logo





ملیت های غیر فارس و فرایند کنونی دموکراسی خواهی در ایران

دوشنبه ۱۴ تير ۱۳۸۹ - ۰۵ ژوييه ۲۰۱۰

یوسف عزیزی بنی طرف

azizi.jpg
به ابتکار سازمان ملل واقوام بدون نماینده UNPOو حزب رادیکال خشونت گریز ایتالیا در روزهای 28 و 29 ژوئن کنفرانسی از شخصیت ها واحزاب مختلف ایرانی وایتالیایی در شهر رم برگزار گردید. در این کنفرانس، علاوه بر احزاب و شخصیت های آذربایجانی، کرد، عرب، بلوچ و ترکمن، شخصیت های مستقل یا وابسته به گروه های چپ و راست سراسری ایرانی و نیز شماری از سناتورها و نمایندگان پارلمان ایتالیا شرکت داشتند.
متن این مقاله، سخنانی است که در روز اول کنفرانس و در پارلمان ایتالیا ایراد گردید که با تغییری اندک ارایه می شود.

ایران از شش ملیت Nationalityعمده تشکیل می شود: فارس، ترک، کرد، عرب، بلوچ وترکمن. البته می توان زیر عنوان مردمان یا Peoplesتقسیم بندی دیگری نیز ارایه داد که شامل گروه هایی همچون لرها، گیلک ها ودیگران بشود.

مساله ملی یا مساله ملیت ها یک پدیده جدید است که زاده روابط نوین اجتماعی و اقتصادی است و عمر آن به یک قرن گذشته باز می گردد. انقلاب مشروطیت را می توان نقطه آغازین فرایند دموکراسی خواهی در جامعه ایران به شمار آورد.

درواقع مفهوم ملت ایران، که واژه ای برآمده از آن انقلاب است یک مفهوم اعتباری ومجازی است اما وجود ملیت ها یک مفهوم عینی وواقعی است.

در انقلاب مشروطیت، نقش ترک های آذربایجان از دیگر خلق های ایران بارزتر وموثرتر بود. وضعیت نیمه دموکراتیک دهه چهل میلادی شرایطی را برای ترک ها وکردهای ایران فراهم ساخت تا حاکمیت خود مختار خودرا در چهارچوب ایران برپا سازند، اما این خودمختاری به سبب سرکوب سبعانه رژیم شاه تنها حدود یک سال دوام یافت. در انقلاب ضد سلطنتی فوریه 1979 همه خلق های ایران شرکت داشتند. مردمان غیرفارس شرایط دموکراتیک جامعه ایران پس از انقلاب را برای دستیابی به حقوق ملی خویش مناسب دیدند اما دیری نگذشت که با سرکوب خونین حاکمیت جدید رو به روشدند. ابتدا عرب ها در ژوئن 79 (9 خرداد 58) و سپس ترکمن ها و کردها در تابستان همان سال با بیرحمی تمام به خاک وخون کشیده شدند و سرانجام در سال 1980 نوبت به ترک ها رسید.

با پایان جنگ ایران وعراق، ملیت های غیرفارس نفس راحتی کشیدند و تحرکات خود را آغاز کردند. در واقع دوره حضور اصلاح طلبان در حاکمیت، دوره ای سودمند وتاریخی برای گسترش آگاهی ملی (قومی) در میان توده های غیر فارس بود. از اواخر دوره خاتمی سرکوب ها آغاز و طی دوره ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد سیر صعودی پیدا کرد. برای مثال اقلیم اهواز (که نام رسمی اش استان خوزستان و زمانی نیز عربستان خوانده می شد) گواه ناآرامی هایی بود که دو سه سال طول کشید. شمار اعدام ها از میان عرب های اهواز چنین بود: 177 نفر در سال 2006 و 28 تن درسال 2007. نیز در سال 2009 بعد از تهران بیشترین اعدام ها در این استان انجام گرفت. در سال 2008 این رکورد مربوط به استان سیستان وبلوچستان بود.

در آوریل 2005 تظاهرات مسالمت آمیز مردم عرب اهواز با آتش ماموران امنیتی و پلیس رو به رو شد که در روزهای بعد به یک انتفاضه (خیزش) سراسری در اغلب شهرهای استان تبدیل شد. در این خیزش ده ها نفر کشته و صدها تن زخمی وزندانی شدند.

در ژوییه همان سال مردم کرد به بهانه قتل شوانه قادری به پاخاستند و ده ها نفر در آن خیزش کشته و زندانی شدند.

در می 2007 تهران و شهرهای استان های ترک نشین شمال غرب کشور شاهد تظاهرات واعتراض های آذربایجانی ها نسبت به توهین روزنامه دولتی ایران بود که طی آن شماری کشته وزخمی وده ها تن دستگیر شدند. مناطق ترکمن نشین و بلوچستان نیز گواه ناآرامی هایی بود که با مشت آهنین حاکمیت رو برو شد. در واقع جنبش های ملی ودموکراتیک خلق ها در دهه اخیر زودتر از تهران آغاز گردید. اکنون جریان عمده این جنبش، مسالمت آمیز واز حرکت های مسلحانه درون این خلق ها متمایز است.

من در اینجا نیازی نمی بینم به چگونگی شکل گیری جنبش دموکراسی خواهی کنونی اشاره ای بکنم. اما برنامه دو نامزد ریاست جمهوری در خرداد 88 (ژوئن 2009)، نگاه اصلاح طلبان را به مساله ملی نشان می دهد. البته این برنامه ها پیش از انتخابات ریاست جمهوری مطرح شد و تاثیر گفتمان معاصر ملیت های غیرفارس بر آنها به وضوح قابل مشاهده است. بی گمان برنامه مهدی کروبی در این زمینه مفصل تر از برنامه میر حسین موسوی بود اما این یکی کوشید طی چند ماه گذشته جبران مافات کند و اظهارات وی وهمسرش را در این زمینه باید به فال نیک گرفت. اما مواضع میرحسین موسوی در باره حقوق ملیت ها نوسانی بود والبته از حرف تا عمل وبا آن چه اغلب گروه ها وفعالان ملیت ها می خواهند فاصله دارد.

در طول یک سال عمر جنبش سبز ما شاهد سه نوع موضعگیری در میان ملیت های غیرفارس در باره این جنبش بودیم. برخی به آن پیوستند و از آن دفاع کردند، بخشی از آن دوری جستند و برخی نسبت به آن بی تفاوت بودند. اما به نظر من بیشترین شمار، به گروه دوم تعلق دارد. این دوری به دلیل بی اعتمادی تاریخی است که رویدادهای چند سال اخیر آن را تشدید کرده. به اینها باید شرایط بسیار امنیتی مناطق ملیت های غیرفارس را نیز اضافه کرد.

درواقع گروه دوم می گویند، گروه ها واحزاب سراسری تهران یا (مرکز) نسبت به سرکوب های سال های گذشته ملیت ها یا(پیرامون) بی تفاوتی نشان دادند، لذا ما نیز با جنبش کنونی – که عمدتا در مرکز است – کاری نداریم. البته این وضع در ماه های اخیر وپس از طرح بحث ها وانتقادهای گوناگون قدری تغییر کرده است.

نکوهش بی سابقه اعدام چهار کرد ایرانی توسط سران جنبش سبز و دیگر احزاب سراسری در داخل وخارج و اعتصاب مناطق کردنشین می تواند نویدگر مرحله جدیدی از هماهنگی میان جنبش های مرکز و پیرامون باشد. اما دیگر ملیت ها هنوز دچار تردیدهای پیشین هستند. بلوچ ها با شدیدترین سرکوب ها رو به رو هستند وعرب ها در شرایط انهدام تاریخی به سر می برند. تبعیض نژادی و سیاست های تفریس (آسیملاسیون) شامل محرومیت از حقوق اولیه فرهنگی و زبانی، غصب زمین های وسیع کشاورزان عرب، نرخ بالای بیکاری، زندگی در حلبی آبادها وکوشش های فوق العاده حاکمیت برای تغییر بافت جمعیتی عرب ها، آنان را در شرایطی قرار می دهد که نامه افشا شده ابطحی در سال 2005 خواهان آن بود: در اقلیت قرار گرفتن مردم عرب در استان خوزستان ودر نهایت انقراض آنان. من در اینجا کاری به صحت یا عدم صحت آن نامه ندارم اما وقایع عینی موید متن آن است. زیرا در فاصله سال های 1996 – 2006 بیش از 833 هزار غیر عرب – به طور برنامه ریزی شده – به شهر اهواز کوچ داده شدند.

بزرگترین وموثرترین گروه قومی یعنی ترک های ایران به رغم نشست های اخیر اصلاح طلبان آذربایجان با رهبران جنبش سبز، هنوز به طور کامل با این جنبش همراه نیست. به نظر می رسد که وضع تاریخی و نیز الگوی مستقل جمهوری آذربایجان، وجود کشورهای مستقل عربی، ووضع فدرال اقلیم کردستان در عراق، در موضعگیری های خاص فعالان این سه ملیت بی تاثیر نیست.

هشت سال فضای نیمه باز دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی باعث گسترش آگاهی های قومی در میان خلق های غیر فارس گردید که در تاریخ معاصر ایران بی سابقه است. لذا به باور من، ما در درشرایط تاریخی خاصی به سر می بریم که با شرایط صد سال گذشته ایران تفاوت دارد. خلق های غیر فارس هم در انقلاب مشروطیت وهم در انقلاب بهمن 57 (فوریه 1979) اصراری بر طرح خواسته های ویژه خود نداشتند وبا خواسته های عمومی همراهی می کردند. اما اکنون اینان مطالبات ویژه خودرا مطرح می کنند وحاضر نیستند به خاطر هیچ چیز دیگر از آنها چشم پوشی کنند.

موضوع مبرم کنونی ایجاد نوعی هماهنگی میان دو نوع مطالبات قومی وملی در ایران است. این کار ساده ای نیست و نیاز به کوشش فراوان دارد. استمرار جنبش دموکراسی خواهی در گرو تعمیق پیوندهای آن با تحرکات زنان، کارگران و تهیدستان،و ایجاد همسویی و هماهنگی با جنبش های ملیت هاست. البته ممکن است جنبش سبز بدون این هماهنگی نیز به پیروزی دست یابد که به نظر من ناقص خواهد بود و در این صورت نبرد برای دموکراسی واقعی و احقاق حقوق ملیت ها ادامه خواهد یافت.

در میان ملیت های غیرفارس طیف های سیاسی مختلف – از استقلال خواه تا خواستاران حقوق ملی در چارچوب قانون اساسی – دیده می شوند. ما در واقع گواه افزایش روزافزون گرایش های استقلال خواهانه، به ویژه، در میان ترک ها و عرب ها هستیم. برای بازیافت اعتماد و جلوگیری از گسترش این گرایش ها وجذب هر چه بیشتر توده های غیرفارس، رهبران جنبش سبز باید استراتژی خودرا برای حل مساله ملی، براساس سیستم "فدرال" برای مناطق قومی ایران اعلام دارند. این امر ریشه تاریخی دارد و هم اکنون نیز تابو به شمار نمی رود. به عنوان مثال می توان به اساسنامه برخی از گروه های حامی جنبش سبز یعنی جنبش مسلمانان مبارز اشاره کرد که خواهان برقراری "فدرالیسم" در ایران است.

برنامه مهدی کروبی می تواند تاکتیک مناسبی برای رسیدن به این استراتژی باشد، اما نه ایشان تاکیدی دوباره بر آن کردند ونه میرحسین موسوی در بیانیه های خود به آن اشاره نمود.

نیز فعالان ورهبران حرکت اصلاح طلبی که طی سی سال گذشته مسوول سیاست های تفریس (آسیمیلاسیون)، تبعیض، خونریزی، وپاکسازی نژادی و فرهنگی علیه خلق های غیرفارس بودند باید بابت این کارها، عذرخواهی کنند.

هم چنین رایزنی وهماهنگی نزدیک میان رهبران وفعالان جنبش سبز و ملیت های غیرفارس یک ضرورت مبرم برای گسترش دامنه جنبش دموکراسی خواهی در سراسر ایران است که قبل از انتخابات ریاست جمهوری به طور طبیعی انجام می شد، اما به سبب شرایط امنیتی این کار ادامه نیافت والبته اکنون می تواند در خارج از کشور انجام شود.

در پایان باید بگویم والبته اولی تر آن است که فعالان و حزب های سیاسی اپوزیسیون چپ ودموکرات داخل و خارج از کشور قبل از دیگران نسبت به موضوع برقراری "نظام فدرال" در ایران موضع مثبت اتخاذ کنند وآن را در برنامه های خود بیاورند.


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

نسیم آزادی به این زودی ها به ایران نخواهد آمد
انصاف
2010-07-07 15:26:20
آقای بنی طرف عزیز!! سلام! سلامی از دور، از غربت!!!

می دانید که من سال ها بر این سنگف این داستان را حک می کنم. اما احزاب سراسری ما جامد گشته اند. نمی توانند خودشان را از وضعیت تبلیغی دوران پادشاهی ایران خارج کنند. احزاب ایرانی، در درون تورهای ایدئولوژیکی، سیاسی و طرفداران متعصب، خودشان را زندانی کرده اند.
می دانیم که احزاب باید خواست ملت ها در نواحی مختلف کشور را شناسایی کرده و در نمایندگی آن ها بکوشند تا بتوانند، بحران های آینده را مدیریت کنند اما اجزاب سراسری ما در سکوتی ارادی و آگاهانه رفته اند و شاهد حوادث ایرانند اما آن را به گذر زمان می سپارند تا دوای درد را از زمان بگیرند.
می دانید که من اصلاح طلب بودم و هستم. اما راستش، از رهبران اصلاح طلب و سازمان و احزاب اصلاح طلب، قطع امید کرده ام. آن ها هم از ترس حاکمیت در دورن و هم از ترس سکوت حاکم بر احزاب و روشنفکران ایرانی، در دام سکوت افتاده اند.
و همین سکوت دو لبه جنبش سبز در داحل و خارج که ناشی از غرور بی جا، اغراق در شمار طرفداران، تعبیر به نفع خودی حقوق بشر، غیر خودی بودن غیر هم خون و هم زبان و هم نژاد و ... باعث شکست جنبش سبز شد.
این شکست آخرین ار نوع خود نخواهد بود. بلکه در آینده هم روی خواهد داد. چرا که من در این سوی آب ها هم هنوز، آمادگی برای برابری حقوق در میان اقوام و ملت ها، ادیان، مناطق جغرافیای، برای برقراری دموکراسی، آزادی بیان، حقوق بشر، و ... از این نوع مقوله ها را در میان ایرانیان خارج از کشور، روشنفکران دینی و سکولار، در میان فعالان سیاسی و مدنی نمی بینم. هنوز ما ایرانیان، نمی توانیم در کنار هم و در جهت یک هدفف گردهم آییم ودر مسایل ملت ها یا اقوام و ادیان و حقوق بشر، با هم هم آوا باشیم.
دوست بسار ارجمندم! من از برقراری دموکراسی و حقوق بشر و برابری در50 سال آینده ایران، نا امید شده ام. مگر آن که اتفاقی بیفتد که همه ما از نظر فکری عوض شویم و تعب های نژاد پرستانه و خودبرتر بینی را کنار بگذاریم.
راستش، من از پیروزی چنبش سبز یا هر چنبش دیگری، در نبود اندیشه دموکراسی خواهی، حقوق بشر، برای بری، آزادی بیان برای همه و به طور نا محدود، چندان خوشحال نخواهم شد. چرا که با عوض شدن مهره های سیاسی و جا به جا شدن آدم ها، مشکل ایران حل نخواهد شد.
آیا بین ولایت فقیه و شاه تفاوتی هست؟ جز این که ولایت فقیه که حاصل آرمان خواهی نسل گذشته و انقلاب اسلامی بود، مرگ و عقب ماندگی را عمیق تر کرد.
به عقیده من، انقلاب 57 ، ده ها گام به درون تاریکی ها و عقب ماندگی های خواسته و آگاهانه به دلیل آگاه نبون از شرایط بین الملل بود و ادامه هم دارد.
چنبش سبز یا هر جنبش اجتماعی که شالوده اش بر توسعه اندیشه و باور به دموکراسی، آزادی، برابری ها، تساوی و برابری در برخورداری از حقوق بشر، نباشد، آینده را از این هم بدتر خواهد کرد و ما در آینده شاهد اعدام های دسته جمعی فعالان سیاسی، بمب باران مناطق دور نزدیک کشور به به بهانه جلوگیری از تجزیه و ... خواهیم بود.
می دانید که اغلب فعالان سیاسی و روشنفکران کنونی ایران، پایه گذار اندیشه نیاز به یم دیکتاتور صالح و رضاخان بودند که در قالب، محمود احمدی نژاد، خود را عرضه کرد. آن اندیشه، چه یخواهم و نخواهیم، به یک نیاز عمومی، به یک بکر و اندیشه مسلط بدل گشته بود.
ولی آیا اندیشه خودی و غیر خودی از میان اپوزیسیون جمهوری اسلامی، ار میان اصلاح طلبان رخت لر بسته است یا از جالت دینی خارج شدن و شکل دیگری به خود گرفته است؟
آیا هنور بحث اصلی ما تغییر حکومت در ایران و چایگزینی مهره های سیاسی است یا تغییر تفکر و اندیشه حاکم و چایگزینی تفکر و نگرش جدبد؟
به از ایرانیان ساکن غرب، قطع امید کرده ام و حتی آن ها را برای مردم ایران از شمشیر آخته ولایت فقیه خطرناکتر می دانم. آندیشه ای برای آینده در سرشان نیست. از همین الآن عوام فریبی می کنند. در مسایل مهم اجتماعی، به صراحت موضع گیری نمی کنند. محالفان خود را به رسمیت نمی شناسند و به عقاید و خواست های آن ها اخترام نمی گذارند. در حذف سیاسی و فیزیکی هم می کوشند. به اندیشه های سیاسی غیر خودیف به عنوان اندیشه سیاسی، نمی نگرند. وجود احزاب، جمعیت ها و افراد جدایی طلب را نه به رسمیت می شناسند و نه آن ها را هعالان سیاسی با اهداف سیاسی می دانند و نه جاظرند به آنان حقوق سیاسی را بدهند. نه حق تعیین سرنوشت را می پذیرند و نه به آن فکر می کنند تا حقوقی را هم به چنین افرادی بدهند.
تصور می کنم که باید چنین مادران سرزمین ما، نسل جدیدی ار فرزندان ما را حامله شوند که بر اساس نیاز به آزادی، تساوی حقوق، سیاسی، اقتصادی، آزادی، بهره مندی برابر از دموکراسی و آزادی ها را یزایند و پرورش دهند.
زمان زیادی به طول نخواهد کشید. 30 سال برای تبلیغ، توسعه، نفوذ و گسترش این نیاز (نیاز نیاز نیاز)و سپس برای زادن و تربیت کردن نسل جدید در خانه ها و به دور از دسترس نهادهای رسمی کافی است.
الیته به نسل جدیدی که در خیابان های ایران، با شعار "مرگ بر دیکتاتور" دیده می شود، امید فراوان دارم اما روی سخن تمامی این مقاله هم با رهبران سیاسی و هم با احزاب و هم با نوع نیاز و احساسی است که از گروه های اجتماعی به بیرون تراوش می کند و نمود ضد انسانیف ضد دموکراتیک و ضد حقوق بشر می یابد، است.


2010-07-06 20:29:08
آقای بنی طرف خاتمی و مشاورانش به سیاست فرهنگی "فرزندسازی برای کورش کبیر" دامن زدند و می زنند، همین آقای موسوی و کروبی هم روی هویت باستانی - اسلامی می کوبند، چون همه ی اینها به ناسیونالیسم عظمت طلب برای پیشبرد سیاستهای تعرضی شان در منطقه و برای عوامفریبی در داخل نیاز دارند. اصلاح طلبان ضد آگاهی در باره ی تبعیض ملیتها می دادند، بنابراین شما چگونه می توانید دوره ی "اصلاح طلبان" را برای اگاهی ملیتی مثبت ارزیاب کنید، جنگ پایان یافت، یعنی رژیم دیگر توان سرکوب چون قبل را نداشت، اما باز هم این دلیلی بر "نفس راحتی کشیدن" خلقهای ایران نبوده و نیست، رژیم در مواردی عقب نشینی کرد، اما هرگز دست از تهاجم علیه ملیتها بر نداشت، هرگز.

وقتی می نویسید"دوره حضور اصلاح طلبان در حاکمیت، دوره ای سودمند وتاریخی برای گسترش آگاهی ملی (قومی) در میان توده های غیر فارس بود." خواننده را به اشتباه می اندازید! می شود برداشت شود که اصلاح طلبان چنین سیاستی داشتند، در حالی که کاملا عکس آن صادق است، در این دوره ناسیونالیسم فارس، و پان فارسیسم جان تازه ای گرفت و علیه اقوام دیگر به کار گرفته شد. این که آنها در مواردی عقب نشستندو مردم هم پیشروی کردند، معنی اش آن نمی شود که شما نوشته اید. بنا به استدلال شما همین دوره ی احمدی نژاد هم برای آگاهی کل مردم ایران سودمند بوده، اما این دلیلی بر مثبت بودن دولت و حکومت برای مردم نمی شود.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد