گریزان از برابری و هوادار فدرالیسم
Thu 29 06 2023
مهدی رجبی
نوشته کنونی در پی آن است که به دو پرسش زیر پاسخ گوید :
چرا برخی چپ ها از برابری می گریزند؟
چرا عدالت جایگزین برابری می شود؟
بتازگی «حزب چپ» کنگره یی تشکیل داد، و در سند نهایی نشست خود، رویکردی را در پیش گرفت که من روی دو وجه از آن در دو نوشته جداگانه تمرکز خواهم کرد. نخست بی توجهی به اصل برابری و دوم دفاع از فدرالیسم. در این نوشته به موضوع اول می پردازم، و در نوشته واپسین گفتمان فدرالیسم را پیکاوی خواهم کرد.
این جریان سیاسی در سند رسمی کنگره خود از دمکراسی و آزادی دفاع نمود، بی آنکه اشاره یی به مقوله برابری بنماید. در عوض، نویسندگان آن سند با قاطعیت تمام اعلام کردند؛ فدرالیسم عالیترین شکل اداره کشور ایران است. غافل از اینکه فدرالیسم اغلب بوسیله نیروهایی پیشنهاد میشود که از برابری حقوق اقوام یا بزبانی «اقلیتهای ملی» دفاع می کنند، و یکی از دلایل اصلی آنها برای دفاع از فدرالیسم، اصل برابری حقوق و از جمله حق تعیین سرنوشت است. چون هدف اصلی نوشته کنونی برخورد انتقادی با حزب چپ یا افراد وابسته و نزدیک بدان نیست، بلکه بازنمایاندن اهمیت مقوله برابری در دمکراسی، و نشان دادن کژاندیشی رایج در برخورد به مفهوم فدرالیسم است، از تمرکز روی جنبه های مثبت و منفی آن سند خودداری می کنم.
در نگاه نخست، چنین بنظر میآید؛ بمیان نیآوردن مقوله برابری ناشی از بدیهی بودن آن باشد که شرط بنیادین دمکراسی بشمار می رود، شاید هم برخی از نویسندگان آن سند، دلیلی از این دست برای توجیه بی التفاتی خود به امر برابری ارائه کرده، و اشاره نمایند : برابری فراروی قانون، اصلی جاافتاده و پذیرفته شده است که در اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز بازتاب یافته، و دفاع از دمکراسی خود بمعنای جانبداری از برابری حقوقی افراد جامعه بشمار می رود، پس تاکید دوباره روی آن لازم نیست، بویژه آنکه دفاع از عدالت بجایش برجسته شده است، وافزون بر آن، سند هر گونه تبعیض را در جامعه نفی کرده است.
ولی این ظاهر امراست، و حقیقت امر چیزی متفاوت از بی توجهی و یا فراموش کردن ساده اهمیت اصل برابری است. گذشته از بی توجهی سند کنگره حزب چپ به اصل برابری، جریان ها و سازمان های دیگری که در طیف چپ قرار دارند، نیز میانه خوبی با مفهوم برابری ندارند، و اغلب از برجسته کردن آن در کنار آزادی و دمکراسی خودداری کرده، و می کنند، منهای برخی از جریان های وابسته به اقلیتهای قومی و محلی یا بزبان خودشان اقلیتهای ملی که به مقوله برابری از زاویه یی دیگر و با نیتی دیگر می نگرند. بگذریم از اینکه چنین پاسخی غافل از آن است که برابری در دمکراسی را نمیتوان به برابری حقوقی محدود و خلاصه کرد، و نیز اینکه عدالت نمیتواند جای برابری را پر کند، و مخالفت با هرگونه تبعیض وجه منفی برابری را می رساند، نه وجه اثباتی آن را.
برای دریافت چرایی این امر و روشن کردن دلیل اصلی بی التفاتی به آن اصل بنیادین دمکراسی، نخست باید توضیحی کوتاه درباره رابطه تاریخی و ایدئولوژیک چپ ها با مقوله برابری داد، سپس با اشاره به این امر که اصل برابری در دمکراسی همپایه اصل آزادی بوده، و همچون آن اهمیت دارد، نشان داد که بمیان نیآوردن یا کنار نهادن اصل برابری و تبدیل ننمودن آن به یک شعار محوری خطا و غفلتی بزرگ است و باید هرچه زودتر درراه برجسته کردن و محوری ساختن آن کوشید.
حدود ده سال پیش، وقتی یکی از دوستان نزدیک من در یک اتاق بحث و هم اندیشی پیشنهاد نمود تا کتاب نویسنده «برابری در دمکراسی» بعنوان موضوع بحث گزیده شود، یکی از چهره های معروف آن اتاق با استناد بدین دلیل که برجسته کردن گفتمان برابری مایه رنجش و گریزان شدن اصلاح طلبان و نیروهای ملی ـ مذهبی پیشرو می گردد، با این پیشنهاد مخالفت نمود. چند ماه پیش، نویسنده خود از زبان یکی از یاران چپ و فدایی که سالهاست در رده رهبری سازمان خود فعالیت می کند، شنید؛ اصل برابری، مقوله یی چپ است، و برجسته کردن آن، برخوردی چپ روانه محسوب می شود.
این دو داده بالا از جنس روایت شفاهی هستند، و پیداست برای نشاندادن اینکه اکثر چپ ها آگاهانه از برجسته کردن اصل برابری طفره می روند، کافی بنظر نمی رسد. اینجاست که باید بسراغ اسناد رسمی نیروهای چپ رفت. در حال حاضر، نویسنده به اسناد سازمان های چپ دسترسی ندارد، تا به آنها استناد کند، و بی التفاتی اغلب نیروهای چپ بویژه فداییان را نسبت به مقوله برابری اثبات نماید. ولی در گذشته هیچگاه به سندی سازمانی از آنها برخورد نکردم تا ادعای بالا مبنی بر گریزان بودن آنها از اصل برابری را نقض کند.
بی توجهی جریان های چپ به اصل برابری را تنها از این زاویه نباید دید که شعار برابری را تند و رادیکال می انگارند، بلکه این واقعیت از زاویه یی دیگر نیز توضیح داده می شود؛ اینکه جریان ها و سازمان های سیاسی چپ در ایران اغلب مارکسیست لنینیست بودند، و اتکای آنها به این آموزش و نگرش شان در این رابطه رودرروی اصل برابری می نشست، چراکه تز دیکتاتوری پرولتاریا یا حتا حکومت کارگری مخالفت اساسی با برابری بورژوازی و کارگران دارد. بی سبب نیست که اسناد رسمی و تاریخی مارکسیست لنینیست ها مبارزه با ستم و زور را با استناد به اصل برابری توضیح نداده، یا بکمک آن موجه نمی سازند. بزرگان این جنبش فکری ـ سیاسی به اصل برابری اتکا نمی نمودند، و از برابری مدنی و حقوقی طبقات مختلف جامعه دفاع نمیکردند، و آن را مفهومی بورژوایی بحساب می آوردند. مارکس و انگلس در نوشتههای مختلف به دو موضوع زیر اشاره کردهاند :
ـ برابری بعنوان یک واقعیت عینی ـ اجتماعی فراورده بازار است.
ـ برابری بعنوان یک خواست ـ شعار سیاسی و اجتماعی زاده بورژوازی است.
خوانندگان نوشتههای مارکس بویژه نقد او از« برنامه گوتا» بخاطر دارند که او «نابودی هر نابرابری اجتماعی و سیاسی» را فرمولبندی نادرستی دانسته، و در عوض از «محو هر اختلاف طبقاتی» دفاع میکرد. اساسا مارکسیسم به مفاهیم و آموزه های دمکراسی مانند آزادی، برابری و سرکردگی مردم بصورت اصل یا پارادایم نمی نگریست تا آنها را پایه برخورد و حرکت سیاسی قرار دهد. اندیشه مارکسیستی ـ لنینیستی همه مفاهیم و اصول دمکراسی را از منشور مبارزه طبقاتی می نگرد. آنچه ضرورت مبارزه و کنشگری سیاسی را از دید مارکسیسم توضیح می دهد، اصول و مفاهیم پیشگفته دمکراسی نیست، بلکه جبر تاریخ، مشخصا تناقض ذاتی سرمایه داری و آرمان کمونیسم است که آن را توجیه می کند. ولی از انصاف بدور است که مارکس و انگلس را نسبت به اصول و آرمان های دمکراسی بی تفاوت بشمار آوریم. آنها هرگاه مبارزه در راه گسترش دمکراسی و ژرفا بخشیدن بدان موجب پیشرفت بسوی آرمان های سیاسی شان می گشت، از آن دفاع می کردند.
از این گذشته، مارکسیست لنینیست های ایرانی سابق و لاحق که در محیط دمکراتیک پرورش نیافتند، نه در عمل با فرهنگ و وجه زندگی دمکراتیک خو کرده بودند، و نه بلحاظ نظری میانه خوبی با دمکراسی و پنداره های آن داشتند، تا اهمیت و جایگاه مقوله برابری را در دمکراسی بخوبی دریافته باشند. برعکس، آنها با اتکا به اینکه اندیشه و آماج سیاسی شان برقراری حکومت کارگری یا دمکراسی خلقی یعنی شکل نمایشی حکومت حزب کمونیست بود، و با طرح اینکه دمکراسی، حکومت بورژوازی است، روی خوش به دمکراسی و طبعا به مفهوم برابری نشان نمی دادند، و در گذشته از این دو مقوله گریزان بودند.
پس از شکست اردوگاه سوسیالیستی و فروکاستن اعتبار مارکسیسم لنینیسم، و بویژه پس از آنکه برخی از چپ ها از این آموزه سیاسی ـ ایدئولوژیک فاصله گرفتند، گرایش به دمکراسی و برجسته کردن آن در اسناد سیاسی جریان های چپ و نیز در مقاله های روشنفکران آنها نیرومند شد.
برجسته شدن جایگاه دمکراسی در نوشتهها و اسناد سیاسی نیروهای چپ بصورتی ابتر و دست و پا شکسته جریان یافت، چنانکه توجه به اصل برابری که از مفهوم دمکراسی جدایی ناپذیر است، در آنها بازتاب نداشت، یا بسیار ناچیز بود. تأکید بر اهمیت برابری در دمکراسی با فراموشی روبرو می گشت، حال آنکه دفاع از آزادی جایگاه برجسته یی در نوشتهها و خواستههای آنها دارد. غافل از اینکه آزادی در دمکراسی همواره در کنار برابری قرار دارد، و اینها دو محور جداناشدنی دمکراسی بشمار می روند.
در عوض، مفهوم عدالت هم بعنوان یک خواسته و هم در قالب یک شعار جایگاه مهمی در ادبیات سیاسی آنها دارد، و بزبانی میتوان گفت؛ این مفهوم جای برابری را اشغال کرده است. اینکه چرا عدالت چنین برجسته می شود، آن هم بزیان مفهوم برابری خود پرسش مهمی است که باید از آنها جویا شد. وانگهی عدالت شعاری مبهم و کلی است که اغلب جریان های سیاسی با آن یا همراه اند، یا با آن مخالفتی ندارند و همچون پیرهن گل و گشادی است که هرکس میتواند به بر بکند. وانگهی برای توضیح مفهوم عدالت باید بسراغ اصول پایه یی تر چون برابری رفت. جان راولز بعنوان یک از نویسندگان خوشنامی که درباره عدالت کار کرد و قلم زد، خود برای توضیح این مفهوم بسراغ مفاهیم پایه یی مانند انصاف و برابری رفت.
گفتنی در باره مفهوم عدالت و سیمای کلی و مبهم آن فراوان است و از ظرفیت این نوشته کوتاه فراتر می رود. نویسنده در کتاب خود «برابری در دمکراسی» فصلی را به رابطه دو مفهوم برابری و عدالت اختصاص داده است. در حاشیه لینک آن را مینویسم تا خوانندگان مشتاقی که به آن کتاب دسترسی ندارند، بتوانند در صورت تمایل به تامل در این باره، بدان رجوع کنند.
با آوردن دو سه جمله از آغاز و پایان آن فصل، گوشه یی از رابطه تنگاتنگ عدالت با برابری را نشان میدهم:« پرسمان برابری در پیوند تنگاتنگ با مفهوم داد و عدالت قرار دارد. این اصل که انسانها باید حقوق برابر در بهره جویی از آزادی ها و نعمت های جامعه داشته باشند، بدین دلیل پذیرفته مردمان بود که از سوی آنها عادلانه (دادگرانه) بشمار می رفت. بهره گیری از مفهوم عدالت، عدل یا داد بهنگام کاربست این استدلال، بناچار ما را وارد این گفتمان می سازد که داد چیست؟........
آخرین نکته یی که پیرامون اینکه برابری شاخص داد است، میتوان گفت، همانا جایگاه مهم برابری در نظریه عدالت جان راولز و در نوشتههای آمارتیا سن و دیگر اندیشمندانی است که درباره عدالت نظرپردازی کرده اند. راولز و سن هر دو در تعریف خود از داد به مفهوم برابری دست می یازند، و آن را شاخص داد بشمار می آورند.» ص 251 و 275 از آن کتاب.
با این حساب، طرح اینکه چپ ها و یا دقیتر بگویم بخش اصلی نیروهای چپ میانه خوبی با مقوله برابری ندارند، ادعایی پادرهوا نیست و براستی که بمیان نیآوردن این اصل توسط برخی از جریان های چپ، همانا حرکتی آگاهانه در جهت کنار نهادن و بزبانی در پرده نهادن آن می باشد. انگیزه و دلیل آن هر چه باشد، بی التفاتی به اهمیت اصل برابری و جایگاه محوری آن در دمکراسی خطایی است که باید هرچه زودتر در راه پیرایش آن کوشید، آن هم در شرایطی که رویدادهای چندماه گذشته با نیروی تمام اهمیت این اصل را که گهگاه در شعارهای مردم باز می تابید، برجسته ساخت. همچنانکه در بالا اشاره شد، نمیتوان از دمکراسی دفاع نمود و سخنی از برابری بمیان نیاورد.
مهدی رجبی
تیرماه ۱۴۰۲
برابری و عدالت (فصلی از کتاب «برابری در دمکراسی» نوشته مهدی رجبی)
|
|