وقتی خیابان ها
پر می شود از عشق
و نفس هایم سرمای کشنده را ذوب می کند
بر مرگ شبانه ی تو می خندم
و آرامش می گیرم
تو همان سرمای کشنده ی زیر پوست شبی
که با هرم نفس هایم می شکنی
بی آنکه با شلیک یک گلوله
سیاهی ات را از روی خیابان ها
پاک کرده باشم
تو آنقدر زود می شکنی و محو می شوی
که احتیاج نیست مسجمه ات را روبروی من
به نشانه ی قدرت دیکتاتوری ات
چراغانی کنند
من تو را می شناسم و می بینم
که داری آب می شوی
و در خاک پنهان می شوی برای همیشه
و من با کوله باری ازنفس های بی توبودن
به خانه ام برمی گردم
واز پایان دیکتاتوری ات حظ می کنم
لندن تابستان 1388
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد