logo





یادنامه ایام جوانی
گرداب توهم یک عضو

سه شنبه ۱۵ تير ۱۳۸۹ - ۰۶ ژوييه ۲۰۱۰

رضا اغنمی

یادنامه ایام جوانی
گرداب توهم یک عضو
حسن پویان
چاپ اول ۱۳۸۵ تهران – چاپ غزال

این دفترخاطرات به توصیۀ دوستی کتابخوان تهیه شد. وقتی شروع به مطالعه کردم نتوانستم زمین بگذارم.شنیدن روایت زندگی دیگران را دوست دارم. انتقالِ تجربه و واقعیت عمراست به هرمضمون. و هرنوعش دلپذیراست. حتا غم ها و ماتم هایش. مسعود فقط اسم کتاب ونویسنده را به من گفت. وبعد گفت ندارم که. به شیوۀ اسماعیل خوئی گفت. خوئی هم وقتی نخواهد به کسی کتاب بدهد با لبخندی شیرین میگوید ندارم که ... که را میکشد وتکلیف طرف را روشن میکند.
کتاب را از ایران خواستم. یک ماه بعد بدستم رسید.
کتاب خاطراتِ ایام جوانیِ یک عضوساده درسازمان جوانان حزب توده است که بعد ازکودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در مشهد دستگیر و زندانی می شود. به نام حسن پویان. برادر امیرپرویزپویان از بنیانگذاران سازمان چریک های فدائی خلق که در خرداد ۱۳۵۰ در درگیری با مآموران ساواک درحوالی نیروی هوائی تهران جان واندیشۀ جوانش راازدست داد.
دفتر بعد از یادآوری کوتاه، با سرفصل «یادی ازامیرپرویز پویان» شروع می شود.
فصلی که از آمدن امیرپرویزپویان و رفتنِ ناخواستۀ او به ابدیت از زبان برادرش به اختصار روایت می شود. عمری جوان و کوتاه با سری پرشور، نماد نسلی تازه نفس، پاک و صادق با انبانی از مؤلفه های سیاسی، اکتسابی، بی ریشه و ریشه دار، در جامعۀ سنتی اما پرشور و شعار و پویا گرفتار جدال کهنه و نو برغم تلاشِ محتاطانۀ حکومت در گشودن درهای تمدن غرب در آستانۀ دگرگونی و لنگ زدن های بین راه سر از وادی رجعت در آوردن؛ خواننده را دچارشگفتی می کند. بگذریم که این رشته سر دراز دارد. اما گفتن دارد که ساواک وقتی به دنبال امیرپرویز بوده و موفق به دستگیری او نشده، برادر دیگر او حسن - نویسنده کتاب - را دستگیر و زندانی می کند. «در سه چهارماهه ی پایانی زندگی امیر، چهار مرتبه مرا به خاطر آنکه برادرش بودم بازداشت کردند ... مدت بازداشت ها، از جمله باراول (ده - دوازده روز در یکی از سلول های انفرادی قزل قلعه) بسیار کوتاه بود. ... عاقبت در سوم خرداد ۱۳۵۰ امیر و یکی از رفقایش (شادروان اسکندر صادقی نژاد ... محاصره و حمله مسلحانه ساواک شدند .جان باختند با مرگ او بازداشت های بی فایده من هم به پایان رسیدند. امیر در زمان مرگ ۲۵ ساله و دانشجوی فوق لیسانس دانشکده ادبیات (یا مؤسسه تحقیقات وعلوم اجتماعی بود. ... دکتر حسینی یکی از سرشناس ترین مأموران ساواک ... با لحنی بسیار مؤکد تهدید کرد که اگر به یافتن امیر کمک نکنم علاوه بر خودم، هردو برادر، تنها خواهر و حتی مادرم را به زندان خواهد انداخت. » ص ۱۵
[قابل توجه کسانی که امروزه مدعی هستند در رژیم گذشته مأموران انتظامی جز متهم، با کس و کار و بستگانش کاری نداشتند]
از فردای کودتای ۲۸ مرداد فضای امنیتی در کشور حاکم بود. دستگیری فعالان سیاسی اعم از چپ و راست به ویژه توده ای ها در دستور کار حکومت قرار گرفته بود. شدت عمل مأموران حکومت نظامی کم سابقه بود. به هر کس که سبیل پرپشتی داشت در مظان تهمت بود و سراززندان در می آورد. مأموران شهربانی برای شکار اعضای حزب توده و سازمان جوانان در حوالی مدارس کمین گرفته بودند. روزی نبود که عده ای از دانشجویان و دانش آموزان و معلمان دستگیر و روانه بازداشتگاه ها نشوند. نویسندۀ این دفتر دو ماه جلوتر ازحادثۀ ۲۸ مرداد، در یک شرکت ساختمانی که پیمانکاری راه آهن شاهرود – مشهد را بر عهده داشته استخدام می شود. در بگیر و ببندها به علت دوری از محل [مشهد] مدتی از گزند تعقیب مأموران در امان می ماند. شرح کارهای روزانه در محلی به نام حسین آباد که کارگاه در آن جا واقع شده در دوستی با چند کارگر و سنگتراش و بنا، در منظر سازمانیِ او هریک نمونۀ پرولتر تجلی پیدا می کند. تصویر شخصیت های پنهانی و درکِ مخدوش از سیمای کمال یافتۀ آن، قبلاَ در تعلیمات دوره ای و آموزش های سازمانی در اذهان اعضاء حک شده بود.
سازمان این گونه می خواست. می خواست که ناجی توده های محروم در بدنۀ پرولتاریا برای عموم قابل پذیرش باشد. معرفی و تعریف طوطی وار "پرولتر" لو دهندۀ سادگی ها و نا پختگی ها بود که هنوزهم ادامه دارد.
لحن احترام آمیز پویان خلوص نیت و پاکی اعتقادش به سازمان را نشان می دهد. هرجا که سخن از حزب و سازمان رفته، رفتارش مبین عشق و باور قلبی اوست. در مقام یک عضو ساده دل با ایمان وپایبند به مبانی حزبی ست. بر این باور، تجربه کار و مشاهدۀ فضای کارگری و روابطِ صمیمانۀ کارگران فقیر و زحمتکش و یکسانی مهر و کینه شان در آن بیابان دور از شهر و خانواده، نه تنها جایگاه ارزشی خود را پیدا نمی کند بلکه، فقط پرولتر بودنشان بارها تکرارمی شود و مراعاتِ اخلاق حزبی. این گونه بود که هزاران عضو ساده دل و ساده اندیش دل های پاک و پاکیزۀ خود را در راه آرمان هایی تباه کردند که از ورای مرزهای کشور در پوشش تبلیغات فریبنده و بزک شده برجان و روانشان تزریق می شد. سستی و بی اعتقادی به مبانی فرهنگی و ملی با نفوذ فرهنگ جهان وطنی، نسلی را که از اختناق فکری دوران رضاشاه تازه رهیده بود، به سرگیجۀ دیگری گرفتار می کند. آن دوازده سال طوفانی با همۀ عارضه های بد و خوبش، تجربۀ کم نظیری برای بیداری مردم از جهالت های قرون شد. حداقل، می رفت که فرصتی برای خودشناسی تا زمینۀ کسب معرفتِ فکر وغنای اندیشه را فراهم سازد. این دوران مصادف با دگرگونی های بعد از جنگ دوم جهانی بود و کشور نیز در التهاب تحول های نوین. نفوذ افکار گوناگون و رواج مکتب های تازه در جامعۀ لب تشنۀ برای سیراب شدن از فرهنگ های نو، بیغُل و زنجیر و رو به آزادی در مصاف با رونقِ مکتب های سیاسی و مذهبی از هر نوعش، در فقدان نهادی سالم و درست که هدایت فکری را رهبری کند، گمراهی های زیادی نیز به بار آورد . نطفه بستن بذر قیام مسلحانه و جنگ های چریکی شهری و راه افتادن ده ها مرام و عقیده سیاسی هر یک با محموله ای ناآشنا و کم نبود که بذر خشونت را دردل های معصوم جوانان می کاشت. در این که کج اندیشی رهبران ناپحنۀ مدعی " فکر " در سازمان ها و احزاب زمینۀ گمراهی اکثر جوان ها را فراهم ساخت نباید تردید کرد. اما از طرف دیگر، نابخردی های سازمان یافتۀ حکومت نیز به تشکل و اتحاد صف ناراضیان منتهی گردید. نویسنده دفتر پرورش یافته در چنین فضای پرالتهابِ اجتماعی ست.
آمدن غیرمنتظرۀ منصور "ر" به کارگاه حسین آباد که در یک محل پرت در دل بیابان ها ست، نویسنده را دچارحیرت می کند. از رفتارهای او به شک و تردید می افتد. یکی از رانندگان سابقۀ همکاری او را با ساواک فاش می کند. می گوید او آدم فروش است. روایت نشان می دهد که گرفتاری و دستگیری نویسنده که چندی بعد در مشهد اتفاق می افتد را همین منصور تدارک دیده است.
« صبح بسیار زود آن روز سرد ۵ نفر ار مأموران شهربانی به درخانه آمدند. هر چه مرد در آن جا بود با خود بردند. محمد آقا که میهمان ما بود، برادر بزرگم یوسف آقا، برادر دیگردم رضا که به دبیرستان می رفت ولی بیش از ۱۴ – ۱۵ سال نداشت، و خودم را بردند. آثار دخالت منصور درآ ن ماجرا ازه مان لحظه نخست به خوبی روشن بود. افسری به نام ابریشمی که ریاست اکیپ مأموران مهاجم را داشت، مانند کسی که خانه کوچک ما را مثل خانه خودش می شناسد، مستقیما به زیر زمین رفت و بسته ای پر از کتاب و مدارک را که فقط منصور در زمان رفاقتمان از وجودش باخبر بود به راحتی در آورد. برای هیچ یک از ما و به ویژه من امکان فرار وجود نداشت ...» ص ۱۰۸
بازجویی توام با شکنجه شروع می شود بعد از چند روز زندانی با پرونده به رکن ۲ ستاد ارتش منتقل و تحویل دادستان نظامی می شود. شرح رفتار مأموران شهربانی و نظامی، که جز توهین و تحقیر و کتک زدن و فحاشی نیست، خواننده را به شدت آزار می دهد. روایت های تلخی از برخی زندانیان نقل می کند. همچنین از رواج فساد در درون زندان. از مصرف مواد مخدر تا عمل لواط با مباشرت مأموران شهربانی. می نویسد:
«از زندانیان عادی شنیده بودم که رییس زندان – سرگرد «ی» - بچه هایی را به بعضی از اوباش اسم و رسم دار کرایه می دهد. ولی این فقط یکی از شنیده های مان بود و هرگز به تحقیق معلوم نشد که صحت دارد یا ندارد. بعدا که جای مستقلی به سیاسی ها دادند در هواخوری دیدیم که یکی از چاقوکش های بسیارم عروف مشهد در حالی که دو پاسبان ازپشت سرش حرکت می کردند، پسربچه ی بسیار زیبائی را به همراه داشت و می گفتند که از دادسرا بازگشته است. این اتفاق در ساعت هواخوری ما روی داد و آن "جاهل" که به غلام حسین پشمی معروف بود با بچه اش از مقابل چشم های ما عبور کردند.» ص ۳۲ - ۱۳۳
پویان، از سرگرد "ی" افسر شهربانی که رئیس زندان مشهد است به نفرت یاد می کند. و پاره ای از اعمال و زشتکاری های غیرانسانی و شرم آور او را توضیح می دهد.
پویان در دادگاه لشگر ۸ خراسان محاکمه می شود. رئیس دادگاه سرهنگ غفارپور نامی ست با تجربه. دراولین جلسه با ترفندی هشیارانه، خلاف بازجویان و افسران شهربانی، بی کم ترین اهانت و فحش و فضیحت با گرفتن نمونه ای از خوشنویسی او ، او را به دام می اندازد. به ده سال زندان محکوم می شود. اما در دادگاه تجدید نظر حکم اولیه می شکند و به سه سال محکومیت تبدیل می گردد.
نویسنده، با اشاره به ادبیات شعاری، برداشت های ناروا و افکار ساده لوحانه و غرورآمیز سازمانی که هریک ازاعضاء دوره ای از آن را از سرگذرانده اند را به درستی توضیح میدهد. «شگفتا که خودم با بلاهت آرزو داشتم که چنان نشود و ده سال تمام در زندان بمانم. ... برای آن که در میان "همبندان" اعتباری داشته باشم آرزوی ابرام حکم دادگاه بدوی را داشتم.» ص ۱۴۰
زمانۀ عجیبی بود. زندان رفتن و در تاریکی سلول ها عمر جوان را هدر دادن و محرومیت از زیبائی های جهان هستی، از تحصیل، از کسب معارف بشری، دوری از خانمان و زادمان، ضدیت علنی با ده ها آمال طبیعی انسانی آرزوی اکثر جوان ها شده بود. غروری بی جا و بس احمقانه. فریبی ساده لوحانه به اعتبار کسب حرمت بین بیمایگان. صداقت پویان در صراحت کلام در تأیید کج اندیشی های غالب زمانه، به قولی "انتقاد ازخود" قابل حرمت است و باید ارج نهاد.
پویان، در زندان، وقت خود را با آموزش زبان فرانسه پر می کند. یادگیری انگلیسی را نیز از دست نمی دهد. «از اواسط دوره ی سه ساله ی حبس، بیشترین کارم ترجمه کردن متون فرانسه و انگلیسی بود.» ۱۵۲
نوشتن درباره خلق و خوی دیگر زندانیان و شرح رفتارهای آن ها، در نمایاندن فضای زندانیان سیاسی آن سال ها، کاری ست که نویسنده دنبال می کند. از فضیلت و فضیخت افراد می گوید. با تشکیل کلاس سوادآموزی « کلاس درابتدا ۸ نفر از رفقای فاقد سواد را جلب کرد اما طولی نکشید که جز یکی از آن ها به نام خیرالله "ب" برایم باقی نماند.» ص ۱۶۱
خیرالله خواندن و نوشتن را یاد می گیرد. لایحه دفاعی را خودش می نویسد. به دادگاه لشگر ۸ خراسان توضیح می دهد که براو چه رفته. «آن قدر به من سکنجبین دادند که هنوز دست و پا و بدنم درد می کند. در نتیجه دادگاه نظامی مرا سه سال محکم کرد. همو کلمات سکنجبین و محکم را به جای شکنجه و محکوم نوشته بود.» ص ۱۶۲
در «قضیه ی یک آبگوشت استثنائی» روایت هولناکی که خباثت و پستی رئیس زندان مشهد را توضیح می دهد، آمده است که «از توی پاتیل آبگوشت ... خر درآمده است ... نادر درشگه چی آن را در لای کاغذ روزنامه گذاشته است تا به بازرسی که بچه ها درخواست آمدنش را کرده اند، نشان دهد. ... زندانیان غضبناک به نشان اعتراض، کاسه های آبگوشت را به حیاط پرت کرده اند و از سیاسی ها هم خواسته اند که اعتصاب غذا کنند. ماجرا چنان فاحش و رسوا کننده بود که با پیوستن سیاسی ها به اعتصاب غذا، در کم تر از یک ساعت چندین بازرس به زندان آمدند. ... استوار سگ کش گفت که هزار ظرف غذا از سالن ناهارخوری موسی الرضا دم بست خیابان بالا خیابان گرفتیم و هزار ظرف دیگرش هم الان می رسد ... بچه ها تصدیق می کردند که تا آن روز غذایی آن قدر تمیز و خوش مزه در زندان نخورده اند. .... امشب به افتخار پیروزی زندانیان که باعث توقیف "ی" - رئیس زندان – شدند جشن بگیریم. همان شب مراسم ساز و آواز برگذار می شود و "خلیل" آواز می خواند و قاوال دایره زنگی [دف] می زند. جواد می رقصد و خلیل بعضی از تصانیف بسیار قدیمی ترکی را چنان استادانه می خواند که گاهی بعضی از رفقای ترک زبان مسن تر را به گریه می انداخت. ... پاسبان ها به تماشا امدند افسر نگهبان وقتی از در می رفت گفتند خوش باشید. ضمنا خبرداد که زندانیان داخله هم با شنیدن سر و صدای سیاسی ها در بند ۲ جمع شده اند و دارند می کوبند و می رقصند. » صص۷۰ – ۱۶۶
نویسنده در معرفی همین خلیل که با صدای خوش آوازهای قدیمی ترکی می خواند، م ینویسد «خلیل در آن زمان جوانی بود که شاید هنوز چندسالی تا رسیدن به چهل سالگی فاصله داشت. اگرچه زردی رخسارش به هیچ وجه حکایت ازت ندرستی نمی کرد. نشانه های ورزشکاری و حتی پهلوانی نیز در چهره و اندامش به چشم می خورد» ص ۱۷۶. شغل او پینه دوزی و واکسی بوده با همسر و چند بچه. گذران زندگی در نهایت فلاکت و تنگدستی. در ملاقات ها آثار فقر و تنگدستی این خانواده با وضع پریشانی که داشتند چشمگیر بود. نان آور خانه وقتی به زندان بوده با آن همه نان خور و مادر بیمار، چه کسی شکم آن ها را سیر می کرده، سئوال بی جوابی ست که پویان از خود می کند! و خواننده در حیرت است که آیا با این فقر مسلط، فراموش کردن مسئولیت خانوادگی، اسیر باورهای متزلزل و ناشناخته شدن و به زندان افتادن، از ایمان است یا شیفتگی در حرکت با موج طبقاتی؟ و، یا از ضعف و ناتوانی! شاید هم از هیچ کدام؛ و به یقین از جهل و نادانی! اندوه، دل خواننده را به درد می آورد و آه و حسرت از هدر رفتن عمرها و تباهی انسان های معصوم.
نویسنده با یادی از برخی زندانیان، با اختصاص فصل هایی کوتاه به آن ها، دین دوستی را ادا کرده است. انتقال رفتارهای زندانیان با خاطره های دنیای تنهایی و بیکسی شان، برای خوانندگان دریچه هایی می گشاید در شناختن آمال و آرزوهای لگدمال شدۀ آن ها که در راه رسیدن به اهداف انسانی قربانی شده اند.
و دفتر به پایان می رسد .
پویان که بعد از پنجاه سال و به قول خودش درآستانۀ هفتادسالگی تصمیم به نوشتن این خاطرات گرفته است، با برگشتی به دوران گذشته زمانی که در سازمان جوانان عضویت داشته، به سادگی هر آن چه که بر او رفته را روایت می کند. با زبانی ساده می گوید که فعالیت چندانی نداشته. از خود قهرمان نساخته است. قهرمانانش که بیشتر از طبقات پائین شهری هستند را معرفی می کند. درود به صفا و صمیمیت اش .

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد