوب توشهگيري شريعتي از تجربه غرب را در مورد تجربه پروتستانتيسم غربي اميدوارانه، ارادهگرايانه، اما شتابزده ميبينيم. اين درد اقبال چون من است كه در دوران جواني، سرباز روشنفكري مذهبي بوده و در ميانسالي با نگاهي انتقادي، اما وفادار، گذشته را ميكاوم.
بايد به تفاوت اسلام و مسيحيت و تجربه يونان و استقلال تجربه يونان از تجربه مسيحيت دقت كرد و به گفته پلنر فيلسوف فرانسوي، غرب براساس دوگانه مسيحيت و يونانيت، غرب شده است.
شريعتي يكسوي پروتستانتيسم غربي را ديده بود، ولي وجه بنيادگرايانه آن را در لوتر و كالون بررسي نكرده بود.
شريعتي به اصلاح ديني غرب چندان توجه نكرده و گاهي پروتستانتيسم و اصلاح ديني را يكسان گرفته است. شريعتي توصيه اراسموس به لوتر را پي نگرفته بود، درحاليكه اراسموس معتقد به اصلاح كليساي كاتوليك بود، نه جدايي از آن. او پدر اومانيسم اروپايي، بنيادگرايي و اومانيسم مذهبي است.
شريعتي در بحث پروتستانتيسم به دليل ايده كلگرا و الهامگيري خود نميتواند پاسخ نكتهگيران تجربه تاريخي پروتستانتيسم را بدهد. مرور تجربه پروتستانتيسم در غرب، چند اصل را به ما نشان ميدهد:
1ـ شكلگيري مذهب جديد در دين مسيحيت
2ـ سازمان كليسايي جديد و مرجعيت تفسير دين
3ـ انواع گرايشهاي درون مذهب يادشده و ايجاد تنوع و تكثر بيشتر در مسيحيت و انواع قرائتهاي ويژه از مسيحيت، حتي بنيادگرايانه.
اين اصول و دستاوردها، پس از جنگهاي مذهبي سخت صدساله و انواع فرازونشيبها به دست آمده است. شريعتي معتقد به راهي ميانبر بود، اين راه عبارت بود از تلفيق پروتستانتيسم اسلامي و اصلاح ديني بهمنظور خلق تجربه جديد، اما خلق تجربه جديد به راحتي امكانپذير نيست.
3ـ جوامع مسلمان و پروتستانتيسم
انواع اعتراض در دنياي اسلام صورت گرفته بود كه شريعتي آن را نديده يا جدي نگرفته بود. اين اعتراضها ريشهدار بود. آغازگر آن ابنتيميه بود كه نامش ابوالعباس تقيالدين احمد بن عبدالعليم (728ـ661) بود. وي فقيهي كلامي بود كه به شكل اصولي با عقل يوناني و فلسفي ناشي از آن در افتاد.
به دليل فقيه و شيخ و شاخصبودن آراي او در دنياي اهل سنت ريشهدار شد. ابن تيميه متفكري هوشيار مانند امام محمد غزالي بود كه با استدلال در برابر استدلال و فلسفه جاري ايستاد، اما ابنتيميه و افكارش نشان داد كه اعتراض به التقاط يا آنچه آنان التقاط و ورود انديشه بيگانه تصور ميكردند در دنياي اسلام ريشهدار است.
آراي محمد عبدالوهاب متأثر از ابنتيميه بود. عبدالوهاب گرايشي سنتي و ظاهرگرايانه داشت و سلطنت خلفا را ياري داد و از بانيان حكومت عربستانسعودي بود. «جنبش اخوان» جرياني بود كه در شكلگيري عربستان كنوني بسيار مؤثر بود. شايد مهمترين گرايش اعتراض جهان اسلام از مصر برخاست. محمد عبده و رشيد رضا دو متفكري بودند كه در راه بيداري اسلام كوشيدند. رشيد رضا از ميانه راه اصلاحطلبي بازگشت و به بنيادگرايي روي آورد. وي منتقد سنت بود، اما به خلافت اسلامي باور داشت. موج حكومت ملي در جهان عرب را نادرست و موجب تحقير اسلام ازسوي غرب ميدانست.
رشيد رضا كه در نشريه المنار با شيخ محمد عبده، اصلاحطلب همكاري ميكرد، بازگشتي تمام عيار به صدر اسلام كرد و باني نوعي مرجعيت جديد در اسلام شد كه با حوزههاي سنتي اهل سنت ميانه نداشت.
اما تنها رشيد رضا نبود كه از ميانه راه اصلاحطلبي معترض بهسوي بنيادگرايي معترض رفت. سيد قطب متفكر و مفسر بلندآوازه اخوانالمسلمين مصر نيز از ميانه راه از اعتراض به سنت مذهبي اهل سنت بهسوي بنيادگرايي روي آورد. وي نشان داد كه ميان اصلاح ديني و بنيادگرايي چند تار مو بيشتر فاصله نيست. حكومتهاي ناكارآمد مليگرا، يا ليبرال يا سوسيالمآب در جهان غرب و اسلام و آنچه تحقير غرب ناميده ميشد و اشغال افغانستان توسط شوروي كمونيست، باعث شد كه بنيادگرايي معترض به سنت، شكل جديتري به خود بگيرد كه با جريان القاعده در جهان و طالبان در افغانستان و پاكستان به جريان عمدهاي تبديل ميشود.جريان يادشده چند ويژگي دارد: نخست اينكه سياسي است، به اين معنا كه اسلام دين سياسي است و به عبارت ديگر هر حركتي از اسلام از سياست آغاز شده است. اعتراض اسلامي هم شكل سياسي دارد. اين يكي از تفاوتهاي پروتستانتيسم مسيحي با نوع اسلامي آن است. دوم اينكه جريان يادشده مرجعيت حاكمان خود را باور دارد، به عبارتي ريشه مدرن دارد، يعني رهبري سياسي جريان و رهبر حزب سياسي، مرجع ديني هم است.
سوم اينكه جريان يادشده معتقد به بازگشت به صدر اسلام و سنت رسولالله و شيوه شيخين است، اما از تكنولوژي مدرن سود ميبرد. چهارم اينكه به امارت اسلامي باور دارد و مليگرايي را خلاف اسلام ميداند. پنجم اينكه كفرستيز است و باور به مقابله با آن دارد. ششم اينكه جريان يادشده در پروسه عمل، جريان يادشده خود را از اسلام سنتي اهل سنت جدا ميكند.
اين ويژگيها را ميتوان در جريان اعتراضي شيعه در ايران ديد.
مرحوم نواب صفوي از اخوانالمسلمين و سيدقطب متأثر بود. نواب به ايران آمد و جريان فداييان اسلام را راه انداخت و بر سر آن جان باخت. وي با مرجعيت شيعه رابطه خوبي نداشت. روحانيت سياسي پارلماني (كاشاني) را باور نداشت. بهدنبال اجراي سريع احكام اسلام بود، اما اين ويژگي اعتراضي جريان شيعه با جريان فقهي و كتاب ولايتفقيه عمده ميشود. نظريه ولايتفقيه براساس احاديث نقلي و اعتقاد به سنت رسول و امامان شيعه و جانشيني فقها براي جايگاه و اجراي احكام شريعت و طرح حكومت اسلامي ادامه همان سنت اعتراضي عليه استعمار با شعار بازگشت به اسلام است، اما اسلامي كه احكام آن را فقيه اجرا ميكند. در اين ديدگاه حفظ حكومت از امور مهم و مسلم است. جريان يادشده در ايران چند ويژگي دارد:
الف ـ قرآن را جاري ميداند و ولايت متكي به قرآن را به ولايت متكي بر فقه جاري برتر ميداند.
ب ـ مرجعيت حوزههاي علميه را مشروط باور دارد.
ج ـ اسلام را دين حكومت ميداند و اعتقاد به رهبري جنبش جهاني عليه ظلم دارد.
در مجموع ميتوان گفت اعتراض بنيادگرايي در جهان اسلام در كنار جريان اصلاح ديني راه خود را ادامه داده و قدرتمندتر شده است. همچنين اعتراض بنيادگرايانه در جوامع غربزده، فقير و پر جمعيت با اكثريت جوانان، بيشتر طرفدار دارد. در اين جوامع حكومتها خود را مدرن قلمداد ميكنند. به عبارتي بنيادگرايي اعتراضي يا بنيادگرايي معترض محصول تحقير توسط تمدن و انديشه غربي و حكومتهاي مدرن ناكارآمد است. اين ويژگي است كه اسلام را كه داعيه سياست دارد تحريك ميكند تا در مقابل آن بايستد.
حال مسئله اين بود كه اصلاح ديني كه شريعتي، اقبال، سيدجمال، بازرگان، محمد عبده و ديگران آن را ميخواستند چه بود؟ و آيا اين اصلاح ديني سياسي بود يا داراي ويژگيهاي خاص خود بود؟
اشتراك آن با بنيادگرايي معترض بر مخالفت با حكومتهاي مدرن ناكارآمد، تأكيد بر هويت اسلامي و بازگشت به خويشتن و نقد مرجعيت سنتي دين بود، اما اختلاف آن بسيار مهمتر بود: نخست باور به جمهوري به جاي حكومت اسلامي، دوم برخورد انتقادي با مدرنيته غربي، برخورد نفيآميز و خلق تجربه اخلاقي و معنويتر از جامعه غرب. سوم، باور به حكومتهاي ملي و دموكرات و چهارم، تعامل اسلام با دموكراسي و حقوقبشر بود.
شريعتي از بيداري اسلامي ميگويد و خوشبين است كه اسلام فردا، اسلام سنتي نيست. وي از صحراي عربي تا اندونزي را مثال ميآورد. شريعتي در صحراي غربي جبهه پوليساريو را ميديد. در اندونزي حزب گلكار سوكارنو را در نظر داشت. در ايران حسينيه ارشاد و جريانهاي نهضتآزادي و سازمانهاي سياسي مسلمان را ملاك قضاوت قرار ميداد. شريعتي بهدرستي گفت كه اسلام فردا، اسلام آموزشهاي جاري سنتي نيست، اما برآمدن بنلادن و ملاعمر و طيفهاي مشابه در ايران، نشان داد كه اصلاح ديني معترض در رويارويي با بنيادگرايي معترض كم آورده است.
آنچه در الجزاير، عربستان و اندونزي قدرت دارد بنيادگرايي معترض است كه درواقع در بستر پروتستانتيسم اسلامي رشد كرده و ميتوان گفت اصلاح ديني مورد نظر شريعتي ابتدا در تركيه و سپس در مصر و ايران قدرتمند است، كه البته داراي قدرت مطلق نيست.
پروتستانتيسم به معناي اعتراض، بستري در رويه را با خود پرورانده است.
چرا پروتست اسلامي سياسي است؟
پروتست اسلامي سياسي است، چون اسلام در طول تاريخ خود سياسي بوده است. اگر پروتست مسيحي در وجهي با گرايش غالب لوتري است نه كالوني، اما پروتست اسلامي در دو گرايش اسلام سياسي خود را نشان ميدهد، نخست اسلام دموكراتيك و ديگري بنيادگرا.
شريعتي بهدنبال اسلام انقلابي بود كه دموكراتيك باشد، كه از آن دموكراسي هم بيرون ميآيد. از اينروست كه پروتستانتيسم اسلامي ريشه و زمينهساز بنيادگرايي است، اما اصلاحطلبي اسلامي چنين نيست. شريعتي به اسلام منهاي روحاني رسيد، وي بهدنبال جايگزينكردن روشنفكران مذهبي به جاي نهاد سنتي دين بود. او در اين زمينه همانند انبياي بنياسراييل در مقابل دينهاي رسمي ايستاد. پروژه شريعتي دو ويژگي داشت وي سازمان رسمي دين را باور نداشت، اما شريعتي در دوره دوم انديشه خود، بهدنبال تعامل با علماي اسلام بود. وي بهدنبال ايجاد مذهب جديدي در شيعه اماميه نبود، درنتيجه خطاهاي پروتستانتيسم او را بايد با اصلاح ديني وي اصلاح كرد. مهمترين موضوع اين بود كه پروتست (اعتراض) اسلامي امري ناگزير بود، اما اين پروتست ويژگي خاص خود را داشت. جوامع در حاشيه، براي ورود به متن جهان مطابق هنجارها حركت نميكنند. جريان اعتراض اصلاحطلب اسلامي قصد ورود مطابق هنجار به جهان مدرن را داشت و باوجود تأثيرگذاري موفق نبوده است، اما پروتست اسلامي بدون سيدجمال، اقبال، شريعتي هم رخ ميداد كه رويكرد آن، پروتست بنيادگرايانه بود. علت اصلي آن هم در يك كلام استعمار مستقيم و غيرمستقيم است. تحقير و فقر جوامع، پاسخش پرخاش و خشونت است.
اما سخن ما اين است كه شريعتي موج پروتست بنيادگرا را نديد. پرسش اين است كه چه كسي يا جرياني متوجه آن شد؟ هيچكس، يكي از مخالفان سرسخت شريعتي، آقاي عباس ميلاني در گفتوگويي مفصل راديويي ـ كه درباره افكار و زندگيش بود ـ از بازگشت به سنت سخن گفت، اما تنها از سنت سياسي انتقاد كرد. وي ارادهگرايانه دست به گزينش آكادميك سنت هنري و فكري زد، يعني مشابه همان ارادهگرايي شريعتي درباره بازگشت به خويشتن. شريعتي يك ايدئولوگ و مصلح بود، ولي يك آكادميسين و تحليلگر بايد توجه داشته باشد كه جامعه با گلخانه تفاوت دارد و نميتوان با آن گزينشي برخورد كنيم.
به عبارتي غفلت شريعتي از پروتست بنيادگرا دردي همهگير بود. حسنين هيكل در كتاب :پاييز خشم» نكتهاي به اين مضمون نوشت كه انورسادات براي مهار كمونيست به مذهبيها ميدان داد و در اين راستا به جرياني سلفي قدرت بيشتري داد. همين اشتباه را شاذلي بنجديد كرد و الجزاير را دچار بحران نمود. جالب اين بود كه امريكا در افغانستان به دليل خطر كمونيسم، به جريان بنيادگرا ميدان داد. اما مهمتر اين بود كه پروتست اسلامي بنيادگرا، اگر ميدان يافت و رشد كرد، به دليل نفوذ فوقالعاده آن در جامعه بود وگرنه بسياري از جريانها در جوامع مسلمان مورد حمايت قرار گرفتند، اما رشد نكردند.
پروتست بنيادگراي اسلامي نياز به حضور در متن دارد، نتيجه اين حضور پوستاندازي يا ريزش آن است. اين اتفاق در ايران افتاد، اما اصلاحطلبي حكومتي از آن بيرون زد. در مصر اخوانالمسلمين به جرياني معتدلتر تبديل شد، در فلسطين حماس مشغول طي اين پروسه است، كه در اين مورد ميتوان به تفصيل نوشت. رويارويي خشونت خارجي با پروتست بنيادگراي اسلامي آن را قويتر و حق بهجانبتر خواهد كرد.
نتايج حاصله از مقاله را ميتوان اينگونه برشمرد:
1ـ هر پديدهاي در زمان و مكان خاص خود، محصولي منحصر به فرد ميدهد.
2ـ تجربه غرب در سكولاريزم نميتواند تجربه ما هم باشد، همينگونه پروتستانتيسم اسلامي با پروتستانتيسم مسيحي يكسان نخواهد بود.
3ـ پروتستانتيسم مسيحي را بايد در هدف، نتيجه و تأثير تاريخي مجزا مورد بررسي قرار داد تا نگاه دقيقتري از آن حاصل شود.
4ـ توضيح داديم كه شريعتي در الگوسازي، مقايسه و شبيهسازي پروتستانتيسم تفاوت زمان و مكان را در نظر نگرفت.
به عبارتي تفاوت پروتستانتيسم اسلامي با مسيحي بارز است، اما اين تفاوت ميتواند متفاوت از تفاوتي باشد كه شريعتي آن را باور داشت، و ما مسير تاريخي اين پروتستانتيسم بنيادگراي اسلامي را توضيح داديم.
5ـ در بهترين حالت، پروتستانتيسم اسلامي مطلوب شريعتي، مغلوب پروتستانتيسم اسلامي بنيادگرا شده است.
6ـ شريعتي يك معترض يا پروتست اصلاحگراست. وي به اصلاح مذهبي متمايل بود، همين خاطر به دنبال تشكيل مذهب جديد در دين اسلام نبود و به تعامل با سازمان رسمي دين باور داشت، گرچه به استقلال روشنفكران مذهبي بهعنوان آگاهيبخش باور داشت. در فرصت بعد تلاش خواهم كرد ويژگي پروتست بنيادگراي اسلامي را بيشتر باز كنم و تفاوتهاي عمده شريعتي را با اين ديدگاه توضيح دهم، زيرا مقايسه اصلاح ديني با بنيادگرايي اسلامي امري ضروري است.
منبع : چشم انداز
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد