عصر نو
www.asre-nou.net

ژولیت دُلاژ

‎ترسیم چهره‌ی زنده‌گان

ترجمه : فؤادروستائی
Tue 28 06 2022

منتشر شده در روزنامه‌ی «لیبراسیون» به تاریخِ ٢٥ ژوئن ٢٠٢٢
‎نویسنده‌: «ژولیت دُلاژ» .عکس از«ماری روژ»
ترجمه : فؤادروستائی

‎بهاره اکرمی،پاریسی ایرانی تباری که از حمله‌ی تروریستی سیزدهم نوامبر ٢٠١٥ به کافه‌ی «کاری‌یون» - از پاتوق‌های جوانان در منطقه‌ی دهم از مناطق بیست‌گانه‌ی پاریس- جان سالم به‌ در برده و خانواده‌اش از ایران ملایان گریخته‌اندتصویرگر غیررسمی دادگاه متهّمان به حمله‌های تروریستی ١٣ نوامبر ٢٠١٥ در پاریس بوده است.

‎کسانی که به سخاوت‌مندی سرنوشت باور دارند در اشتباه‌اند. آیا اینان نمی‌دانند که سرنوشت قادر به چه بازی‌هائی با انسان‌هاست؟ بهاره اکرمی این را می‌داند. او این بازی سرنوشت را در شبی از شب‌های سپتامبر سال گذشته در دادگاه با این واژه‌ها روایت کرده است‌:"من جان به در برده‌ای مضاعف هستم." دو بار، نخست در ایران، کشوری که در آن پای به جهان گذاشت و سپس در فرانسه، کشوری که او و خانواده‌اش را به عنوان پناهنده پذیرا شده بود . زندگی‌اش هر دو بار به دیوار تاریک اندیشی دینی خورده است. دو بار بهاره اکرمی از خشونتِ اسلام‌گرایی افراطی جان به در برده است: "سرنوشت چه بازی‌های طنزآمیزی دارد! من میان این دو پیوندی دیده‌ام." بهاره اکرمی که همه او را «بابو» می‌خوانند به مرور زمان و طیِّ چند ماه و به موازاتِ به‌پیش رفتن کار دادگاه به شخصیّت مرکزی دنیای کوچک متشکل از کسانی بدل شده که هر روز در تالار دادگاه حضور یافته‌اند. دلیل واقعی این موقعیت نیز سرگذشت او نیست. خیلی‌ها نمی‌دانند که او و شریک زندگی‌اش- یک مهندس ِمعماری- در شب حملاتِ تروریستی در کافه «کاری‌یون» بوده اند. برخی او را حتّی یک وکیلِ دعاوی می‌دانند حال آن که او در حقیقت یک کارشناس مستقل و آزاد ارتباطات عمومی است. اگر او بر عرشه‌ی این کشتی قضائی ظاهر شده است به لطف تصویری مرکب از خطوط است که او با توسّل به آن به بیان چیزهای جدّی می‌پردازد. از اوایل ماه ژانویه و از همان نخستین بازجویی‌ها از متهمان، این پاریسی ٣٩ ساله جلسات دادگاه را در صفحه‌ی تویتر و اینستاگرام خود در هیأت یادداشت‌های روزانه‌ی مصوّر به تصویر درآورده است. بهاره اکرمی با استفاده از «آی‌پَد» از منزل خویش، از پله‌های کاخ دادگستری پاریس یا از کافه‌ی رو به روی آن ، مهم ترین لحظات دادرسی را با ظرافت و با توجّه به جزئیات ثبت می‌کند. این ستایشگر «ریاض سَتوف» و «کاترین موریس» [دو طراح و تصویرگر کتاب‌های کارتونی] نمی‌تواند از این سلاحِ رستگاری‌بخش ، یعنی طرّاحی برای "مسلّط شدن بر خویش" و "مفید واقع‌شدن" بهره نگیرد.


برای واضح‌تر دیدن عکس، لطفا روی آن کلیک کنید

‎سپری‌کردن شب‌های پرشمار با طرّاحی و کشیدن چهره‌های اندکی کنجکاوی‌برانگیز، موجب شده است که دختر شش ساله‌اش بپرسد که این آدم‌ها کیستند. به باور بهاره اکرمی این کودک هنوز کم‌سن‌تر از آن است که بتواند حدس بزند پدر و مادرش یک ماه و نیم پیش از تولّد او چه کشیده‌اند. کودک به‌مراتب کوچک‌تر از آن است که به او گفته شود پدر، مادر و دوستان‌شان که برای سپری‌کردن ساعاتی در شادی و شادخواری به کافه‌ای رفته بودند وآماج تیراندازی سه اسلام‌گرای متعّصبِ مجهّز به کالاشینکوف شده‌اند. به او گفته شود که در این تیراندازی عده‌ای جان باخته‌اند، عده‌ای زخمی شده‌اند ولی پدر و مادر او که ( درداخل رستوران بوده اند)توانسته‌اند به‌موقع مخفی شوند و اینچنین جان به در برده‌اند. "من حالم خوب است. شریک زندگی‌ام حالش خوب است. همراهان ما نیز حالشان خوب است. براین باور بودیم که باید برای حرف‌زدن با اومی‌توان صبر کرد. امّا این محاکمه وقتِ من را زیاد می‌گیرد. باید به او گفت چرا؟" شیوه‌ی ییان بهاره اکرمی ، شیوه‌ای است مخصوص به خود او و شباهتی به شیوه‌ی بیان و سخن‌گفتن هیچ‌کس دیگری ندارد. طنین صدای او اندکی کشدار، اندکی ساییده و به‌گاه از کوره دررفتن توأم با درخشش جرقه‌هاست. به‌رغمِ توانائی در شرکت در بحث‌های درخشان و پرژرفا، سخن‌گفتن‌اش با اصواتی در میان واژه‌ها و مکث‌هایی به سان نوجوانان همراه است. بارها این اتفاق برای او افتاده است که از اتوبوس پیاده نشود (به‌رغمِ رسیدن به مقصد) تا به یک مکالمه تا پایان گوش دهد و لذّتّ تبدیل آن به یک سوژه‌ی طنز برای تعریف کردن‌ برای دیگران را از دست ندهد. این نکته که طرفِ صحبتِ او چه کسی است تغییری در رفتار او نمی‌دهد. در کالج (دوره‌ی راهنمائی) هم با بچه‌های عاقل و سربه‌راه دوست بوده و هم با بچه‌های تُخس و جوجه‌بِزِهکار. خواهر بزرگ‌تر بهاره براین باور است که خصلتِ حاضرجوابی و نیش و طعنه‌زدن‌های او حاصل هم‌نشینی‌اش با دسته‌ی دوم است. آدمی پرگو ست امّا از اعتماد و اطمینان لبریز نیست. زمانی که در یکی از روزهای ماه ژوئن درِ آپارتمان خویش در پاریس را به روی ما می‌گشاید حتّی کمی نگران هم به نظر می‌رسد.

‎اندامی بلند و ظریف، در شلوار جینی خاکستری و با کاسه‌ای چینی پر از شکلات در دست و شتابان پذیرائی از ما را با قهوه‌ای آغاز می‌کند. "مادرم اصرار دارد که از مهمان ، خوب پذیرائی کنیم." مادرش که از او حرف می‌زنیم، در ایران دبیر ریاضیّات و کنشگر سندیکائی بوده است. مادر بهاره در بحبوحه‌ی انقلابی که در سال ١٩٧٩ به سرنگونی رژیم خودکامه‌ی شاه منجر شد با همسرش در دانشگاه آشنا می ‌شود. همسری که پیش از ورود به دانشگاه به خاطر عقاید خویش سر از زندان درآورده بود. این دو با هم یک زوجِ کمونیستِ شیفته‌ی آزادی را تشکیل می‌دهند و دست در دست هم به مقاومت در مقابل رژیم جدید- جمهوری اسلامی ملاها- برمی‌خیزند. ثمره‌ی این ازدواج دو فرزند به نام‌های «آزاده»، زاده‌ی ١٩٨١ و «بهاره»، متولد دو سال بعد از آزاده است. در سال ١٩٨٤ مبارزه با رژیم به خطرناک‌ترین نقطه‌ی خویش می‌رسد. هزاران تن از مخالفان رژیم اعدام می‌شوند. دختران، کم‌سن‌و سال ‌تر از آن هستند که یتیم شوند؛ باید گریخت و خود را به فرانسه رساند. امّا بهاره هنوز نوزادی بیش نیست. چگونه می‌تواند سفری مخفی و عبور از مناطق کوهستانی ترکیه را تحمّل کند؟ مادر بزرگ مادری نگه‌داری از او را در شهر اصفهان بر عهده می‌گیرد. از عزیمت پدر و مادرش از ایران چیزی به یاد ندارد. بعدها برای او تعریف می‌کنند که در روز سفر خانواده، در زمانی که در میدانی سرگرم بازی بوده است، پدر و مادر با او خداحافظی کرده‌اند. " روزی که خودت صاحب فرزندی شوی، درخواهی یافت که ما چرا و چه کرده‌ایم." چشمان سیاه بادامی‌اش از اشک تر می‌شود.

‎در سه‌سالگی، بهاره نیز با مادربزرگ خویش ایران را ترک می‌کند. پدر و مادرش در فرانسه پناهندگی سیاسی گرفته‌اند. آینده روشن‌تر به نظرمی‌رسد. به یاد می‌آورد که به محضِ رسیدن به فرانسه با پدرش که در آن زمان راننده تاکسی شده بود در یک پایانه‌ی اتوبوس به دنبال دختر کوچک دیگری رفته که از سفر با همکلاسی‌ها به یکی از مراکز گذراندن تعطیلات برمی‌گشت. "بفرما! این هم خواهرت." مادر بزرگ یک ماهی را در فرانسه می‌ماند و به ایران بازمی‌گردد. "تمام زندگی‌اش در آن‌جا بود." مادر بزرگ را تنها یک بار دیگر می بیند. زخمی دیگر. زخمی که تلاش می‌کند بر آن متمرکز نشود. در فرانسه در شهرکی مشجّر و محصور در باغی در شهر «شاتنه مَل اَبری» رشد و نمّو می‌کند. زندگی در عین تجمّلی نبودن راحت‌تر و شیرین‌تر است. پدر و مادر با کشاندن دختران به تظاهرات‌ها، تشویق‌شان به کتاب‌خوانی و تلاش و کوشش مضاعف برای موفّق شدن چشمان‌شان را به روی جهانی که آن دو را در بر گرفته باز می‌کنند. «بابو» می‌گوید‌: " آن‌چنان ایمانی به ما داشتند که من هیچ‌گاه تصورش را هم نکردم که در جایگاهی که امروز هستم نباشم." برنامه‌ی تعطیلات آخر هفته، سوار شدن بر قطار و رفتن به پاریس، قلمرو ممکنات، و بازدید از کتاب‌خانه‌ها، پارک‌ها و موزه‌ها بود. در دوران دانشجویی خود را در خانه‌ی خویش می‌دید. در دانشگاه دوفین در پاریس ثبت نام کرد . به اتحادیه‌ی ملی دانشجویان فرانسه پیوست. خواهرش پس از فراغت از تحصیل در دانشکده‌ی مهندسی وارد «مدرسه‌ی ملی علوم اداری» فرانسه شد [مدرسه‌ی ملی علوم اداری ،یک دانش‌سرای عالی بزرگ علوم کاربردی است که مسئولیّت گزینش و آموزش اولیّه‌ی کارکنان ارشد حکومتی را بر عهده دارد.]. به سان پدر و مادر خویش این دو نیز خداناباوری و پرداختن به مسائل اجتماعی یا به دیگر سخن «امر عمومی» را به دلمشغولی و پیشه‌ی خویش بدل کرده‌اند. "زمانی که از یک جمهوری کاذب که رأی دادن در آن ارزشی ندارد می‌آیی، عاشق رأی دادن می‌شوی."

‎ در انتخابات ریاست جمهوری ماه آوریل سال جاری با درنگ و تردید مألاً به «ژان لوک ملانشون»، نامزد ائتلاف شماری از احزاب چپ، رأی داد. با وجود این، برای جبران مافات و کاستن از احساس گناه، فوراً چکی را هم برای «یانیک ژَدو»- نامزد ناکام طرفداران حفظ محیط زیست یا «اکولوژیست‌ها»- فرستاد که موفق به کسب پنج‌درصد آراء ریخته شده به صندوق‌ها نشد و از کمک مالی دولت برای تأمین هزینه‌های انتخاباتی خودمحروم ماند.

رفتن به دادگاه رسیدگی به حملات تروریستی سال ٢٠١٥ در پاریس امری بدیهی نبود. " تو در آن کافه بودی؛ تو از آن کشتار جان به‌دربردی؛ تو در مقابل جامعه وظیفه و نقشی داری؛ از همین رو با شریک زندگی‌ام به خیل شاکیان پیوستیم و من در جلسات دادگاه حضور یافتم." امروز بهاره نیز جون بسیارانی که در ماه‌های گذشته ضرب آهنگ زندگی‌شان جلسات این دادگاه بوده است نگران پیامدهای این زخم سر بازکرده در ماه‌های آینده است. بهاره امیدوارست این خلاء را با طرح‌هائی که از جلسات دادرسی کشیده است پر کند. با همه‌ی این‌ها، تحقق این هدف در گرو این است که سرنوشت، دستی از غیب برآرد و کاری بکند!

چند توضیح از مترجم:


١- این مقاله در بخش موسوم به «پرتره» یا «تک‌چهره» روزنامه‌ی لیبراسیون که هرروز به یک فرد یا شخصیّت اختصاص دارد منتشر شده است.

٢- در حملات تروریستی شب سیزدهم به چهاردهم نوامبر سال ٢٠١٥ تروریست‌های اسلام‌گرای مسلح در ورودی بزرگ‌ترین استادیوم ورزشی فرانسه در شهر «سَن دنی» در حومه‌ی پاریس، یک سالن کنسرت در پایتخت فرانسه و چند کافه- رستورانِ پاریس مردم را به رگبار گلوله بستندو دست به یک حمله انتحاری زدند. در این حمله‌ها در مجموع ١٣٠ نفر کشته و ٦٨٣ نفر مجروح و معلول شدند.

٣- محاکمه متهمان این حملات که شماری از آنان کشته شده و گروهی بعداً دستگیر شدند در ماه سپتامبر سال پیش آعاز شد و تا دهم ماه جاری در پاریس ادامه داشت. از این محاکمه با عنوان محاکمه‌ی قرن نیز یاد کرده‌اند. احکام دادگاه روز ۲۹ ژوئن همین چهارشنبه اعلام خواهدشد.