logo





چپ

چهار شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۹ - ۰۴ اوت ۲۰۱۰

بیژن باران

bijan-baran.jpg
توضیح: این سری جستارها با روشنفکر، طیف سیاسی، روشنفکر سیاسی آغاز شده با چپ، راست، میانه، و اردوگاه پایان می یابد. aalborzray@yahoo.com
در سده 19م عقاید چپی برای ایجاد جامعه نوین عاری از ستم/ بهره کشی در برابر وضع موجود، جامعه ی سرمایه داری نشر یافتند. شاید نشر کتاب مانیفستوی مارکس-انگلس در 1848 را بتوان نقطه عطف عامل ذهنی در جنبشهای رهایبخش و عدالتخواهانه دانست. البته جنبشهای شهری در سراسر اروپا در حال اعتلا بودند. لذا 2 خط عمده ایده الوژیک در اروپا یکی متکی بر وضع موجود سرمایه داری و دیگری بامنظر یوتپیای آینده نگر در برابر هم قرار گرفتند. نیز شرایط عینی و جنبشهای خودجوش هم بوسیله نیروهای راست قلع و قمع می شدند.
در سده 20م، تز لنیینی سوسیالیزم در یک منطقه درتقابل با تز مارکس سوسیالیزم پس از رشد بیشینه نیروهای مولد در جهان، به بهبود وضع زحمتکشان در بخشهای وسیعی در کره زمین منجر شد. ولی خواسته اصلی اش در انهدام شیوه استثماری سرمایه داری شکست خورد؛ بعلاوه با تصفیه های خونین در حزب و جامعه نمونه های قدرت بهیمی در تاریخ بشر بجای گذاشت.
با باز شدن چین توده ای در دهه 70 برای سرمایه های غربی و فروپاشی اردوگاه شرق در پایان دهه 80 اکثر دولتهای چپی ساقط شدند. آنها برای خود القاب دهن پرکن "مشعل انقلاب پرولتری" در آلبانی و "جمهوری دمکراتیک" در آلمان شرقی تبلیغ می کردند. این دولتها شعارهای جهانی مساوات شهروندان، آموزش رایگان همگانی، برابری حقوق زنان، ارایه بیمه بهداشت همگانی، کار/ مسکن/ ورزش برای همه را طرح کرده؛ تاحدودی هم اجرا کردند.
ولی تاریخ نشان داد: 1- نمیتوان شعارهای نوین را با مجریان برآمده از فرهنگ پیشامدرن پیاده کرد. بویژه که مجریان انقلاب، خود با فرهنگ پسمانده قبلی لیاقت رهبری انقلاب را زود از دست می دهند. 2- نمیتوان خلاقیت فردی در امور تجاری، هنری، ادبی، انسانی را - بویژه پس از رشد تصاعدی نیروهای مولد در پی انقلابات چپی- مهار کرد. 3- گرایش عدالت و حقیقت در برخی اذهان بشری از آغاز تاریخ تا جامعه بیطبقه آتی وجود داشته و خواهد داشت.
تاثیر چپ در جوامع امروز بسیار عمیق است زیرا نظرات چپی فقط نظریه ذهنی نبوده بلکه تجرید عینیت واقعی حرکت جامعه است. همانگونه که نظریه گالیله و کپلر در باره منظومه شمسی، تکامل داروین در باره حیات، احتمال مندل در باره ژنتیک ماکرو تجرید کلامی واقعیتهای مادی اند؛ پس طی پروسه ای برای پذیرش در اجتماع، این نظرات مدل واقعیت می شوند.
راست مذهبی اگرچه جوردانو را میکشد؛ نظرات مادی را حرام قلمداد می کند؛ گالیله را تواب میکند ولی این نظرات علمی در جهان رشد می یابند. نظرات چپ هم با قتل لیبکنشت، لوکزامبورگ، گوارا، ارانی، جزنی، سلطانپور ازبین نمیروند. لوکاچ مجار، کارل کورش آلمانی، گرامشی ایتالیایی، مارکوزه/ مکتب فرانکفورت، ماکس وبر، آلتوسر، سارتر، بسیاری دیگر این نظرات را ادامه دادند.
عناصر چپ کنشگر در جوانی بتیغ راست بزیر خاک می روند. اینرا بوضوح در افغانستان در دهه 70 میلادی میتوان دید. تا جایی که ببرک کارمل، رهبر، پس از شکست حزبش نوشت: "بزرگترين درسی که در زندگی گرفتم اين بود که هيچ کشوری نمی تواند به اتکای نيروی خارجی به آزادی و استقلال و پيشرفت دست يابد. بايد به اراده مردم احترام گذاشت و از استقلال کشور دفاع کرد. هر ملتی بايد روی پای خود بايستد."
کارمل نکته تلویحی مهمی را در اینجا ابراز می کند: چپ و میانه مدلهای بهبود جامعه را هولهولکی با تجربه گرایی و بداهه گرایی فردی توام میکنند. این مدلها منطبق بر کل واقعیت جامعه نبوده؛ لذا در روال بعدی باشکست روبرو می شوند. این را بوضوح می توان با تز قبضه قدرت سیاسی بوسیله یک گروه زبده در 1917 روسیه؛ سپس با فروپاشی دولت در 1989 دید. هم شرایط ج ج 1 کمک به گرفتن قدرت سیاسی از طرف گروه زبده کرد؛ هم ج ج 2 بتداوم آن کمک کرد. شاید شرایط جنگی و تحریمی به بقای حاکمیت در کوبا و کره شمالی هم کمک می کنند.
البته توده های وسیعی در کشور بومی و روشنفکران فراوانی در کشورهای دیگر جهان تشنه عدالت و ترقی اند. از اینرو در ابتدای پیدایش هر قدرت انقلابی جوان آنها گفتار انقلابیون را عین حقیقت انگاشته؛ از آن استقبال می کنند. ولی پس از مدتی فرهنگ پیشامدرن انقلابیون با خشونت تمام بضد نیروهای غیرخودی و گاهی هم خودی بروز می کند.
کمکم این مبلغان خارجی و هواداران بومی سرد شده؛ از حاکمیت جوان فاصله می گیرند. این روال را در انقلاب جمهوری ایران که با رسانه های دیجیتال ماهواره ای و اینترنتی ضبط شده بوضوح می توان دید. اگر گفتار و کردار هخامنشیان در سنگنبشته های فاتحان و مزامیر ربیان تبلیغ شدند؛ رویدادهای آخرین انقلاب سده 20م روزانه روی رسانه ها از دیدگاههای گوناگون غربی، بومی، همسایگان، جناحهای درونی، خویشان مقتولین و زندانیان ظاهر می شدند.
در 1975 پس از سقوط فاشیسم در پرتغال، پروسه انقلابی در 3 کشور آفریقایی آنگولا، موزامبیک، گینه بیسائو حدت گرفت. سال قبل از آن کودتای چپی در حبشه به جدایی طلبی انقلابی اریتره، استان شمالی آن، نیز دامن زد. چریکهای منطقه ظفار دهه 60 در یمن جنوبی یک نمونه شکست خورده است. البته انحطاط پروسه انقلاب رهایبخش پیروزمند در زیمبابوئه به دیکتاتوری موگابه نمونه دیگر است. تز گروه زبده مسلح برای قبضه قدرت سیاسی کشور و برای محو ستم در کوره تاریخ ناموفق از آب در آمد.
در تاریخ یک کشور در شرایط ویژه ای، امکان کودتا، مانند صدام بعثی یا قبضه قدرت با خیزش زبدهگان مانند زیمبابوئه وجود دارد. ولی تاریخ مچ نیروهای انقلابی که با شعارهای من درآوردی اقتدارگرایی و خودکامگی را توجیه می کنند افشاء می کند- البته با خسران زیاد به ملت.
بزرگترین سهم در نظریات اجتماعی جهان مدرن را چپها با عرضه نقد قدرت دارایند. انتقاد اسلحه چپ است. چپ برخاسته از مناسبات واقعی جامعه طبقاتی است؛ بستگی به فرد جان برکف ندارد. برای نمونه: قتل مزدک، مانی، بابک بوسیله حاکمیت نظرات آنها را هم در جامعه از بین برد؛ تنها در تاریخ نامی از آنها بجا ماند. ولی قتل ارانی، گوارا، جزنی هیچ اثری بر نظرات چپ ندارد. در آمریکای لاتین آلینده، چاوز، ساندینیستها و در ایران رهروان فراوان داشته و دارد.
خط سیاسی مطلق بمعنی مادام العمری یک فرد معتقد به آن نبوده؛ فرد بنا به اوضاع اجتماعی یا فردی خط عوض می کند. گاهی در گفتار خط اول خود را داشته ولی در کردار خط جدید را اجرا می کند. روستا و قاسمی در دهه 30 و لاشایی و نیکخواه در دهه 50 نمونه های این تغییر خط سیاسی بودند.
انگیزه های چپ می تواند از عوامل زیر ناشی شوند: تناقضات درونی سرمایه داری بشکل عامل بیرون از فرد، عدالتخواهی، وجدان بیدار، رهبری طبقه کارگر/ زحمتکشان، قبضه قدرت، فرصت طلبی، دمدمی مزاجی، کنجکاوی، مقام پرستی، نفی قانون موجود برای قانون جدید، خواست تغییر، ریشه کنی استثمار. چپ می تواند حتی با انتخابات هم پیروز شود. برای نمونه: آلینده در شیلی، چاوز در ونزوئلا، اورتگای ساندنیست در نیکاراگوئه، لالو بنیانگزار حزب کارگران در برزیل.
طیف سیاسی را می توان در 3 محور سیاست کشوری، جناح حزبی، نظر فردی تشریح کرد. نمونه وار چپ بمحض قبضه قدرت سیاسی پس از مدتی فرهنگ پیشامدرن بر شخصیت او مستولی شده؛ منحط می شود. برای نمونه: دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی به کیش شخصیت و نابودی میلیونها انسان انجامید. در کامبوج با عقب بردن مدنیت شهری به دهات منجر به نابودی انسانها و سازه های مدرن شد.
چپ خواهان مدرنیته یا آزادی سیاسی دستجات، احزاب، سازمانها برای بهبود زندگی اکثریت جامعه است. این طیف سیاسی هنوز در خاور میانه حاکمیت را بدست نداشته؛ همیشه در اپوزیسیون بوده- بجز چند سال در افغانستان و یمن جنوبی. الگوهای فرهیختگان چپ مارکس، انگلس، گرامشی، لوکزامبورگ، لنین تا نظریه پردازان سده 20م مانند ایگلتون، کورنفورث، سارتر ند. فرهنگ سنتی گریبان چپ در قدرت را گرفته؛ آنها را به عقب کشانده؛ رفتارشان شبیه راست می شود.
البته بخش چپ مستقل از کمینترن شوروی از همان آغاز سده 20م هم وجود داشت. سلطانزاده، لادبن – برادر نیما در دهه 1320، دکتر اپریم صاحب "چه باید کرد"، خلیل ملکی، آل احمد و نیروی سوم تا پیش از انقلاب جمهوری؛ سپس احمدزاده، صفایی، شعاعیان، جزنی، پویان و بسیاری دیگر که در تبعیدند.
وقتی کسی به چپ نق می زند بدین معنی است که خود او چپ منتقد، میانه یا راست است.
اگر بخشی از چپها، مثلا جناحی از رهبری حزب توده رابطه حرفی با بخش حزبی/ امنیتی شوروی داشت؛ راستها در تاریخ سد ساله ایران رابطه قتل و غارتی برای اربابان غربی داشته اند.
راستها قراردادهای یکسویه بسود استعمار را می پذیرند: 2 معاهده ی نفت انگلیس –رضاخان 1933 برای ابقای قرار داد دارسی، گس-گلشاییان در 1328 و بالاخره قرارداد کنسرسیوم پس از کودتای 1953 بنام پیج-امینی. بر اساس این قرارداد سومی شرکت نفت ایران و انگلیس ۴۰ ٪، شرکت‌های آمریکائی نیز ۴۰ ٪، شرکت شل ۱۴ ٪ و شرکت فرانسوی ۶ ٪ در منافع فروش نفت سهیم بودند. سهم ایران کو؟!
خسارات میلیارد دلاری به ایران ناشی از این قرار دادهای استعماری با امضای راس حاکمیت وارد آمد. این قراردادهای استعماری بفرمان شاهان وقت امضاء شدند. لذا وابستگی بخشی از چپها به خارج اگر کلامی بوده؛ عبودیت راست در حاکمیت در جهت منافع مالی و سیاسی استعمار موجب قتل و غارت در کشور شد. برای نمونه: سفیر آمریکا در ایران در نیمه دهه 70م ریچارد هلمز، رییس سابق سیا و در ارتباط دایم با دربار، بود. رک: اسناد 32 ج لانه جاسوسی، تهران.
ایده الوژی چپ 3 اصل دارد: ماتریالیزم دیالکتیکی درک تاریخ، نقد سرمایه داری برای تقلیل/ رفع ارزش اضافی، نظریه تکامل تاریخی بیگانگی کارگر در تولید. این 3 اصل در دانشگاههای غربی در رشته های آموزش، اقتصاد، انسان شناسی، بررسی رسانه ها، تاریخ، جامعه شناسی، زیبایی شناسی، علوم سیاسی، عتیقه شناسی، فلسفه، نمایش، نقد ادبی، نقد روانشناسی تدریس می شوند.
توجه شود که عقاید چپ در دانشگاههای غربی تدریس می شوند ولی نشر این نظرات در خاورمیانه جرم است. دولت راست در خاور میانه با سانسور آثار چپ، عقب ماندگی را ساختاری می کند. شاید رویگردانی از کتاب بدلیل جرم در داشتن کتب چپی باشد.
در خاورمیانه 3 اصل فوق اینچنین عینیت مییابند: ا- تجرید عینیات و تضادهای جامعه سرمایه داری در آثار متنی و هنری؛ 2- وجدان بیدار در دیدن ستم و آرزوی پایان دادن به حرمان بخش عظیمی از مردم. 3- تبدیل این نظرات به اعتقادات ثابت در ذهن که منجر به کنشگری اجتماعی می شود.
اشکال قبضه قدرت در خاورمیانه، قهرآلود یا بامسالمت، 10 نوع است: ترور، موروثی، انتخابات، انقلاب، پیروزی در جنگ داخلی، حمله خارجی، استعفاء، برکناری، خیزش همگانی، کودتا. ترور قتل راس قوه مجریه یا حاکمیت است. ترور ناصرالدین شاه در 1899 منجر به شاهی مظفرالدین شد. با کشته شدن کندی – رییس جمهور آمریکا در 1963 جانسون باین مقام رسید. با ترور سادات در 1981 در مصر مبارک برای 30 سال رییس جمهور ماند. ترور گاندی در 1948 و ایندرا در 1984 در هند، ترور رابین در 1995 در اسراییل، ترور ملک فیصل در 1975 در عربستان چند نمونه دیگرند.
موورثی. در سده 20 خودکامگی خانوادگی به جمهوریها هم سرایت کرد. روسا با تقلب، دستکاری قانون، ارعاب نهادها هر کدام حکومت خود را مادام العمر و در خانواده خود موروثی کرده اند. برای نمونه: مصر، سوریه، کره، زیمبابوئه.
انتخابات. تا پیش از فروپاشی اردوگاه در پایان دهه 80 سده گذشته، راست جهانی زیر بار نتیجه انتخابات نمی رفت. معمولا با کودتا حکومتهای برآمده از خواست مردم مخالف منافع خود را ساقط می کرد. برای نمونه: کودتاهای 1953 در ایران، گواتمالا 1954، لبنان 1952، 1973 در شیلی. اکنون راست جهانی در 2 دهه گذشته انتخابات کشورهای جهان 3م با گزینه های چپی را با چشم غره می پاید. برای نمونه: چند کشور آمریکای جنوبی از جمله ونزوئلا و نیکاراگوئه.
انقلاب پدیده عینی- جبری اجتماعی است که با قهر آغاز می شود؛ باقهر تداوم می یآبد. ولی انقلاب در جهت تکوین تاریخ است؛ منجر به انکشاف جامعه و ورود سریع اقشار جدید در افق جامعه می شود. تکوین انقلاب از این قرار است: فعل انفعالات اجتماعی انتظارات طبقات و اقشار وسیعی را ارتقاء می دهد. حاکمیت توان پاسخ گویی را از دست میدهد. عامل ذهنی مردم را بسیج می کند تا حاکمیت سرنگون شود. برای نمونه: انقلابات اروپا، چین، ایران، کوبا، مکزیک، ویتنام.
پیروزی در جنگ داخلی. تخاصم چند نیروی داخلی منجر به پیروزی یکی از آنها می شود. برای نمونه: افغانستان 1996 با وررود طالبان به کابل، پیروزی جبهه دمکراتیک انقلابی خلق در حبشه 1991.
حمله خارجی با تهاجم یک کشور خارجی یا دول زیرفرمان سازمان متحد به تعویض حاکمیت یک کشور می انجامد. برای نمونه: عراق در 2003، کویت در 2001، حمله ویتنام به کامبوج در 1979، حمله نظامی پیمان ورشو به چکسلواکی در 1968 ، اتحادیه شمال با کمک نیروهای غربی در افغانستان 2001.
تغییر دولت. استعفای رییس جمهور آذربایجان در 1993 با جانشینی حیدر علی اف. استعفای آقایف در قرقیزستان 2005، کنار گذاشتن رحمان نبی اف در تاجیکستان در 1992. تغییر دولت با برکناری 1951 ملک عبدالله اول در اردن، برکناری رییس جمهور بن جدید در الجزایر 1992.
خیزش همگانی با نمونه فیلیپین در 1986 که بفرار مارکوس دیکتاتور منجر شد. چپ در قدرت هم خیزش مردم را بخون می کشد. برای نمونه: 1956 در مجارستان، 1967در پراگ، میدان تیانانمن پکن در 4 ژوئن 1989 در پی ظهور گورباچف 1985- 1991.
البته گزینه های قبضه قدرت هر کدام شرایط خودرا دارند. برای توده های عاصی و روشنفکران عملگرا و رمانتیک انقلاب سریع و خشن برای تقاص از حاکمیت کور و کر /صم و بکم که فقط وراجی و تبلیغ می کند در مقابل اصلاحات از راه قانونگزاری جذبه خاصی دارد. از اینرو حتی در جهان اول با گروههای چریک شهری بدر- ماینهوف آلمان و ببرهای سیاه در آمریکا برخی جوانان پرشور از طریق انقلاب می خواستند به حاکمیت ضربه کاری بزنند.
یک نمونه در جهان سوم دهه 70 چریکهای ترکیه اند که در 1971 آغاز به فعالیت کردند. در پی کودتای نظامی بضد عدنان مندرس، دنیز گزمیش و رفقایش ارتش آزادیبخش خلق ترکیه را بضد پایگاههای آمریکا و ارتجاع بومی بنیانگزاری کردند. رک: وهاب انصاری- عشقم، بیا آر! http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=26973
کودتا قبضه قهری قدرت حاکمه بوسیله یک جناح مخالف در حاکمیت یک کشور است. کودتا 4 نوع است: موفق، ناموفق، در مرحله توطئه، ادعایی. روشن است که نوع اول به تعویض فوری قدرت از یک فرد به فرد دیگر می انجامد.
کودتا برای قبضه قدرت نه تنها شکل مورد دلخواه مبارزه سیاسی برای راست است بلکه چپ هم این شیوه رسیدن بقدرت را می پسندد. رزا لوکزامبورگ قبضه قدرت سیاسی بوسیله بلشویکها در 1917 روسیه را – بدرستی- کودتا نامید. کودتای چپی در بالتیک 1938 در استونیا، لاتویا، لیتوانیا. نمونه های دیگر: گرانادا 1983، پرتغال 1974، افغانستان 1979، حبشه برهبری ماریم و آندم در 1974. چاوز در 1993 و 2002 در ونزوئلا. شاید الجزایر پس از استقلال، موزامبیک، زیمبابوئه و آنگولا.
البته نمونه های تاریخی کودتای ناموفق که در وقوع بعدی موفق می شوند نیز فراوان اند. برای نمونه: کودتای 25 مرداد 1332 تهران، 2 کودتای ناموفق چاوز در 1993 و 2002 با حبس کوتاه مدت در ونزوئلا که منجر به پیروزی او در انتخابات آتی شدند. شاید حمله نظامی فیدل در 1956 و حبس در پی آن هم نمونه دیگر باشد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد