درست در روز هایی که خیابانهای شهر گرمترین روزهای سال را سپری میکنند،سرمای شدیدی فضای سیاسی اجتماعی کشور را فراگرفته.شاید بیان این حقیقت که در حال حاضر جنبشی به معنا و مفهوم حقیقی کلمه وجود ندارد در کوتاه مدت باعث خرسندی سلطه گران و آزردگی خاطر مصلحان شود.اما اگر با نقایص و کم و کاستیهای خودمان آشتی کنیم و در صدد تقویت نقاط ضعف خود بر آییم میتوانیم از ترس شکست عبور کنیم و وحشت فرو ریختن پایههای ظلم را به طرف مقابل القا کنیم.مرور این داستان بسیار تکراری شده است اما باز هم به اجمال و صد البته با نگاهی متفاوت بوجود آمدن این موج تا سکون آن را بر رسی میکنیم.موجی که پیش از انتخابات توسط گروه اندکی از جامعه به وجود آمد اما دیری نپایید که توانست بخش اعظمی از طبقه متوسط جامعه را با خود همراه کند.نماد بیرونی این موج را باید در روزهای قبل از انتخابات در تشکیل زنجیر سبز انسانی از میدان راه آهن تا تجریش و در سایر شهرها حضور در تجمعات انتخاباتی دانست.البته این موج به داخل ایران محدود نشد و ایرانیان خارج از کشور هم به رغم تبلیغات تحریم برخی از به اصطلاح سیاسیون ،عزم خود را برای شرکت در انتخابات و نشر این موج جزم کرده بودند.توضیح و کالبد شکافی دلایل به وجود آمدن چنین تب و هیجانی در جامعه به عهده متخصصان جامعه شناس و روان شناس است.اما آنچه بدیهی است ،فعالان و هواداران این موج با علم به محدودیتهای دولت بعدی و تجربه دوران خاتمی وارد این میدان شده بودند و سطح توقع آنها درچهارچوب اصلاح و تغیرات محدود بود.در سوی دیگر نیز دولت نهم طرفدارانی داشت که به طرق مختلف آنها را جذب کرده بود.مردمی که اکثریت آنها را عوام جامعه تشکیل میداد.عوامی که بخش عمده زندگی آنها به کار و تلاش برای معاش زندگی روزانه گذشته است.گروهی که در پس سایه نخبگان جامعه هیچگاه دیده نمیشدند تمام امیال و آرزوهای خودشان را در وعدههای شخصی دیدند که راههای عوام فریبی را به خوبی از زندگی سران حکومتهای فاشیستی کپی برداری کرده است.مساله مهمتری که مطرح شد باز هم وجود یک دشمن فرضی اما این بار نه در خارج از مرزها بلکه در همان شهر و مشروعیت دادن به حس کینه توزی مردم که فقر خود را این بار نه در نا کار آمدی دولت بلکه در تضییع حق آنها توسط قشر متوسط و متموّل جامعه میدید . نمک پاشیدن روی زخمها و بیزاریهای عوام نشان از آن داشت که با دادن وعدههای غیر عملی نیازهای روحیو آرزوهای آنها برای سؤ استفاده به درستی کشف شده بود. عوامی که از فقدان بیداری و خود آگاهی اجتماعی رنج میبرند.قشری که طرفداران موج سبز به جای پرداختن به مشکلات آنها و ریشه یابی علت اصلی تبعیضهای اجتماعی و فقر اقتصادی آنها با به سخره گرفتن آن چه در نظر آنها ارزش به حساب میآمد مقابله به مثل کرد.شاید مسخره کردن کاپشن مرد محبوبشان نه تنها در نظر آنها ضد ارزش نبود بلکه بر محبوبیت وی نیز افزود.به کار بردن اصطلاحاتی از قبیل دولت سیب زمینی و یا جیره خوران،طرفداران ساندیس و کلوچه و امثالهم نیز میتوانند در این زمرهٔ جای گیرند.
حاکمیت به موازات جلب حمایت بخشی از جامعه مقدمات سرکوب به وجود آورندگان اصلی موج سبز را نیز مهیا می کرد.همچنان که حکومت نشریات داخلی را توقیف می کرد و فعالان و به وجود آورندگان موج را قلع و قم می کرد،تشکلها و کمیتههای مختلف به صورت قارچ واری در خارج از کشور سر از خاک بیرون میآوردند. حضور ملییونی معترضین پس از انتخابات در خیابانهای تهران برای هر دو طرف حرکتی جدید و تا حدودی غیر قابل پیش بینی بود.از ضعفهای بزرگ جنبش در این مقطع اغراق بیش از حد تحلیلگران از حضور احساسی مردم در خیابانهابود.هرکس سعی داشت که این تودههای بی شکل را با توجه به ایده آلهای ذهنی خود قالب بندی کند. از طرفی تا جایی مفاهیمی چون مبارزات بی خشونت و نافرمانی مدنی به جامعه تلقین شد که گویی تهران در ۲۵ خرداد ۳ ملیون گاندی در خیابان داشته است و از سویی چنان زمزمه سرنگونی حکومت میرفت که گویی ۳ ملیون چگوارا در خیابان است و تا پیروزی نهایی تفنگشان را زمین نخواهند گذاشت.سازماندهی و تعیین خط و مشی موج به وجود آمده که به درست یا غلط جنبش نامیده میشد به فضای مجازی و شبکههای اجتماعی اینترنتی کشیده شد که البته دیری نپایید که برادران ارزشی هم وارد میدان سایبری شدند. تصویر ایجاد شده یا به تعبیری "نمایش اجتماعی" این موج چشمگیر تر از ماهیت واقعیاش جلوه نمود.و شاید بتوان توجیه آن را زندگی در دنیای مجازی و القای این حس توسط ایرانیان خارج از کشور به عاملان و بازیگران جنبش در داخل دانست به نحوی که به نظر رسید مردم ایران به صورت کاملا واحد و متمرکز علیه رژیم حاکم قیام کرده اند.
البته از این مساله هم نباید به آسانی گذشت که چرا جنبش تنها محدود به تهران بود و پس از تجمعات پراکنده روزهای اول ،در برخی از شهرها هنگامی که زمان هزینه دادن فرا رسیده بود از حمایت شهر بزرگی چون تبریز محروم شد.در صورتی که تبریز و یا کردستان همواره شاهد حرکتهای اعتراضی بوده اند اما حرکاتی که خواستهای مشخص داشته است.از مهمترین خواستهای قومیتهای مختلف توجه مسئولین به اصلهای ۱۵ و ۱۹ قانون اساسی است که اگر چه اشارهای توسط کروبی و مهندس موسوی به آنها شد ولی نتوانست اعتماد آنها را جلب کند . حتی قبل از انتخابات نمایندگانی از آذربایجان خواستار نشستهایی با نمایندگان این دو کاندیدا شده بودند که نتیجهای برای حمایت همه جانبه آنها حاصل نشده بود.البته از کم کاری سران جنبش که بگذریم برخی از همراهان جنبش نیز تا حرفی از حقوق قومی به میان آمد صحبت از تجزیه طلبی کردند و اصل قضیه به فراموشی سپرده شده.مسالهای که جای کار فراوان برای متخصصان دارد و یکی از معضلات اساسی جامعه ایران به شمارمیرود. با اعمال خشونت توسط حاکمیت و موفقیت در سرکوب بسیاری از معترضان ناپایدار ،مجددا در زمره ی اکثریت خاموش مخالف قرار گرفتند.جمعی از میانه روها هم همراه حاکمیت شدند.از سویی رهبران معترضان و مخالفان همچنان مردم را به مقاومت و ایستادگی دعوت می کردند.شاید اشتباه آنها تاکید بیش از حد به کشته شدن، زندانی شدن ،ضرب و شتم و مورد تجاوز قرار گرفتن مردم معترض بود که به طور تلویحی بیرحمی و اقتدار حاکمیت در برخورد با مخالفان را به جامعه القا کرد وحاکمیت با کمک رعب و وحشت توانست کنترل شهر را در دست بگیرد.
در روز عاشورا خیزشی دیگر و البته رادیکال تر اتفاق افتاد که نهایتأ به ضرر جنبش تمام شد.شاید بی دلیل نبود که سران جنبش آن روز از مردم برای حضور در خیابانها دعوت نکرده بودند.۲۲ بهمن هم شاهد به شماره افتادن نفسهای واپسین جنبش در خیابانهای شهر بودیم . زیرا نه تنها خواسته معترضان مبنی بر ابطال انتخابات عملی نشد بلکه مدام بر عمق خواسته های آنها نیز اضافه می شد بدون اینکه خود تمایلی و یا دخالتی در آن داشته باشند.عدهای در خیابان راهپیمایی میکردند و گروهی پشت کامپیوتر خواستههای آنها را تعیین می کردند.
آنچه در جنبشهای اجتماعی موثر است چهار عامل نارضایتی عمومی،ایدئولوژی،شبکه سازماندهی و رهبری جنبش است.که دو عامل ایدئولوژی و شبکه سازماندهی تحت نفوذ مستقیم رهبری جنبش است.آنچه در این حرکت کاملامشهود بود فقدان رهبری متمرکز و کلاسیک است. به عقیده گروهی نداشتن رهبری متمرکز را باید در ماهیت متفرق جنبش دانست.اما این مساله را هم نباید نادیده گرفت که رهبران جنبش هم بیشتر از آنکه از جامعه تاسی بگیرند تحت تاثیر فضای مجازی اینترنت بودند.گواه این مساله را در برخی از بیانیهها و عکس العملهای مهندس موسوی به خوبی میتوان دید.البته این تحلیل که اگر حکومت نتوانسته اشخاص خاصی که به عنوا ن رهبران جنبش شناخته میشوند را دستگیر کند مرهون عدم وجود سخنگو و رهبری متمرکز است تا حدودی درست به نظر میرسد.ولی لطمه هایی که از این طریق به جنبش وارد شده را نیز نمیتوان نادیده گرفت.باز گذاشتن راه برای سؤ استفاده گروه هایی که حداقل در ذهن عاملان و بازیگران راستین جنبش( داخل کشور)منفورند نظیر مجاهدین خلق ، سلطنت طلبان(که با حسن تعبیری خود را مشروطه خواه معرفی میکنند)و سایر نیروهای به اصطلاح اپوزسیون باعث فاصله گرفتن و سرخوردگی عاملان و بازیگران راستین جنبش می شود.رهبری جنبش میتوانست و البته میتواند به صراحت شاخههای زاید این درخت سبز را هرس کند .البته این عمل نیاز مند یک رهبری متمرکز و مقتدر است.متاسفانه هنوز رهبری منسجمی در جنبش وجود ندارد. بیان این توجیه که ماهیت جنبشهای نوین غالباً چنین است توجیهی نا کار آمد است.وجود رهبریت متمرکز و مقتدر به هیچ عنوان به معنی نفی تکثر گرایی نیست.بلکه تنها جهت دهی مشخص تر به جنبش در شرایطی که خفقان بر جامعه حاکم است .
جنبش در ذهن آنهایی که گرفتار اکسیونیزم بودند و پویایی جنبش را فقط به حضور مردم در خیابانها و شعار دادنشان میدیدند از بین رفته است. امروزه نه تنها خیابانهای شهر آرام است بلکه بسیاری از همراهان آن موج سبز نیز اصراری برای به خاطر آوردن اتفاقات سالی که گذشت ندارند.هرچند که هنوز هم هراز چند گاهی اصرار به حرکت دزدی و نسبت دادن اعتراضاتی امثال اعتصاب بازار به جنبش سبز وجود دارد ولی این رفتارها نه تنها راه گشا نیست بلکه باعث گمراهی هم می شود.
گذشت زمان نشان داد که بسیاری از تحلیلها احساسی و دور از واقعیت بوده است و سبز حقیقی را باید در بازگشت به شعار همیشگی جنبش که هر فرد یک ستاد است برای تولد "فرد"جستجو کرد. همواره با نفی خشونت پایههای یک جامعه مدنی را با مبنا قرار دادن بیانیه ۱۸ مهندس موسوی و پذیرفتن عملی شخص ایشان به عنوان رهبر یک جنبش سیاسی- اجتماعی(که از این پس اجتماعی بودن آن مجال بیشتری پیدا میکند) با استمداد از متخصصان طرح ریزی کنیم.نیاز امروز جامعه آشتی مجدد نخبگان با جنبش است که با منزوی شدن آنها قشری احساسی که از عمر فعالیت سیاسی- اجتماعی آن ها تنها یک سال میگذردو یا قشر دیگری که سالیان سال از فضای ایران دور بوده اند و به طبع گرههای فکری فراوانی به واسطه همین دور بودن اجباری برایشان ایجاد شده است سودا و داعیه ی رهبری جنبش را در ذهن دارند.تحلیلها و نقدهای منصفانه قشر دانشگاهی ما در زمینههای اقتصادی،جامعه شناسی وروانشناسی (به خصوص روان شناسی فردی)میتواند وقوع یک انقلاب فکری- فرهنگی عظیم در جامعه را سرعت دهدو این درست همان پاشنه ی آشیل حکومت است.چون بر خلاف خیابانها که حکومت ابزار و افراد لازم برای کنترل آنها را دارد،در جنگ نرم در جهت ارتقای سطح دانش جامعه و روشنگری، پیروزی بدون شک از آن صاحبان اندیشه خواهد بود .
احسان امینی
مرداد ۸۹
وین -اتریش
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد