اولیویا رولین
نیچه و دین در ۱۲۵-مین سالمرگ او
«خدا مرده است!» اما کدام خدا در واقع؟
Sat 23 08 2025

فریدریش نیچه بهویژه برای دو چیز شناخته میشود: سبیل پرپشتش و جمله مشهورش «خدا مرده است». با این حال، برای بسیاری روشن نیست که این عبارت صرفاً بیانگر آتهایسم (خداناباوری) ساده نیست.
میتوان با هر کسی صحبت کرد: هر کس نام فریدریش نیچه را شنیده باشد، به احتمال بسیار زیاد جملهی مشهور «خدا مرده است» را هم شنیده است. جملهای که به یک شعار فرهنگی بدل شده و حتی حیاتی مستقل برای خود یافته است.
اما در واقع، نیچه خود هرگز این جمله را بهصورت مستقیم نگفته است. با این حال میتوان آن را در اثر او دانش شادان (۱۸۸۲) یافت. در آنجا نیچه تمثیلی آورده و شخصیت «دیوانه» را به صحنه میآورد.
این دیوانه فریاد میزند: «خدا کجا رفته؟» و سپس میگوید: «من به شما میگویم! ما او را کشتهایم – من و شما! همهی ما قاتلان اوییم!» در پایان حتی اعلام میکند: «مقدسترین و نیرومندترین چیزی که جهان تا کنون در اختیار داشت، زیر کاردهای ما جان داده است».
ارزشهای بیمحتوا
نیچه با تصویر «دیوانه» چشمانداز جهانی را ترسیم میکند که از چارچوب خود بیرون کشیده شده و سرگردان میشود. نزد نیچه، «خدا» غالباً اشاره به ایمان یهودی-مسیحی به خدای یگانه دارد.
این تصویری پارادوکسیکال است: چگونه ممکن است انسان فانی خدایی قادر مطلق را بکشد؟ نیچه با این تمثیل بحران بنیادی جامعهی زمانهی خود را نشان میدهد: ارزشهای جامعه، محتوای خود را از دست دادهاند و دیگر برای زندگی انسانها اعتبار ندارند. خدا، بهعنوان ضامن نهایی ارزشها، از این رو بیاعتبار گشته است.
نیچه و نیهیلیسم
وقتی نیچه از «مرگ خدا» سخن میگوید، منظورش در عین حال پدیدهای جامعهشناختی است: انسانها با شیوهی زندگی خود خدا را نابود کردهاند، بیآنکه خود متوجه شوند.
به زبان ساده: نیچه «نیهیلیسم» را بهعنوان وضعیت زمانهاش تشخیص میدهد. این همان هستهی مرکزی استدلال او: او با فرهنگ نیهیلیستی، فرهنگی که بر نفی استوار است – حتی در دل مسیحیت و ارزشهایی مانند نرمی، عشق به همسایه و فروتنی – سر ستیز دارد.
نقد ارزشهای مسیحی
نقد تند نیچه از تمدن در پایان قرن نوزدهم بر بستری مستعد اثر گذاشت؛ بستری که از داروینیسم، ماتریالیسم و ایمان بورژوایی به پیشرفت تغذیه میشد.
با این همه، نیچه تنها به ویران کردن بسنده نمیکند. او با فروپاشی ارزشهای کهن، دعوت میکند که ارزشهای تازه و پایداری خلق شوند.
در بسیاری موارد، او از ارزشهای مسیحی فاصله میگیرد و آنها را سخت مورد انتقاد قرار میدهد. در عوض، آرمانهایی چون آفرینندگی، سختی و سرزندگی برای نیچه به مرکز توجه بدل میشوند.
خدای وجد
این آرمانها در اندیشهی نیچه به ستایش خدایی منتهی میشود که هم نو و هم کهن است: دیونیسوس، خدای وجد، خدای رقص، خدای شدنِ ابدی و بازگشت ابدی.
تا پایان دوران هوشیاریاش، وقتی نیچه به سوی جنون ذهنی پیش رفت، او «یادداشتهای دیوانگی» مینوشت که در آنها نیز تضاد «دیونیسوس در برابر مصلوب» یعنی عیسی، به تصویر کشیده شده بود.
برخی پژوهشگران با توجه به وسواس تقریباً وسواسی نیچه در موضوع دین نتیجه گرفتهاند که او هرگز کاملاً از خدا جدا نشد، بلکه خدا را تنها برای خود بازآفرینی کرد.
بنابراین باید در نتیجهگیری از جملهی «خدا مرده است» دقت کرد و نگفت که نیچه یک خداناباور صرف بوده است. رابطهی او با خدا بسیار پیچیدهتر بود.
فریدریش نیچه در سال ۱۸۴۴ در روکن بهدنیا آمد و پسر یک کشیش لوتری بود. تا پایان دوران هوشیاری خود، نیچه همواره با کلیسا و مسیحیت در تضاد بود؛ یکی از آخرین نوشتههای او در سال ۱۸۸۸ با عنوان ضد مسیح: نفرین بر مسیحیت این تضاد را بهروشنی نشان میدهد.
در یادداشتهای پس از مرگ او نیز آمده است: «با مسیحیت نمیتوانم کنار بیایم.» در تمامی آثارش، نیچه بارها به مسائل دینی پرداخته و آنها را بررسی کرده است؛ از دین و فلسفهی یونان باستان، هندوئیسم و بودیسم گرفته تا کاتولیسیسم و پروتستانتیسم.
پس از ده سال بیماری و زندگی در جنون ذهنی، نیچه در سال ۱۹۰۰ در وایمار و در خانهی خواهرش، الزابت فورستر-نیچه، درگذشت.
چهارشنبه، ۲۰ مه ۲۰۲۰
به نقل از رسانه آلمانی زبان SRF سوئیس
|
|