در پنجاه سال گذشته، جامعه ايران در شرايط گذار، در شرايط تحرک غير معمول، قرار داشته است. نيروهای قدرتمندی در عرصه اجتماع جا باز کرده اند ودرخواستهای خودشان را طلب می کنند. جامعه مدنی ايران به شکل بارزی بر مسير حرکت همه نيروها اثر می گذارد.خواست اجتماعی ايران برای پيشرفت و ارتقائ زندگی مادی و معنوی ، هر روزه فشارهای بيشتر و جديدتری بردستگاههای حکومتی وارد می کنند. | |
عليرغم سکوت نسبی ای که در صحنه مبارزاتی ايران حاکم شده فکر می کنم ايران در شرايطی بسيار بحرانی قرار دارد. فکر می کنم در شرايطی هستيم که اکثريت عظيمی، نيروهای قدرتمندی در "پائين" جامعه، حکومت را نمی خواهند و بالائی ها هم در تحت فشارهائی قرار گرفته اند که نمی توانند تحمل کنند و نمی دانند چه کار کنند. پائينيها حکومت را بر نمی تابند و بالائی ها هم در سردرگمی سرنوشت سازی به سر می برند.
جمهوری اسلامی در سی سال گذشته از ثباتی نسبی برخوردار بود. البته مبارزه خشن با ديگرانديشان، با نيروهای خارجی و حتی در ميان خود محافل رهبری هميشه وجود داشت ولی باز هم از ثباتی نسبی برخوردار بود. سياست و اهداف حاکميت کمابيش روشن بودند و آنها می توانستند اهداف خود را- با فشارو زوری کمی کمتر يا بيشتر- دنبال کنند.
امروز ديگر آن ثبات نسبی از دست رفته است. در حالی که بحران انتخابات و سپس ظهور جنبش سبز آنها را وحشتزده کرده و اذعان دارند که مملکت در شرايطی بحرانی است، در همان حال هر روزه اختلافات مهم و عميقی برملا می شوند.مجلس برگزيده خودشان با رئيس جمهور برگزيده خودشان هر روزه درگير جنگی تازه می شوند.
نمی توانند توافق کنند که سياست امروزی آنها چه بايد باشد.
در پنجاه سال گذشته، جامعه ايران در شرايط گذار، در شرايط تحرک غير معمول، قرار داشته است. نيروهای قدرتمندی در عرصه اجتماع جا باز کرده اند ودرخواستهای خودشان را طلب می کنند. جامعه مدنی ايران به شکل بارزی بر مسير حرکت همه نيروها اثر می گذارد.خواست اجتماعی ايران برای پيشرفت و ارتقائ زندگی مادی و معنوی ، هر روزه فشارهای بيشتر و جديدتری بردستگاههای حکومتی وارد می کنند.
اين فشارها هستند که انتخابات کمی آزادتر را به رژيم تحميل کردند. همين فشارها هستند که ايران را در حالتی بی ثبات و بحرانی قرار داده اند. البته هر نيروی سياسی ای سعی می کند از اين وضعيت به نفع خود استفاده کند و مانوور اين و آن گروه حاکميت نماينده سطح شناخت آنها از اين فشارها در چارچوب اهداف گروهی شان است.
ولی مايه اصلی، معيار اساسی تعيين سياست همگی اينست که چگونه به حيات سياسی خود ادامه دهند. چگونه به دوران ثبات – از همان نوع که در سی سال گذشته داشتند – بازگردند.
نکته ای که شايد برای رهبران کنونی ايران روشن نباشد علت مسئله است. اتفاقاتی که در ايران افتاده اند محصول رشد جامعه ما هستند. جنبش سبز محصول ارداه مردم ما ست و نه توطئه هيچ نيروی شيطانی. جنبش سبز بازتاب سياسی تحولات جامعه ايست که برای ارتقائ وضع خود و شکستن محدوديتهای گوناگون کنونی اراده کرده است. علت مسئله از جنسی اجتماعی است و نه سياسی. نه ماجراجوئی است و نه قدرت طلبی گروهی منحرف ( يا وابسته به خارج). به همين دليل ، زورگوئی نظامی، سرکوب تظاهرات مردمی و چماق داری فقط پوسته بيرونی اين جنبش را خراش می دهند ولی فشارها را کم نمی کنند و توان حکومت برای ادامه حاکميت را زياد نمی کنند. مشکل از جنسی ديگر است.
برای رسيدن به شرايطی نسبتا باثبات، می بايد جراحيهای جدی و عميقی انجام بگيرند. چه جراحی ای؟ نمی دانم. مجموعه اقداماتی بايد انجام بگيرند که لااقل بخشی از نيروهای اجتماعی موثر در صحنه را راضی کنند. معلوم نيست چه نيروی سياسی ای در قدرت می ماند و يا به قدرت می رسد. اين جراحيها بايد به يک پلاتفرم از پلاتفرمهای در صحنه، و يا به پلاتفرم جديدتری، فرصت کسب برتری بدهند. فکر می کنم سالی سرنوشت ساز در پيش داريم.
برای توضيح دلائل اين پيش بينی لازم دارم بعضی از تحولات اجتماعی ايران در سی سال گذشته را بازبينی و ارزيابی کنم. در بخش اول به اين موضوع می پردازم. در بخش دوم سعی می کنم نتايج سياسی اين تحولات اجتماعی را بررسی کنم.
مجيد سيادت
بحران در ايران - بخش اول
بعضی جنبه های تحولات اجتماعی ايران
پنجاه سال است که جامعه ما در حال گذار به سر می برد. وزن مخصوص طبقات مختلف، نقش و تاثير آنها در عرصه اجتماعی، جو فرهنگی جامعه دائما در حال تغيير بوده اند. سرعت اين تغييرات به حدی بوده اند که مولفه های عمده وکارساز قدرت سياسی را دائما تغيير می دادند.جامعه امروزی ما با جامعه دوران شاه دو چيز متفاوت هستند. تفاوتها عميق و ريشه دارند و نمی توان با همان پيش فرضهای دوره گذشته به تحليل و تبيين سياسی جامعه امروز پرداخت. نيروهای قدرتمندی شکل گرفته اند و نيروهائی به حاشيه رانده شده اند. اين تحولات به مراتب ماندنی تر از تحولات صرفا سياسی هستند و درک آنها بايد به ما اجازه دهد ارزيابی واقع بينانه تری از ايران امروز داشته باشيم.
اول – رشد جامعه سرمايه داری. فرايند رشد سرمايه داری در ايران لااقل به اوائل قرن گذشته باز می گردند ولی ساختارهای جامعه سرمايه داری با انقلاب سفيد و اصلاحات ارضی بلوغ يافتند و بسياری بندهای کهنه را شکستند. نيروهای وسيعی در اين فرايند آزاد شدند و راه تکامل سرامايه داری را باز کردند. اين برنامه ها در شرايطی پياده شدند که مولفه های جامعه سرمايه داری کمابيش پرورش يافته بودند. درآمدهای نفتی فرصتی می دادند که ساختار سرمايه داری با سرعتی غير منتظره به سمت تکامل و تعميق پيش رود.
انقلاب 57 به تمامی اجزائی که در انقلاب مشروطه، اصلاحات رضا شاه ، اصلاحات ارضی و انقلاب سفيد پديد آمده بودند عمق داد. توليد در ايران کنونی در تحت تاثير عميق قوانين بازار سرمايه داری است. در ايران امروز قوانين بازار تا عمق روستاها نفوذ کرده اند. در دوران شاه هنوز جامعه روستائی ما تا حدودی از بازار دور بود. بازار ملی ای که سرنوشت اقتصادی همه را به هم متصل کند هنوز کامل نشده بود. اين تکامل در سی سال گذشته اتفاق افتاده است.
امروز تقريبا زندگی روزمره همه مردم به تصميمات سياسی و اقتصادی دولت ايران وابسته است. اين تمرکز قدرت اقتصادی تبعات غير دموکراتيک خود را به همراه دارد و جدا از اين که چه عناصری و با چه طرز فکری در راس قرار بگيرند تاثيرات غير دموکراتيک اين واقعيت برای مدت طولانی ای بر جامعه اثر می گذارد.
جامعه سرمايه داری ايران با تاکيد بر سرمايه داری دولتی بوروکراتيک شکل گرفته است. دستگاههای عريض و طويلی شکل گرفته اند. وجه مشترک همه اين دستگاهها وابستگی ايده ئولوژيک آنها به جمهوری اسلامی است. علاوه بر سپاه پاسداران ( که عملا همراه ارتش وظيفه دفاع از کشور را به عهده دارد) و سازمانهای بسيج، دهها سازمان عريض و طويل ، رسمی و نيمه دولتی، در کنار مساجد و در هر صورت تحت نظارت مستقيم روحانيون به وجود آمده اند. همين طور خيل وسيعی از استخدام شدگان سی ساله اخير در دستگاههای دولتی وارد شده اند که معيار استخدام آنها وابستگی نظری شان به جمهوری اسلامی است. اين دستگاههای بی در و پيکر هيچ تناسبی با نيازهای عملی و توان جامعه ای در حال رشد ندارند و تنها به خاطر وجود درآمدهای سرسام آور نفتی امکان وجود يافته اند. با تمام اينها وجود اين اردوگاه بازتاب واقعيت بخشی از جامعه کنونی ايران است.
2- شهرنشينی و رشد اقشار ميانی . شايد هشتاد در صد جمعيت کنونی ايران شهر نشين شده اند. روستاها تقريبا خالی شده اند. وجود جاده های مناسب فرصت حرکت را به مراتب بيش از گذشته کرده و تقريبا تمامی جوانان روستائی عملگی در شهر را جذابتر و مناسبتر از کار روستائی می بينند. روستاها خالی تر شده اند و بخش وسيعی از جمعيت شهری های ما روستائی (نسل اول يا دوم) هستند.
بسياری جامعه شناسان شهر نشينی را مترادف با رشد اقشار ميانی می دانند.
اگر کارمندان حقوق بگير و کسبه و دکانداران را طبقه متوسط به شمار آوريم می توان گفت که طبقه متوسط ايران در سی سال گذشته بسيار وسيعتر شده است. دستگاههای دولتی و نيمه دلتی وسيع شده اند و در تمامی موارد نظارت رسمی و ايده ئولوژيک کليد اصلی استخدام بوده است.
معذلک اقشار تازه ای که به صفوف طبقه متوسط پيوسته اند به زودی گرايشهای فکری و نگرانی های طبقاتی اقشار متوسط را اختيار کرده اند. فرزندان اين اقشار از ابتدابه گرايشات فکری اين طبقه رو آورده اند. شهر نشينان و مخصوصا اقشار ميانی به آزادی فکری و اجتماعی نيازی حياتی دارند. به همين دليل کميت وسيع اين اقشار يکی از ضرورتهای تحولات دموکراتيک در هر جامعه ای به شمار می رود.
3- زنان- نگرانی بسياری آزاديخواهان اين بود که با روی کار آمدن جمهوری اسلامی تحديد فعاليت اجتماعی زنان در دستور کار قرار گيرد. بلافاصله بعد از انقلاب، مسئله حجاب اسلامی، برکناری زنان از تعدادی مشاغل کوچک و بزرگ – مثلا قضاوت – همراه جو عمومی ای که ميبايد زنان را به چارديواری خانه محدود کند به راه افتادند.
نتيجه قابل انتظار سياستهای حاکم اين بود که زنان را خانه نشين کنند. اين چيزی بود که همه ما انتظارش را داشتيم. معذلک وضعيت زنان ايران در طی اين سالها به نحو چشم گيری در جهت مخالف تغيير کرده است.
به نظر من تغييراتی که در وضعيت زنان ايران اتفاق افتاده اند چشم گيرترين پديده انقلابی قابل روئيت ايران در سالهای بعد از انقلاب هستند.
سطح شرکت زنان در فعاليتهای اجتماعی، سطح تحصيلات زنان ايران و شرکت آنها در بازار کار و محيط اجتماعی نه تنها نسبت به سالهای قبل از انقلاب عقب نرفته بلکه به مراتب بيش از سطح قبل از انقلاب است.
امروز تعداد دانشجويان زن در دانشگاههای ايران بيشتر از دانشجويان مرد است. مهم نيست که در کل کدام گروه کمی بيشتر يا کمترتحصيل کرده هستند. مهم اينست که تقريبا برابر هستند. اين مقوله مسلما بازتاب اجتماعی و خانگی خود را به همراه دارد.
اگر در اواخر دوران سلطنتی ، متوسط سن ازدواج برای زنان ايران قريب 13 سال بود، اين سن متوسط در حال حاضر به 26 سال رسيده است.
هر قدم از دستاوردهای زنان محصول مبارزه ای بی امان ب.ده است. می بايد با تفکر تبعيض عليه زنان در بيافتند، می بايد با قوانين گوناگون ار تجاعی روبرو باشند ، با تبعيضات مختلف در محيط کار و تحصيل روبرو شوند و باز هم فشاری بی وقفه بر کل دستگاه حکومتی وارد کنند.
آگاهی زنان به مشکلات اجتماعی جنس زن آنها را بطور مشخص بسوی يافتن راه حلهای مناسب سوق می دهد. اينچنين است که مبارزه زنان ما در بسياری زمينه ها فراطبقاتی و فرا "عقيدتی" شده است.
دردوران انقلاب 57 خواسته های زنان کمابيش مطرح می شدند (مخصوصا توسط روشنفکران چپ) ولی نه طرح خواسته ها و نه نيروی زنان، تاثير شايسته ای در روند مبارزه نداشتند.
شرکت فعال و چشم گير زنان در مبارزات انتخاباتی و در مبارزات جنبش سبز نماينده تحولی انقلابی در اين وضعيت است. امروز زنان توانسته اند جايگاه شايسته ای برای خود در مبارزات مردم ايران کسب کنند و به نيروی اجتماعی عظيمی تبديل شده اند . وزن اين نيرو در معادلات سياسی و عرصه مبارزاتی ايران در تمام تاريخ ما بی سابقه است.
4- دانشجويان – در سی سال گذشته دانشگاههای ما با سرعت حيرت آوری رشد کردند. امروزه ، تقريبا در هر شهر متوسط و حتی کوچکی، شعبه ای از دانشگاه وجود دارد که به همراه خود "دانشجو" را به دورترين و پرت ترين نقاط ايران وارد کرده است. امروز بيش از سه مليون دانشجو داريم. تعداد دانشجويان ايران درطی سی سال گذشته هفده تابيست برابر تعداد آنها در 57 شده است. تعداد سرانه آنها هم تفاوت عظيمی کرده است. دانشجويان در اواخر دوره شاه هنوز هم عمدتا از خانواده های "شهر نشين" بودند. امروزتقريبا از هر بيست نفر ايرانی يک نفر دانشجو است.
جوانان ما مخصوصا دانشگاه ديده های ما، امروز انتظار شغل و امکاناتی را دارند که با سالها تحصيل و آموزش آنها خوانائی داشته باشد. بعد از بيست سال درس و دانشگاه نمی توانند با صدقه های دولتی راضی شوند. مليونها دانشجوی ما نيازمند شرايطی هستند که فرصت کار مناسب و موفق را به آنها عرضه کند.
در شرايط کنونی اين فر صت برای آنها وجود ندارد. شرايطی که مليونها دانشگاه ديده بتوانند شغل مناسبی داشته باشند تنها در اقتصادی سالم به وجود می آيد و اقتصاد سالم تنها در صورت دستيابی به جامعه ای آزاد و اقتصادی مستحکم و توانا ممکن و ميسر است.
نقش اين قشر در دريافت و انتشار افکار نوين روشن است. نقش آنها در تغيير بافت فکری / فرهنگی ايران، به مراتب وسيعتر از تعداد آنها است.. دانشجويان در همه کشورهای جهان، منجمله در ايران، هميشه نقشی ترقی خواهانه داشته اند.
تاريخ سی ساله اخير ايران نشان می دهد که آنها منظما همين نقش را بازی کرده اند. انقلاب فرهنگی 59-62 با اين فرضيه انجام گرفت که با پاکسازی وسيع و بيرحمانه می توان جلوی افکار مترقيانه را گرفت. گفته می شود که در همان سالهای اول بعد از انقلاب بيش از صدهزار نفر از کادر آموزشی ايران پاکسازی شدند. پاکسازی های پياپی بعد از آن هم دائما ادامه داشتند." آزمونهای ارزشی " (؟؟) و سيستمهای کنترل بی حد و حصر هم قرار بود جلوی رشد افکار مترقی را بگيرند. هيچ کدام از اين ترفندها نتوانستند جلوی رشد مترقيانه و مبارزه آزادي خواهانه دانشجويان را بگيرند. همان دانشجويانی که خودشان به دانشگاهها فرستادند و در تحت همان شرائطی که خودشان کنترل می کردند منظما برای آزادی و برای ترقی اجتماعی مبارزه کرده اند.
مبارزه دانشجويان هرگز "توطئه" اين يا آن شيطان نبوده است. اين موقعيت اجتماعی دانشجويان بوده است که در شرايط ايران آنها را بسوی ايفای نقش تاريخی شان سوق می داده است.
در شرايطی که تعداد دانشجويان ما (شايد يکی از بالاترين سرانه های دانشجو در جهان) اين همه زياد است می توان انتظار داشت که نقش آنها هم در تعيين سرنوشت ايران به مراتب بيتشر و بر جسته تر از نقش آنها در گذشته تاريخی ما باشد.
5- سازمانهای مردم نهاد ( ان –جی –او) سازمانهای غيردولتی هستند. بخش سنتی اين نهادها از امکانات مساجد و مراکز مذهبی استفاده کرده اند ولی بخش مدرن آن از اين کمکها بی بهره بوده اند. در واقع محدوديتهای فراوان و نظارت سنگين دولتی بصورت يک عامل بازدارنده در رشد اين نهادها عمل کرده است.
بطور کلی اهداف اين نهادها جوابگوئی به يک نياز معين و مشخص (کاملا غير سياسی) بوده است. سوادآموزی، کارآموزی، بهداشت، کودکان، زنان، هنری، محيط زيست و حقوق بشر زمينه های عمده فعاليت آنها بوده اند. نمونه های اين گونه نهادها را می توان در کلاسهای کامپيوتر، در "خانه دختران متواری"، در موسسات پيش دبستانی و دهها نوع ديگر ديد. يک يا چند نفر با هدف مشخص جوابگوئی به يک نياز واحد (و اکثرا فقط در يک محل) دست به کار می شوند و امکانات مالی و انسانی مورد نياز را شخصا يا با کمک حلقه ای از دوستان و آشنايان فراهم می آورند.
در سی سال گذشته چندين هزار نهاد مردمی به وجود آمده اند (دريک گزارش صحبت از هفتاد هزار شده است که منطقا بايد شامل تمامی نهادهای سنتی هم باشد) . اين نهادها به حدی رشد کرده اند که اکنون همايشهای سالانه هماهنگی برگذار می کنند و در آخرين آنها چهارصد نفر (شامل ناظران دولتی) شرکت کرده اند. به اين ترتيب تعداد و کيفيت نهادهای مردمی در ايران به مراتب بالاتر از بسياری کشورهای در حال رشد است. البته ترکيب و کيفيت همه اين سازمانها يکی نيستند. بين سازمانی که در زمينه حقوق زنان کار می کند و سازمانی که هدفش قرائت قرآن و يا آموزش بافندگی است تفاوتهائی وجود دارند. ولی اين سازمانها همگی نوعی شبکه های خودجوش اجتماعی هستند.
اکثر اين سازمانها درگير مبارزه ای فرسايشی با رژيم هستند. بايد هر روز از قوانين رژيم و از "بی قانونی" و رشوه خواری و فساد دستگاههای رژيم چيزی ياد بگيرند و برای باقی ماندن ياد بگيرند چگونه از پس آنها برآيند. تمام سازمانهائی که هنوز هم موجودند ( و تعداد و توان آنها هم دائم در حال رشد است) مرحله اوليه ای از يادگيری را پشت سر گذاشته اند.
در تعريف "جامعه مدنی" وجود نهادهای مردمی را هميشه مهم می دانند. شايد برای بحث کنونی لازم باشد بعضی از صفات آنها را به ياد بياوريم. همه افرادی که درگير اين فعاليتها هستند انسانهائی هستند که به مسائل اجتماعی علاقه داشته اند و خواهان بهبود شرايط ايران بوده اند. آنها تجربياتی در زمينه سازماندهی دارند و اکثريت قريب به اتفاق آنها از محدوديتهای دولتی و فشارهای رژيم حاکم رنج برده اند
اکثريت قريب به اتفاق اين سازمانها شبکه های کوچک و مستقلی هستند که منظما با شهرداری محل، با ارگانهای بهداشتی و فرهنگی و ديگردستگاههای دولتی درگيرند، آنها را مورد سئوال قرار داده وزير فشارمی گذارند. مبارزه ای دائمی در اين صحنه در جريان است. مبارزه ای مسالمت آميز و فرسايشی که هيچ سرکوب نظامی جلودارش نيست .
در جامعه ای که فاقد اين نهادها است( و يا تاثير آنها بسيار کوچک و و محدود است) آمال و آرزوهای مردمی فرصت تجربه و سازماندهی نمی يابند. اين جوامع با جوامعی که از اين نهادها برخورداند تفاوتی کيفی دارند. ضمير آنها متفاوت است. بسته به سطح و عمق نفوذ اين نهادها، جامعه مدنی ای فراهم می آيد که از نيازهايش درکی واقعی دارد و راه حلهايش هم عملی تر و شدنی تر هستند.
6- آزادی تفکر و انديشه
درک ما از مقوله آزادی معمولا به آزادی سياسی محدود می شد. آزادی از قيد ديکتاتوری و آزادی از سلطه يک نيروی خارجی را می فهميديم ولی موضوع ديگری در اين مقوله جا نمی گرفت. مقولات عقيدتی و مقولاتی که به عرف حاکم بر جامعه در مورد روابط درون خانواده و روابط زن ومرد مربوط می شد در عمل تابو به شمار می رفتند.
درک نوينی از اين يا آن مسئله سياسی يا اجتماعی ارائه نمی شد و معدود عناصری که در اين زمينه ها جرات به تجربه کردند از طرف طيف بسيار وسيعی محکوم شناخته می شدند.
تا زمان انقلاب 57 جنبش سياسی در ايران به اين محدوديتها تن داده بود. اين محدوديت بخشی از ارثيه چند صد ساله ايران بود.
معذلک امروز، بعد از انقلاب اسلامی و تا حدودی به واسطه آن، درک بسياری از مردم از "آزادی" چيزی وسيعتر از صرف آزادی سياسی است. زمينه های مهمی که تا همين چند دهه پيش يا تابو بودند و يا اصلا به رسميت شناخته نميشدند امروز در جامعه – و لا اقل در ميان اقشار روشنتر جامعه برای خود جائی باز کرده اند ( اين مقولات هميشه به درجات مختلف در مردم نفوذ می کنند ) .
امروز به حقوق بشر و به طيف وسيع مسائل آن فکر می کنيم و احقاق آنرا جزئی جدائی ناپذير از آزادی می دانيم. بسياری ازمقولات عمده حقوق بشر در ميان مردم کوچه و بازار مفهوم و حتی مقبول شده اند.
البته هنوز تحجر انديشيدن در جامعه حضوری قدرتمند دارد ولی سئوال در مورد انديشه ديگر " گناه غير قابل تصور " نيست.
-عامه مردم خودشان را مومن ميدانند ولی اکثريت بزرگی – منجمله بخشی از روحانيت شيعه - خواستار حفظ اعتقادات خويش در محدوده ای خصوصی هستند. اين موضوع بطور مشخص از تجربه زندگی شان در جمهوری اسلامی سرچشمه ميگيرد.
- به نظر ميرسد که حضور جمهوری اسلامی به طرق گوناگون انگيزه ای بوده که نياز به بازبينی در مبانی انديشه را روشن تر از قبل به مردم نشان داده است.
- باز هم به نظر ميرسد که فرايند آزادگی در انديشه، جزئی (بخشی) از پلاتفرم جمهوری اسلامی نبود. هر حکومت ايده ئولوژيک به دنبال جا انداختن بی چون و چرای مرام خود می باشد و نمی خواهد که کوچکترين سئوالی در مورد مرامش براه بيافتد. گرايش به آزادی تفکر می بايد (لااقل بخشا) در نتيجه تجربه محدوديتهائی باشد که رژيم ايده ئولوژيک به جامعه تحميل کرده است.
- امروز ايران "دو قطبی" شده است. از يک طرف گرايش وسيعی برای تجديد نظر در افکار و رفتار اجتماعی به وجود آمده و در قطب مخالف نيز نيروی قدرتمندی خواهان حفظ همان چيزی است که در خاطره اش داشته و يا فکر می کرده بدست آوردنی و دوست داشتنی است.
نبايد و نمی توان اين نيرو را ناديده گرفت. اين نيرو – مستقل از فعل و انفعالات سياسی - وجود داشته و می بايد انتظار داشته باشيم که در آتيه هم وجود داشته و برای اعمال نظر خود مبارزه می کند.
با تمام اينها زمينه ای که چگونگی عملکرد آن را بايد بسيار بهتر بشناسيم نيروی رو به رشدی است که "سئوال کردن" را درست می داند و می خواهد منطق مسائل زندگی را بفهمد.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد