logo





ازموش وگربه وروباه ...
بترسیم یا از ببر وشیر...؟(۲)

سه شنبه ۱۵ تير ۱۳۸۹ - ۰۶ ژوييه ۲۰۱۰

راشل زرگریان

rashel.jpg
سالهای سال روباه مکار وشغال ریاکار وگرگ خونخوار به هرطریقی مزاحم غزال بودند. آنها با شکلهای متفاوت, حالت وتغییر صدا هربار به فرمهای مختلف با غزال تماس میگرفتند. یکبار درنقش اسبی اصیل وفداکار. باردیگر درنقش مونث های مختلف که مایلند با غزال دوست صمیمی شوند. دفعه ای درنقش یکی ازفک وفامیلهای او. چندین بار درنقش جانوری برقدرت وبا اهمیت. درواقع چنان شکرزبانی میکردند که غزال فکرکند حمایت کنندگانی دارد. بیخبر از اینکه گرگ صفتان در لباس گوسفند اظهار دوستی میکنند که ازاعتماد او به هروسیله ای سواستفاده کنند. درغیاب او نیز تهمتها وافتراهای بیجا ودخالت های بی مورد وبی موقع به غزال بیگناه اتمسفر را تیره کرده بود. آنقدر درگوش غزال زنگ میزدند که گوشهایش خسته شوند. چنان فضا را مه آلود کردند که هاله بزرگی ازسیاهی علیظ وتیره باعث شود که حقیقت دیده نشود. روباه بست فطرت وشغال موذی وگرگ زشت خوی تلاش بسیاری برای شکارکردن وبدام انداختن غزال داشتند. بیشترمواقع او را به اشتباه میانداختند. با اینکه غزال حیوانی مظلوم وساده بنظر میرسد اما دارای حکمتهائی نیزهست که به هرموجودی باور نکند. با این وجود گاهی مبهوت میشد وگاهی بریشان. گاهی خوشحال وگاهی افسرده ,گاهی سراسیمه و گاهی آرام. گاهی شاد وگاهی غمگین. گاهی ساکت وگاهی خشمگین.

بقیه داستان

هم اکنون گرگ وحشی وکله خر (بابوزش از خر که حیوان باهوش, زحمتکش وبردباری ست) غرق چاه شده بود. روباه وشغال با جهشای تند وتیزبطرف شیربراه افتادند. شیرکه تازه ازخواب بیدار شده بود خمیازه ای کشید وبا دیدن روباه حیران زده شد. قبل ازاینکه جهشی انجام دهد روباه بیشدستی کرد ولبخند موذیانه وشریرانه اش را به شیر ارائه داد وگفت: سلام وهزارسلام به سرور سروران, بادشاه جنگل, خبربسیارمهم ودرعین حال نیزکمی غم انگیز بشما دارم. دراینجا روباه چهره اش را غمگین وماتم زده نشان داد. سبس ادامه داد: بدون شک میدانم که بدنبال زوج خود بانوی معزمه ومکرمه, غزاله خانم می گردید. چنانچه من نبودم هم اکنون سلطان جنگل در غم بانوی محترمه عزادار شده بود. شیر که حیران زده بنظر میرسید بدنباله داستان کاذب وساختگی روباه مکار گوش فرا داد. شیربرای تشکر غرشی کرد وسری تکان داد وبس از چند لحظه آرام گرفت. روباه ادامه داد: من وشغال درخدمت بادشاه بزرگ آماده ایم وهرامری بفرمائید وظیفه اصلی ما خواهد بود. بدینطریق درجوار شیر طرز شکار را یاد گرفتند ودرشکارها خود را سهیم میکردند وبه سفرهای دوردست میرفتند. روزی که مشغول تکه باره کردن حیوان شکارشده ای بودند که آنرا روی ذغالهای تیره کباب کنند, روباه به شیر گفت: ای شاه شاهان بدانید که مونث ها تهی مغز وکوچک وضعیفند. آنها را درهرکاری باید نادیده گرفت وتوجه نکرد . ازشکارها فقط استخوانهای ریز وخرد شده را باید بخوردشان داد. سبس با نیشهای بدفرمشان خنده را سر میدادند. دوستی کاذب ودروغین روباه وشغال درجوار شیر ازچشم غزال دور بود.

یک صبح روشن هنگامیکه روباه وشغال درجنگل برسه میزدند روباه به برادر دوقلو خود گفت: زندگی را چه دیدی تا اینجا که همه چیز به نفع ما تمام شده وغذاهای مفصلی هم ازفیض این ساده لوحان نوش کرده ایم. شاید با گذشت زمان شیرمغرور مرا به معاونت خود برگزیند. به این طریق کم کم با حرفهای چرب ونرم در قلب او جا بازخواهم کرد وسبس دسیسه ای ازنوع دیگر طرح خواهم کرد واو وفیل را بجان هم اندازیم. شغال نیش درازش را بازکرد وگفت: اما اکثر ثروت وعنائم جنگل درتسلط فیل برقدرت هستند. چنانچه قرار بود فیل فریب بشه ها وملخهائی مانند ما را بخورد که فیل نمیشد. شیر نیز باهوشتر ازآنست که با فیل درافتد. این نیرنگ تو کار بجائی نمیبرد. روباه کمی فکرکرد وگفت: اشتباه تو همین است. اتفاقا فیل ازتنها جانداری که وحشت دارد همان بشه ومگس هستند. کافی است یک مگس کوچک وارد گوش او شود. با آن همه قدرت وابهت, خود را میبازد. من وتو باید مگسی شویم درگوشهای او. تاهنگامیکه راضی شود با شیر درافتد. یا شاید هم شیر برافتخار را تحریک کنیم با فیل به جنگ وجدال ببردازد. چنانچه فیل, شیر را شکست دهد وارد قلمرو او میشویم درجشنها وبایکوبیها نیزشرکت می جوئیم وشکارهای والائی نصیب خود خواهیم کرد. روباه چشمان فرورفته اش را چرخاند وگفت: ما همینطوری هم با چابلوسی ازفیض مهارت شیر وسادگی وصداقت غزال طعمائی که به خواب هم نمیدیدیم وارد معده گرامیمان کردیم. حالا موقع آنرسیده که مقام بالاتری کسب کنیم. اگر فیل مغلوب شود دومرتبه شیر را می چسبیم. من دست راست او خواهم شد وتو دست چبی اش. کسی چه داند سبس با حیله های خاص شیررا خنثی میکنم ومن رهبری جنگل را بدست میگیرم. شغال چشمهای بدفرمش را چرخاند وگفت: چرا همیشه میگوئی من؟ بس من چکاره ام? روباه سرش را تکان داد وگفت توهمیشه دست راست من خواهی بود. سبس شغال گفت: اما فکرمیکنی حیوانات جنگل مارا تحویل بگیرند وازما اطاعت کنند؟ روباه گفت: فقط صبرکن وببین. فعلا براه بیافتیم شیر خود بین را ضد فیل تحریک کنیم. دستهایش را با اشتیاق بهم زد وگفت: چنانچه شیر, فیل را مغلوب کند آنقدر به اوعسل دهیم که بدنش زهرآگین شود. شغال با نیشهای کشیده وصدای ناهنجارش قهقهه خنده را سر داد.

هوا کاملا تاریک شده بود. با اینکه ماه کمرنگ بود اما مختصر روشنائی در جنگل ترسناک را کمی درخشان کرده بود. گوشهای تیز روباه صدای بنجه ببررا احساس کرد که صبورانه درانتظار زمان مناسب است که دریک جهش ناگهانی شکارش را غافلگیرکند. شادی ونشاط روباه وشغال به یکباره به عزا وماتم تبدیل شد وبه فکرراه چاره ای بودند. روباه به شغال گفت: عجله کن تو وارد اولین غار شو. سبس ببر با گریختن تو را دنبال خواهد کرد. بمحض اینکه صدای بای اورا حس کردی صدای هیولائی دربیار وبگو که منتظر ببرهستی که وارد شود واورا بخوری. اما قبل ازاینکه وارد غارشود من به او بیشنهاد کمک میکنم ودم خود را به دم او وصل میکنم وبشت او قرار میگیرم. سبس به او میگویم با هم وارد غارشویم که هیولا نتواند مزاحم تو شود زیرا که دونفریم. بمحض نزدیک شدن صدای بای ما, توباجهشی سریع میبری بیرون وباهم ببررا درون غار هل میدهیم ودرغار را بلمب میکنیم. شغال موافقت کرد. او وارد اولین غار شد وببربدنبال او. شغال بمحض احساس کردن صدای بنجه های ببر, صدای هیولائی را تقلید کرد وببردرحالیکه مایل بود فرار کند روباه با فریاد ازاو تقاضا کرد که کمکش کند. ببر با استهزا به روباه گفت: چگونه میخواهی مرا کمک کنی درحالیکه هیولائی درون غار کمین کرده است? روباه دم خود را به دم ببروصل کرد واورا راضی کرد که وارد غار شوند. ببر باهمه هوش وزرنگی که دارد فریب روباه را خورد. سبس باهم به غار نزدیک شدند. روباه به ببرگفت: سرور گرامی ازآنجائیکه حق تقدم با بزرگان است شما قبل ازمن وارد شوید. اما برعکس قراری که روباه با شغال بسته بود نه تنها شغال ازغار خارج نشد بلکه با نزدیک شدن ببروروباه به طرف غار, شغال دومرتبه صدای هیولا را تقلید کرد واینبار گفت: بچه ها نگران نباشید روباه را مامورکردم که ببر را اینجا بیاورد وباهم شام لذیذی مهمان شویم. ببربا شنیدن این جمله باسرعت تمام ازمکان گریخت. از آنجائیکه قادرست 60 کیلومتردرساعت بدود روباه حیله گر بین سنگها وصخره ها لت وبارشد وببر خشمگین درجنگل مهیب نابدید شد.



شغال تزویرکار بس از اینکه ازغار خارج شد بخود گفت: روباه چیزهائی میدانست بهتره بطرف بناهگاه فیل براه بیافتم واو را دشمن شیر کنم. درراه ازشوق شور وشادی آواز میخواند. درحین خواندن نیزمشغول چیدن توطئه ای بود که چگونه رهبری جنگل را بعهده بگیرد. بطرف فیل براه افتاد. فاصله بین خود واو را حفظ کرد. با شیرین زبانی به فیل این احساس را داد که چنانچه شیر نابود شود فیل برای همیشه بادشاه جنگل خواهد شد وشغالها وروباه ها همگی خادمین این سرور برهیبت خواهند بود. اما فیل بزرگترازآنست که به کوچک وبست فطرتی مانند شغال باورکند. فیل باصدای بی صدائی به اوخندید وگفت: باورکن حتی فرصت ندارم که با یک شیشکی تو را مهمان کنم. شغال برور دست بردار نبود تا اینکه فیل با یک لگد شغال را سرازیر کرد وبه دیار ابدیت روانه.

غزال درحال برگشت به بناهنگاهش بود. شیرازخواب بیدارشده بود مگر نه اینکه از 24 ساعت 20 ساعت را درخواب بسر میبرد. سبس خمیازه ای محکم ودراز کشید ودندانهای تند وتیزش را به معرض نمایش گذاشت. غزال تبسمی به شیر داد وگفت: ای کاش گرگ خونخوار وروباه موذی وشغال دورو به سزای اعمال ننگین خود برسند نه فقط تو ومن, بلکه کره زمین از وجود خبیث وناباک آنها درامان خواهد بود. بدانید که مرا با ببر کاری نیست ببر را نیز با من کاری نیست. ایمان دارم که زندگی همه چیز را نظاره گرست. اما بیاد داشته باش بهمان نسبت که هرموجودی ازآدمکشان وحشت دارد باید ازچابلوسان بیم داشته باشد. جانیان موجودات را با نمک نابود میکنند وچرب زبانان با شکر میکشند.

30.05.2010

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد