logo





محمد فولادی،

'داستانی که پایان آن‌ به‌ آزادی امکان حیات داد'

دوشنبه ۱۴ تير ۱۳۸۹ - ۰۵ ژوييه ۲۰۱۰

معروف کعبی

mohammad-fouladi.jpg
محمد فولادی چهرەای شناختە شده و محبوب در میان مردم شهر سقز بود کە در جریان اعدام‌هایی که‌ توسط خلخالی و در شهریورماه ١٣٥٨ در آن شهر بوقوع پیوست تیرباران گردید. همانند بسیاری دیگر مسئولان جمهوری اسلامی وی را 'مفسد فی‌الارض' خواندند، عبارتی آشنا برای سرپوش گذاشتن بر جنایت علیه‌ آنهایی که‌ تمام زندگی‌شان را وقف خدمت به‌ مردم نمودند و 'جرم'شان تنها دفاع از آزادی آنها بود. زندگی و مرگ محمد فولادی داستانی است که‌ برای آموزش نسل‌های کنونی و آینده پایانی نخواهد داشت. زندگی وی نمونه‌ انسانی مردم دوست و معترض به‌ ظلم و ستم، و مرگش نمونه‌ ایستادگی و استقامت در راه کسب آزادی و عدالت بود.

محمد فولادی سال ١٣١٥ هــ. ش. در شهرستان سقز متولد شد زندگی وی مملو از تلاش برای فراگیری و کار بود. در جریان کار و زندگی و با تأثیر گرفتن از تحولات مهم ایران و کردستان بویژه‌ بدنبال کودتا علیه‌ دولت مصدق به‌ فردی سیاسی و معترض به‌ نظام سیاسی پادشاهی مبدل گردید. به‌ عنوان حسابدار ارتش در شهرهای سقز، سنندج و مریوان خدمت کرد و سپس به‌ ارومیه‌ رفت. بودن در مناطق مختلف هرچه‌ بیشتر وی را با مسائل اجتماعی و سیاسی آشنا نمود. مطالعه‌ کتاب‌های گوناگون و بخصوص کتاب شاعران ﻛرد به‌ روالی ‌همیشگی در زندگی وی در دوران خفقان و سرکوب ساواک تبدیل شد. علاقه‌ او به‌ فرهنگ و سرنوشت سیاسی کردستان در او چنان مشهود بود که‌ بسیاری مواقع فرزندان خود را در روزهای تعطیل از ارومیه به‌ سقز (اگر حتی برای چند ساعت نیز که‌ می‌شد) می‌آورد تا آنها را به‌ جایی که‌ وی به‌ آن عشق می‌ورزید پیوند دهد.‌ همسر و فرزندان محمد به‌ یاد دارند که‌ چگونه‌ نظام پهلوی و ساواک از طرف او مورد نقد قرار می‌گرفتند و ظاهر شدن محمد رضا شاه بر روی صفحه‌ تلویزیون عکس‌العمل منفی وی را برمی‌انگیخت. در زمانی که‌ حضور ساواک در زندگی روزمره مردم به‌ امری دایمی تبدیل شده بود، تلاش‌های محمد فولادی برای آگاه کردن اطرافیان خود از ناعدالتی در جامعه‌ و افشای مسببان آن، شجاعت و در عین حال درجه‌ای بالا از آگاهی و دانش وی را به‌ نمایش می‌گذاشت. توجه‌ به‌ تحصیلات پسران و دختران خود بطور مساوی حاکی از برخورداری از فرهنگی پیشرفته‌ نیز بود. کارایی‌ها و توانایی‌هایش او را هرچه‌ بیشتر به‌ فردی قابل اتکاﺀ برای اطرافیان و مردم مبدل ساخت.
در روزهای قبل از بحرکت درآمدن موج انقلاب ١٣٥٧/١٩٧٩ که‌ ناعدالتی و سرکوب سیاسی جامعه‌ تحت رژیم پهلوی به اوج خود رسیده‌ بود‌، محمد فولادی از ارتش استعفا داد و با شروع انقلاب فوری به‌ سقز بازگشت. برای توضیح دلیل بازگشت خود به‌ سقز گفت: '' می‌خواهم در کردستان خدمت کنم و لباس ﻛ̓ﺮدی به‌ تن داشته‌ باشم.'' در جریان انقلاب و تحولات بعدی، محمد فولادی فردی پیشرو در تظاهرات‌ها و گردهمایی‌ها بود. در بهار و تابستان ١٣٥٨ عضو کمیته‌ای برای اداره امور شهر سقز شد که‌ از نمایندگان احزاب سیاسی، شخصیت‌ها، فرمانده پادگان شهر و امام جمعه‌ تشکیل می‌شد و ریاست شهربانی را بعهده گرفت. در انجام وظایف و امنیت شهر نقش بزرگی ایفا نمود. تا هنگام مرگش، خانه‌ وی به‌ محل جلسات و رسیدگی به‌ مشکلات مردم تبدیل شد.
در ٢٨ مرداد ١٣٥٨ خمینی فرمان جهاد به‌ کردستان صادر کرد و در نتیجه‌ آن سقز نیز مورد حمله‌ ستون بزرگی از نیروهای مسلح جمهوری اسلامی قرار گرفت. در روزهای اول شهریورماه شهرهای کردستان و از جمله‌ سقز شاهد دادگاه‌های نمایشی خلخالی بود که‌ در نتیجه‌ آنها دهها نفر از فرزندان مردم را به‌ جوخه‌ اعدام سپرد. خلخالی در دادگاه نمایشی‌اش محمد فولادی را غیابأ به‌ اعدام محکوم کرد. به‌ این دلیل وی مجبور به‌ ترک شهر و اقامت در روستای 'کانی‌نیاز' در مجاورت سقز شد. آشنایان بارها از وی خواستند که‌ از منطقه‌ دور شود اما در جواب گفته‌ بود که‌ 'نمی‌خواهم بخاطر من خانواده‌ام بدست این جلادان بیافتد'. محمد فولادی در واقع تنها در اداره و حفظ امنیت شهر نقش ایفا کرده بود و همانند همه‌ آنهایی که‌ به‌ جوخه‌ اعدام سپرده شدند تنها بخاطر ایجاد رعب و وحشت بود که‌ مورد حمله‌ قرار می‌گرفتند. با حمله‌ پاسداران به‌ روستای مذکور محمد فولادی دستگیر شد. در آن روز پاسداران مردم را کتک‌کاری کردند و حتی به‌ بچه‌های نوزاد رحم نکردند که‌ یکی از آنها بدنبال دو روز در اثر لگدمالی‌های پاسداران جان خود را از دست داد. خانواده‌ فولادی به‌ عنوان شاهدان عینی سرنوشت محمد فولادی ماجرا را بدین گونه‌ تعریف می‌کنند:
'' .. بعد از دستگیری، [بدلیل ناامن بودن منطقه‌] پدرمان از پادگان سقز و با هلی‌کوپتر به‌ ایرانشاه واقع در بین سقز-دیواندره منتقل می‌شود. از آنجا گویا او را با اتوموبیل به‌ همراهی چند پاسدار ظاهرأ به‌ طرف تهران می‌برند. اما گویا چند کیلومتری که‌ از ایرانشاه دور می‌شوند او را از ماشین پیاده کرده و همانجا اعدام می‌کنند و به‌ گفته‌ فرمانده پادگان سنندج سپس جنازه را به‌ پادگان سنندج می‌برند و بعد از آنجا به‌ تهران برده و تحویل پزشک قانونی می‌دهند. جنازه را در قسمت اعدامی‌های بهشت زهرا دفن می‌کنند. در این مدت خبری به‌ ما داده نشد چون فکر می‌کردند که‌ با پخش خبر اعدام پدرمان شهر سقز شلوغ خواهد شد. حتی همان روز دستگیری پدرمان پادگان شهر مورد حمله‌ پیشمرگان قرار می‌گرفت و گویا خلخالی گفته‌ بود که‌ 'اینها برای نجات فولادی آمده‌اند'. به‌ همین دلیل خبر اعدام او را به‌ ما ندادند و نزدیک دو ماه ما بدنبال پدرمان می‌گشتیم. همه‌ زندان‌های تهران و حتی بیمارستان‌ها را گشتیم. به‌ سقز برگشتیم و به‌ پادگان سقز مراجعه‌ کردیم و از آنها خواستیم که‌ بگویند پدرمان کجاست و چه‌ بر سر او آمده است. در جواب گفتند که‌ وی زخمی است و در زنجان به‌ سر می‌برد. ما به‌ زنجان رفتیم و به‌ همه‌ بیمارستان‌های آن شهر سر زدیم. به‌ زندانها رفتیم و حتی به‌ پزشک قانونی هم مراجعه‌ کردیم. اما خبری از پدرمان را دریافت نکردیم. با ناامیدی به‌ سقز برگشتیم و دگیر نمی‌دانستیم که‌ چکار کنیم. تا اینکه‌ یکی مخفیافه‌ به‌ ما خبر رساند که‌ بیخود دنبال پدرمان نگردیم چونکه‌ وی را همان روز اول اعدام کرده‌اند و حتی موفق شد که‌ ورقه‌ کوچکی که‌ یادداشتی از پدرم بود را به‌ ما برساند.
ما دوباره به‌ پادگان سقز رفتیم. این بار گفتند که‌ زخمی است و در پزشك قانونی تهران بسر می‌برد. گفتیم که‌ زخمی را که‌ به‌ پزشک قانونی نمی‌برند. در جواب گفتند که‌ بهر حال به‌ آنجا مراجعه‌ کنیم. در نتیجه‌ ما دوباره به‌ تهران رفتیم و به‌ پزشک قانونی مراجعه‌ کردیم. رئیس پزشک قانونی با آلبومی که‌ از عکس کشته‌های انقلاب در اختیار داشت ظاهر شد. بالاخره ما عکس پدرمان را در آن آلبوم پیدا کردیم که‌ شماره‌ای روی سینه‌اش گذاشته‌ بودند. با شیون و زاری از آنها خواستیم که‌ محل دفن را به‌ ما نشان دهند. با مراجعه‌ به‌ بهشت زهرا، خادم آنجا قبر او را به‌ ما نشان داد. در همان موقع تعدادی پاسدار و حزب‌اللهی به‌ ما حمله‌ کردند و ما را مورد توهین و ناسزا قرار دادند. ما خواستیم که‌ نبش قبر کنیم و جنازه را به‌ سقز بازگردانیم اما آنها اجازه ندادند. بار دوم نیز که‌ بر سر خاک پدرمان رفتیم دوباره مورد حمله‌ قرار گرفتیم و حتی اجازه سنگ قبر به‌ ما ندادند و برای همیشه‌ ما را از رفتن به‌ آنجا ممنوع کردند. تاریخ اعدام او را یازدهم شهریور ١٣٥٨ اعلام کردند. یعنی روزی که‌ در ایرانشاه بسر می‌برده است. اما حتی از این تاریخ هم مطمئن نیستیم. هنگامیکه‌ پرسیدیم چرا او را اعدام کردند، در جواب گفتند که‌ بدلیل همکاری با احزاب کردستان و ضد رژیم اسلامی و 'مفسد فی‌الارض' بودن.''

اعدام محمد فولادی عواقب دردناکی برای همسر و فرزندانش بدنبال داشت. بدنبال بیشتر از سی سال از آن رویداد این خانواده هنوز از آن رویداد رنج می‌برند. محمد فولادی همواره در یاد و خاطره مردم شهر سقز بوده و راه و آرزوهایش در مبارزه و پیگیری میلیونها نفر بازتاب یافته‌ است. امروز کردستان بیشتر از هر زمان دیگری به‌ این واقعیت واقف است که این‌ جانبازی‌های کسانی چون محمد فولادی بود که‌ به‌ ایده آزادی امکان زیستن داد. مرگ او ممانعت از نابودی مردمی بود که‌ وی آنچنان شیفته‌ تکامل و آزادی‌شان بود. مرگ بسیاری چون محمد فولادی بدین‌گونه‌ به‌ آزادی امکان حیات داد.
یادش گرامی باد.

(تهیە و گردآوری اطلاعات: معروف کعبی)

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد