logo





دو شعر

جمعه ۴ تير ۱۳۸۹ - ۲۵ ژوين ۲۰۱۰

مانا آقائی

Mana-aghai.jpg
جنگ ٢

بچه که بودم
آسمان را میدان پهناور جنگ می دانستم
ابرها را لشگری از سربازان سیاهپوش می دیدم
که سوار بر اسب باد تاخت و تاز می کردند
و باران را
مانند خون بی رنگ دشمنان بر خاک می ریختند
بچه که بودم
رعد را رگبار بی امان مسلسل می پنداشتم
بزرگتر که شدم فهمیدم
صدای خشمگینی که از آن می ترسیدم
صدای غرش آسمان نبود
صدای خدائی روی زمین بود
که فرمان آتش می داد.


جنگ ١

من و آیینه
وفادارترین دشمنان یکدیگریم
هنوز بعد از این همه سال
روبه روی هم ایستاده ایم
مثل جبهه های حق علیه باطل.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد