logo





داستان شاه و میرغضب و حفظ قدرت

يکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۷ - ۰۹ نوامبر ۲۰۰۸

ج. پاکنژاد

بیست و هشت سال از تصرف سفارت آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام میگذرد، حادثه ای که طرح آن در آمریکا ریخته و توسط عاملی که تاکنون نا شناخته مانده است در قالب یک طرح "انقلابی،دانشجویی" در ایران اجراشد. تسخیر سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن کارکنان سفارت و سپس روندی که آزاد سازی گروگانها با روابط پنهانی بین خط امامی ها( بیت آقای خمینی،حزب جمهوری اسلامی، موتلفه، مجاهدین انقلاب اسلامی،و...) و ستاد تبلیغاتی ریگان - بوش برای اخلال در آزاد کردن گروگانها و به تاخیر انداختن این عمل تا شکست کارتر در انتخابات گرفت، نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران و یکی از پایه های انحراف از هدف انقلاب که مردم سالاری و جمهوریت بود به استبداد و ولایت مطلقه در ایران و تغییر روانشناسی جامعه آمریکا به پرخاشگری و استقرار ریگانیسم و تبعات آن در آمریکا و جهان شد. شاید آقای خمینی با آگاهی کامل از این تاثیر بود که این عمل غیر متعارف را که عملی نافی استقلال و آزادی و خیانتی به آرمان مردم بود و توسط عده ای که آلت و وسیله قدرتمداری بودند انجام گرفت را انقلاب دوم و حتی بزرگ تر از انقلاب 57 خواند که تمامی ملتی برای استقرار استقلال و آزادی در وطن خویش کردند. او انقلاب و حقوق مردم را توسط میرغضبان پیرو خطش به پای قدرت و خود کامگی قربانی کرد.
آقای خمینی برای استقرار ولایت استبدادیش بر جامعه ایران( اوسودای ولایت برجهان تشیع و برمسلمین را در سر داشت) به هر کار، از دروغ و تزویر تا جنایت دست زد و خط امامی ها که، اینک بعضی لباس اصول گرا و بعضی اصلاح طلب به بر دارند، بازوان او دراین عمل شدند و هنوز نیز حاضر نیستند در این خطای خود بازنگری کرده و در جبران آن بکوشند. آقای خمینی در این کار از قربانی کردن نزدیکان خود نیز ابا نداشت. چه او راه قدرت و قدرتمداری را برگزیده بود. درتاریخ است که روزی شاه عباس به فرزند خود مشکوک شد. جلاد و میر غضب دربار را فراخواند و به او فرمان داد که هم پسرشاه و هم فرزند خویش را به قتل برساند. دوباره او را به حضور خواند و پرسید قتل فرزند بر تو سخت بود؟ او گفت آری. من فقط این یک پسر را داشتم. شاه عباس گفت بر من هم به همان اندازه سخت بود، اما برای حفظ قدرت و سلطنت اگر لازم باشد تمامی فرزندان خود را قربانی خواهم کرد و البته راست گفت و در کشتن عده ای از نزدیکان ابا نکرد. حکایت آقای خمینی و آنچه بر نزدیکان او که دم ازمخالفت میزدند که هیچ، حتی انتقادی داشتند همان حکایت شاه عباس است و حفظ قدرت بود وهست اما اینبار در پوشش حفظ اسلام عزیز و ولایت مطلقه فقیه:
بیاد بیاوریم روزی را که آقای خمینی شهید لاهوتی را قلب خویش خواند و گفت آزردن لاهوتی به منزله آزردن قلب اوست. اما چندی نگذشت که همین لاهوتی در زندان ولایت فقیه به شهادت رسید. گناه او چه بود؟:
او از هواداران آقای بنی صدر، نه به عنوان شخص بلکه به عنوان نماینده رای مردم بود و به رای مردم احترام میگذاشت و در این راه با راه و روش استبداد خو و استبداد جوی آقای خمینی و اعوان و انصارش بخصوص سران حزب جمهوری اسلامی، مخالفت میکرد و ازمخالفان سرسخت طرح عدم کفایت سیاسی آقای بنی صدر در مجلس بود واین امراز دیدگاه آقای خمینی قابل قبول نبود. رفسنجانی در خاطرات خود در این باره می نویسد:« ... شب آقای لاهوتی آمد و بحث زیادی در باره موضع ایشان داشتیم. ایشان از موضع امام، ما، مردم، صدا و سیما و مجلس انتقاد داشت.( عبور از بحران ص 151)» و «... سه بعد از ظهر، خبر دادند که از طرف دادستانی انقلاب به خانه آقای حسن لاهوتی ریخته اند و خانه را تفتیش می کنند. به آقای اسدالله لاجوردی گفتم با توجه به سوابق مبارزاتی آقای لاهوتی به او بی حرمتی نشود. گفت، دنبال مدارک وحید لاهوتی هستند. اول شب اطلاع دادند که آقای لاهوتی را به زندان برده اند و احمد آقا هم تماس گرفت و ناراحت بود. قرار شد بگوئیم ایشان را آزاد کنند. آقای لاجوردی پیدا نشد. به آقای سید حسین موسوی تبریزی، دادستان کل انقلاب گفتم. قرار شد فورا آزاد کنند. احمد آقا گفت: امام از شنیدن خبر ناراحت شده اند... اول وقت بعد از نماز و کمی مطالعه، عفت تلفنی اطلاع داد که آقای لاهوتی را دیشب به بیمارستان قلب برده اند. بلافاصله تلفن زد و گفت از دنیا رفته... جلسه علنی تشکیل شد من خبر فوت ایشان را دادم و ضمن اعلان خبر گریه کردم... ساعت سه و نیم بعد از ظهر، تشییع جنازه آقای لاهوتی را اعلام کرده بودم. سعید و فاطی در مجلس بودند. گفتند دادستانی ساعت سه بعد از ظهر، قبل از آمدن مشایعین، جنازه را حرکت داده. به لاجوردی اعتراض کردم.گفت کمیته خود سری کرده...» (صص348و 349 )
اما 28 سال بعد، فائزه و فاطمه(فاطی) دختران رفسنجانی و سعید پسر شهید لاهوتی در مصاحبه با شهروند امروز شرح مسموم کردن و کشتن او را توسط لاجوردی، جلاد اوین از میر غضبان دربار ولایت فقیه، می دهند. وبلاگ تورجان با استناد به نشریه شهروند امروز( در خبر است که این نشریه را اکنون توقیف کرده اند) در این باره چنین آورده است:
« حمید لاهوتی و همسرش فائزه (دختر جنجالی هاشمی رفسنجانی) و نیز فاطمه (دختر ارشد هاشمی) برای نخستین بار دلیل مرگ آیت الله لاهوتی را مسمومیت با سم استرکنین در زندان اوین اعلام کرده و بدین ترتیب گزارش های تاریخی موجود درباره سکته قلبی لاهوتی را زیر سؤال برده اند. به گفته حمید لاهوتی و فاطمه هاشمی، مرحوم سید احمد خمینی احتمال می داده که لاهوتی با این سم خودکشی کرده است. احتمالی که به گفته فاطمه هاشمی بسیار بعید می نماید. در این گفتگو فائزه هاشمی نیز از مرحوم سید احمد خمینی به دلیل عدم پیگیری شایسته مرگ مشکوک پدر همسرش انتقاد کرده است. نکته دیگری که در این گفتگوها وجود داشت، زیر سؤال رفتن خودکشی وحید لاهوتی (فرزند آیت الله لاهوتی) است. فائزه هاشمی معتقد است که برادر شوهرش خودکشی نکرده و احتمالاً ضربه ای به سرش وارد شده و در زندان اوین فوت کرده است. فاطمه هاشمی نیز گفته کسانی که لاهوتی را دستگیر کرده و به اوین بردند، از مرحوم لاجوردی دستور داشته اند که در صورت تمرد، لاهوتی را بکشند. به گفته دختران هاشمی، همسرانشان ترجیح دادند که برای پدرشان هیچ مراسمی نگیرند. هاشمی نیز از دو داماد و دو دخترش خواسته بود که به خاطر انقلاب سکوت کنند.»
چگونه میشود باورکرد که لاجوردی در دسترس نبوده و علیرغم دستور باصطلاح دادستان کل، خود سرانه دست به قتل قلب مراد خود زده باشد و باز کمیته خود سرانه جنازه او را به خاک سپرده باشد؟.آقای رفسنجانی که در آن موقع رئیس مجلس و از مردان توطئه گر دربار خلافت ولی فقیه بود و خود معترف است که پرونده را خوانده، دست کم اگر از قبل اطلاع نداشته، بنا بر گفته دو دختر و دامادش که او را به استرکنین مسموم کرده و کشته اند، از چگونگی به قتل رساندن او مطلع شده است. اما مصالح نظام و در واقع حفظ قدرت، ایجاب کرده که فرزند آن شهید و دختران خود را نیز به سکوت وادارد. اما حقیقت را نمیشود همیشه پنهان کرد. هر روز که میگذرد، برگی از جنایات آقای خمینی بنیانگذار نظام ولایت فقیه و کاگزاران او در این جنایات، رو و آشکار میشود. امروز آقای رفسنجانی در مسند ریاست بر مجلس خبرگان رهبری و تشخیص مصلحت نظام، با اینکه مطبوعات را موعضه میکند تا سانسور و خود سانسوری نکنند، چون به خلوت میرود آن کار دیگر میکند و روزی نیست که مصلحت نظام و قدرت، روزنامه نگار و وبلاگ نویس و هر معترضی را به بند نکشد. او و امثال او میدانند آگاهی و دانایی و معرفت بر حقوق خویش از سوی مردم کار استبداد را در حکومت کردن بر جامعه دشوار میکند. بدین سبب است که دروغ گویان و مفتریان در دروغ پردازی و افترا، آزاد و حق گویان در بند سانسور و زندان گرفتارند و او و امثال او تا بتوانند از آشکار شدن حقیقت ممانعت به عمل می آورند. اما دیر نمی پاید که با آگاهی مردم برحقوق و توانائیهای خویش به برخاستن و خاتمه بخشیدن به عمر استبداد، صبح آزادی خواهد دمید.

jmpaknejad@yahoo.fr


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد