عصر نو
www.asre-nou.net

بگذار تا بگریم چو ن ابر دربهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران


Thu 18 02 2021

یدالله بلدی

new/yadollah-baladi4.jpg
حمزه به رفیق دیرینه اش مهرداد پیوست.

دراین دوران طولانی مهاجرت همواره شاهد ازدست دادن عزیزان مان هستیم واین بار حمزه فراهتی، حمزه صمیمی ومهربان هم مارا داغدار کرد وبه دوست عزیزش مهردادپاکزاد پیوست.

انسانهائی هستندکه یاد وخاطره شان هیچگاه فراموش نمیشودزیرا رفتار وکردار آنان چنان تاثیر گذار است که همواره در یادها ماندگار خواهند ماند ، حمزه فراهتی ویار دیرینه اش مهرداد پاکزاداز آن چهره های بیاد ماندنی در بین رفقا وآشنایان هستند.

روز ۱۱ اسفند ۵۳ همان روزی که شاه موجودیت حزب رسااخیز را اعلام کرد پس از سه ماه بازجوئی از زندان کمیته مشترک چون افسر وطیفه بودم به زندان جمشیدیه که مسئولیت آنرا دژبان ارتش بعهده داشت، منتقل شدم وپس از یک هفته انفرادی به زندان عمومی بخش ویژه"زندانیان سیاسی"تحویل داده شدم در بدو ورود رضابدیعی با لبخند مهربا نانه اش به استقبال من آمد و مرا در آغوش کشید این برخورد رفیقانه تمام خاطرات اتاق حسینی و سلول‌های انفرادی را از خاطرم زدود. محمد اعظمی ودکتر محجوبی و عده‌ای دیگر نیز در این بند بودند مدتی بعد اسماعیل ختائی هم به جمع ما پیوست ، دراین زندان پس از مدتی متوجه شدم که افسری که هنگام غرق شدن همراه صمد بوده، به‌تازگی از این زندان به زندان قصر منتقل شده و با توضیح رفقا درآن جمع متوجه شدم که شک و شبهه من مانند دیگران درباره این افسر اشتباه است وآن فاجعه یک حاثه تاسف بار بوده، پس از انتقال به زندان قصر پس ازمدتی از زندان ۴ موقت وبند ۱ و۷ به شماره ۴ منتقل شدم با اوصافی که از حمزه شنیده بودم که دارای اندامی درشت و سبیلی پرپشت است او را در بدو ورود شناختم. به نزدش رفتم و گفتم نام تورا در لیست‌های قبلی نام قهرمانان کشتی دانشگاه دیده بودم و بعد که بیشتر دوست شدیم از خاطراتش برایم می‌گفت. در روزهای اول ورود به زندان قصر سرگرد زمانی رئیس زندان سیاسی که او را شناخته بود که افسر است، او را مورد ضرب و شتم قرار داده سپس او راشلاق زده وآویزان کرده بودند.

حمزه و مهرداد از چهره های شاخض بند بودند. مهردادبا شوخ طبعی و حمزه با ابهت خاص خودش وهردو مهربان با با تمام بند رفتاری صمیمانه داشتند، حمزه و مهرداد پس از آزادی در سال ۵۶ به اتفاق زنده یاد سعید سلطان پور به اروپا رفتند و با برگزاری کنفرانس هائی به افشای رژیم و شکنجه های ساواک پرداختند.

حمزه ومهرداد پس از انقلاب به سازمان فدائی پیوستند وحمزه که دامپزشک بود، باتوجه به تخصص خود به کردستان رفت تا به مردم محروم کردستان یاری رساند که شرح آن را درکتاب از آن سال‌ها و سال‌های دیگر توضیح داده‌است که چگونه دانش‌اموزان کرد که میروسکوپ ندیده بودند واز دیدن آن وازمایش‌های ساده با میروسکوپ شگفت زده شده بوند.

حمزه یک‌بار د رتهران دستگیر شد و پس از آزادی ناچار راهی تبعید گردید، در تبعید کتاب ارزشمند " از آن سال‌ها وسال‌های دیگر" را نوشت واز فقر دوران کودکی ، دوران دانش‌اموزی ودانشجوئی و رفتن به دانشکده افسری و زندان و گرفتن جایزه شاگرد اولی از شاه را با قلمی شیوا بطور مفصل توصیح داده است. نکات تلخ و شیرین وآموزنده زیادی دراین کتاب بچشم می‌خورد که به نکات چندی از آن خاطرات اشاره می‌کنم برای نشان دادن فقر در محله شان از خوشحالی دختر کوچکی یاد می‌کند که برای اولین بار سرش را با صابون شسته است و برای این‌که حمزه گفته‌اش را باور کند ار او می‌خواهد تا سرش را بو کند واتفاق فاجعه بار صمد را به‌طور مفصل شرخ داده است. تا شک و شبهه را اذهان بزداید. هم‌چنین از وضعیت زندان جمهوری اسلامی و نحوه برخورد بازجویان بیرحم اوین واز آن شب دردناک در اروپا می‌نویسد که چگونه سعید سلطان پور نزدیک بود در رودخانه غرق شود و عکس العمل تند خود را در برابراین حادثه که نزدیک بود به فاجعه تبدیل شود.

حمزه افزون براین‌که قهرمان کشتی دانشگاه بود، شاگرد اول رشته تحصیلی دامپزشکی نیز بود و هنگام جایزه گرفتن از شاه نه تنها دست او را نبوسید بلکه حتی خم هم نشد واین نکته درخشانی از زندگی اوست. که نشانگر آزادگی اوبود

آخرین بار او را در مراسم خاکسپاری همسر دکتر جوشنی دیدم که با عصا راه می‌رفت پرسیدم چرا با عصا را ه می‌روی با آن روحیه شوخ طبعی همیشگی گفت "بازی روزگار است"

با خاطره ای از حمزه به نوشته‌ام خاتمه می‌دهم در گردهمائی زندانیان سیاسی دوران شاه درکلن، قرار بود حمزه ویولون بنوازد و من آهنگ مرا ببوس را بخوانم. اول در یک گوشه ای خواستیم تمرین کنیم من شروع به خواندن کردم. گفت" گده لامصب سرود که نمی‌خوانی یک کم لطیف بخوان". حمزه به سفر ابدی رفت اما بخشی از تارخ پر فراز و نشیب جنبش فدائی را رقم زد و فراموش نکنیم فعالین سیاسی در آن سال‌ها یک پوزش به حمزه بخاطر شک بدون پایه بدهکارند و آن رویداد به ما ثابت کرد که هررویدادی را با در نظرداشت گرایشات ایدئولوژیک قضاوت نکنیم.

به سارا ورضای عزیز و بهزاد و منیر و کاوه پاکزاد و تمام رفقای گرامی تسیلت می‌گویم

یادش ماندگار
یداله بلدی