پنجشنبه ۲۴ شهريور ۱۳۸۴ - ۱۵ سپتامبر ۲۰۰۵

اولين « باز جوي من »

زنداني مهندس حشمت الله طبرزدي

مدير مسئول هفته نامه توقيف شده پيام دانشجو

 

شهريور 1373 براي من بسيار خاطر انگيز است .

اينک 10 سال از آن تاريخ مي گذرد. زماني که اولين شماره هفته نامه «پيام دانشجو » منتشر شد . به همين مناسبت حرفهاي زيادي وجود دارد که در فرصتي مناسب تر بيان خواهم کرد . اما حيفم آمد خاطره « اولين بازجو » را تعريف نکنم . اواخر سال 1373 اخبار و اسناد زيادي از سوي شهروندان حق طلب ، در باره اختلاس ها ، رشوه هاي کلان و فساد مالي – اداري ، در درون ساختار حکومت ، بدست ما رسيد . ما نيز در تحريريه نشريه ، به بررسي آنها پرداخته وپس از جمع بندي به چاپ و انتشار گزارش هاي مستند مي پرداختيم .

در يک مورد به درج فرار مالياتي توسط شرکت « سينا خودرو » ، « دوو» و چند شرکت مهم ديگر پرداختيم که اين فرار مالياتي به ميلياردها تومان بالغ مي شد . اسناد و گزارش هاي مربوط به اين تخلفات را از طريق « مدير کل مالياتي » وزارت اقتصاد و دارايي به دست آورديم . وزير اقتصاد و دارايي فردي بنام « محمد خان » بود . ما البته از درگيري هاي داخلي بين « وزارت اقتصاد » و «وزارت اطلاعات » آقاي فلاحيان ، اطلاعي نداشتيم . بعدا فهميديم که « وزارت اطلاعات » با آن مدير کل مربوطه درگير بوده است . گويا آن مدير کل را براي مدتي ربوده و تحت شکنجه قرار داده بودند. درهرصورت آقاي فلاحيان ومعاونين وحاميان ودوستانش به دليل شرکت گسترده درفعاليت - هاي اقتصادي از رقباي جدي وزارت اقتصاد و دارايي و بخش خصوصي به حساب مي آمد.

در هر صورت ورود ما به آن بخش از افشا گري ها که مستقيما با منافع اقتصادي وزارت اطلاعات برخورد داشت ، موجب شد آن وزارتخانه بهانه خوبي براي ورود مستقيم تر در برخورد با پرونده «هفته نامه پيام دانشجو» بدست آورد.

نماينده آن وزارت خانه که خودرا« سيادتي» معرفي ميکردازمن دعوت کرد تا براي انجام پاره  اي  مذاکرات به محل آن وزارتخانه در خيابان پاسداران بروم.من يک بار مراجعه کردم ، اما مسئولين ورودي به وزارتخانه نتوانستند فردي بنام سيادتي را شناسايي کنند. به همين دليل نيز برگشتم . اما سيادتي دست بردار نبود. و مجددا با من تماس گرفت و دعوت کرد . تا به دفتر او بروم . بار دوم موفق به ديدار او شدم . جواني با قدي نسبتا کوتاه و سر تراشيده گفت که تازه از مراسم حج برگشته . از هر دري سخن گفتيم و البته اين عادت امنيتي هاست که خواسته اصلي خود را در لابلاي حرفهاي زياد و حاشيه روي ، به گونه اي زيرکانه مطرح مي کنند. اين اولين تجربه من بود . به همين دليل خيلي راحت و صادقانه حرف هاي خودم را زدم . به ويژه به صورت شفاف از «هاشمي رفسنجاني » رئيس جمهور وقت به دليل بي توجهي به مردم و بر باد دادن ثروت هاي ملي انتقاد کردم .همچنين تاکيد کردم که دوستان من در «اتحاديه دانشجويان و دانش آموختگان » و « هفته نامه پيام دانشجو » رفسنجاني را عادل نمي دانندو بشدت از عملکرد او ناراضي هستند. اماآقاي سيادتي با زيرکي و بدون اينکه بخواهدمارامتهم کند ، به گروه هايي اشاره کرد که قصد ترور هاشمي را داشته اند . مي خواست القا کند که ما تند روي ميکنيم که البته من آن حرف را نپذيرفتم. من از فقر مردم و فساد گسترده دستگاه هاي حکومتي حرف زدم . همچنين به او گوشزد کردم که مردم به ما هشدار مي دهند که از طرف وزارت اطلاعات سرکوب خواهيم شد و ما البته چنين باوري نداريم . او با خند هاي معنا دار اين نظر مردم را رد کرد .

او به زعم خودش به هدف خود رسيده بود . هدف او اين بود که با برخوردي منطقي و خوب ، نظر من را جلب کند و از اين طريق جاي پايي براي اهداف و برنامه هاي بعدي بگذارد . به ويژه که در آن شرايط بر خورد با نشريه اي مردمي با تيتراژ حدود نيم ميليوني که از سوي گروهي از دانشجويان عضو انجمن هاي اسلامي منتشر مي شد که خود از سابقه انقلابي برخوردار بودند، بسيار مشکل بود . ما نيز بدنبال اين بوديم که از اين طريق تا حدودي عادي سازي کنيم.

به ويژه که اسناد مهمي درباره ي مفاسد مالي – اداري در بالاترين سطح از ساختار حکومتي ، بدستمان رسيد و از اين جهت نگران بوديم که مبادا دستگاه امنيتي حکومت برايمان دامي بگسترانند. و با ارسال چند سند قلابي زمينه سقوط ما را فراهم سازد. بياد دارم که در همان مقطع زماني ، سندي بدستمان رسيد ، مبني بر اينکه وزير خارجه وقت از خانواده « ايت الله خميني » اجازه خواسته بود تا پولهايي که در حساب هاي مرحوم « سيد احمد خميني » در هامبورگ وجود داشت را عوض بدهي هاي ايران به آلمان بپردازند يا سند ديگري بدستمان رسيد که آقاي محسن رضايي « فرمانده سپاه » به وزارت سپاه دستورداده بودتا نفت شرکت هاي «آمريکا » از « اذربايجان » و از طريق کاميون هاي سپاه ترانزيت شود.

اينگونه اسناد به دفتر نشريه مي رسيد و در برخي موارد دچار شوک و ترديد مي شديم که مبادا دستگاه هاي حکومتي ، دست به سند سازي زده و ما نيز عجولانه به درج آنها مبادرت ورزيم. و در دام آنها گرفتار شويم. بويژه که با« باند قدرت » در گير شده بوديم . رفسنجاني ، شيخ محمد يزدي ، فلاحيان  ، رفيق دوست ، افشاري – فرمانده بسيج – کرباسچي ، بانک صادرات و ... همه اين ها به دنبال فرصتي براي تعطيلي نشريه بودند.

در هر صورت آن جلسه به اتمام رسيد . تااينکه ما دريک افشاگري به مسئله فرار مالياتي پرداختيم . الان تاريخ آن افشاگري و شماره نشريه را در خاطر ندارم. گمان مي کنم به اوايل سال 1374 مربوط مي شود. – ناگفته نماند که اولين حمله انصار حزب الله با رهبري فردي بنام «ناصري فرد » از دوستان نزديک آقاي محتشم « عبداللهي » به دفتر هفته نامه پيام دانشجو ، که با ضرب و شتم اعضاي تحريريه و کارکنان از جمله آقايان ، سفري ، سلامتي ، عليشاهي ، عادل محمدي و تخريب و سرقت اموال همراه بود .- در فاصله همان تماس اول و دوم آقاي سيادتي صورت گرفت . که به همين دليل احتمال مي داديم آن حمله با هدايت آنها صورت گرفته باشد . زيرا در ملاقاتي که با سيادتي داشتم با تبسمي معنا دار به من گفت « شانس آوردي در زمان حمله نبودي وگرنه حالا روي تخت بيمارستان بودي !! »

با درج افشاگري هاي مربوط به فرار مالياتي بار ديگر آقاي سيادتي من را به ملاقات در محل وزارتخانه دعوت کرد . به ياد دارم که ملاقات اول در اطاقي در طبقه همکف صورت گرفت ، اما جلسه دوم در طبقه اول . در آن ملاقات آقاي سيادتي مستقيما به سراغ افشاگري هاي ما رفت و تلاش کرد آنها را بي اعتبار جلوه دهد.

شايان ذکر است که همزمان با درج آن افشاگري ها از زبان مدير کل مالياتي وزارت اقتصاد و دارايي ، نامه اي از ايشان درج نموديم که حاکي از آن بود که به دليل پيگيري برخي از پروندهاي مالياتي ازسوي وزارت اطلاعات ، بازداشت و شديدا مورد شکنجه قرار گرفته است . – گمان مي کنم نام آن مدير کل « بياشاد » بود . الان حضور ذهن ندارم . اما همه آن مطالب در هفته نامه پيام دانشجو درج شده است.- مانيز نامه ايشان را که از طريق مادرش و به صورت مخفيانه به دستمان رسيده بود به صورت کامل و با حذف نام برخي اسامي درج نموديم. آقاي سيادتي ازمن مي خواست که در شماره بعدي اعلام کنيم که آن مدير کل خودش دزد و رشوه گير بوده است . من نيز به او اعلام کردم ، اگر فکر کرده اي که ما به دستور شما عمل خواهيم کرد ، سخت در اشتباهيد. همين موضوع آقاي سيادتي را عصباني کرد . به گونه اي که فرياد ميزد و من نيز متقابلا در مقابل او ايستادگي کردم . به همين دليل براي چند لحظه  از اطاق بيرون رفت ودر برگشت رفتارش عوض شد . من به او پيشنهاد دادم که وزارت اطلاعات تکذيبيه بدهد. ما نيز آن را درج ميکنيم. او البته انتظار داشت ما از طرف نشريه عليه آقاي بياشاد موضع گيري کنيم که من نپذيرفتم . ولي به او گفتم که مي توانيم اعلام کنيم که وزارت اطلاعات مدعي است « آن مدير کل نيز خودش رشوه گرفته است . » او مدعي بود که 900 عدد سکه گرفته و اطلاعاتي ها از حياط باغچه او پيدا کرده اند.

اعلام آن مطلب از طرف نشريه به ضرر ما نبود. براي اينکه نه تنها فرار مالياتي تکذيب نمي شد ، بلکه « دزد بودن مدير کل يک رسوايي جديد براي حکومت بود.»

آن مسئله گذشت تا چند هفته بعد. که هفته نامه از سوي وزارت اطلاعات و البته بنام «هيات نظارت بر مطبوعات »توقيف شد . آن زمان آقاي « اشعري » معاونت مطبوعاتي وزارت ارشاد بود. آن فرد در مقابل اطلاعاتي ها از خود هيچ اراده اي نداشت. در هر صورت نشريه را توقيف و بخشي از آن ، ازروي پيشخوان کيوسک هاي روزنامه فروشي جمع شد. قرار بر اين شد که به دليل اعتراض به آن اقدام غير قانوني هيات نظارت بر مطبوعات ، متينگي در محوطه دانشگاه تهران برگزار شود . شايد تاريخ آن متينگ14 مرداد 1374 بود. صبح آن روز ورودي هاي دانشگاه تهران را بسته بودند . اما مردم و دانشجويان به سمت درها هجوم برده و قفل ها را شکستند.

من به همراه برخي از دوستان ،از جمله دکتر امامي ، مهندس ميرابراهيمي ، پرويز سفري ، محمد حسن عليپور و محمد مسعود سلامتي از در جنوبي وارد دانشگاه شديم . از بدو ورود ، دو نفر جلو آمدند و اصرار داشتند که من به بيرون دانشگاه مقابل در شرقي ، براي ديدن وزير اطلاعات ، - همين سيادتي – بروم. هرچه اصرار کردند نپذيرفتم و با دوستان به جمع شرکت کنندگان پيوستيم و متينگ برگزار شد.

ما به دفتر برگشتيم . شايد حدود 20 نفر از دوستان در دفتر جمع بوديم . گروهي از اعضاي وزارت اطلاعات مسلحانه به دفتر يورش آوردند.احتمال درگيري بين دانشجويان با آنها وجود داشت. من پادرمياني کردم و مسئله به گونه اي حل شد. آنها آمده بودند تا من را همراه مدارک و اسناد با خود ببرند. رئيس تيم فردي بود بنام « منافي يا موسوي » - بعدا بازجوي سفري در توحيد و در حادثه کوي دانشگاه بود.- در هر صورت آنها موفق نشدند اسناد را با خود ببرند ، ولي من را را خود بردند. چشمانم را بستند و به جاي نامعلومي بردند. – در واقع آن شب يعني 15 مرداد1374 چشمان من باز شد- مدتي گذشت تا لبا سهايم را عوض کرده و لباس زندان پوشيدم.جاي مخوفي بود.اولين بازداشت من بود. پس از چند ساعت دوباره سيادتي آمد. تازه مطمئن شدم که ربوده نشده ام و دست اطلاعات هستم.دوستانم اولتيماتوم دادند که اگرتا ساعت 12 شب طبرزدي را آزاد نکنيد ، سرو صدا و تظاهرات راه مي اندازيم. آنها عجله داشتندو به زعم خود مي خواستند مرا سرکوب و نيز تخليه کنند. من را به يک تاريکخانه بردند. با آن وجود چشمانم را باز نکردند. سيادتي نعره ميکشيد و به من ميگفت « تو قدرت طلب هستي » او ميگفت « من را ميخواباند و کابل خواهد زد!!» وهمچنين ميگفت که « چرا به رفسنجاني انتقاد کرده و به رکن نظام توهين کرده اي » آنها فکر مي کردند ما از جايي خط مي گيريم تا عليه رفسنجاني عمل کنيم . مي خواست اين « جا » را معلوم کند . وقتي او با عربده کشي سعي داشت تا رعب و و حشت ايجاد کند من بياد حرفهاي مردم افتادم که گفته بودند . اينها شما را سر به نيست خواهند کرد . ياد حرفهاي صادقانه خودم در اولين جلسه ملاقات با سيادتي افتادم. عجب ! ما با چه باند مخوفي روبرو بوديم . و خود آگاه نبوديم . ما ظاهر مسائل را ديده بوديم و تجربه برخورد با سيستم امنيتي و قضايي حکومت را نداشتيم . زياد از اندازه خام و خوش بين بوديم. ولي اولين بازجويي ، بسيار مخوف بود . من البته خود را نباختم . او شايد مرعوب مقاومت و خون سردي من شد .چيزي عايدش نشد . در عين حال نتوانست عقده خود از قضيه بياشاد را کتمان کند. شرايط بسيار پيچيده بود .ما بايد با دقت عمل مي کرديم. گروه هاي درون حاکميت مثل طرفداران رفسنجاني و طرفداران خامنه اي با يکديگر درگير مي شدند . در چنين شرايطي ما مي بايست از شکاف ها و نقاط کور حرکت مي کرديم . در عين حال لازم بود از يکي عليه ديگري استفاده کنيم . سيادتي مي خواست از زبان من اين نکته را بشنود . مي خواست اعتراف بگيرد که ما براي ضربه زدن به رفسنجاني و باند قدرت پشت نام رهبري سنگر گرفته ايم . او در اين زمينه تلاش هاي زيادي انجام داد. من البته بايد حواس خود را جمع مي کردم که زير فشار بازجوئي برنامه ها را خراب نکنم . فکر مي کنم براي دفاع از حقوق مردم و افشاي مفاسد ، راه خوبي را برگزيده بوديم .

با گذشت10سال ازاولين بازجوئي ، باوجوديکه درسالهاي پس از آن بازجوئي هاي بسيار سخت تر ، طولاني تر و مخوف تر را پشت سر گذاشته ام ، اما آن خاطره تلخ را هرگز فراموش نخواهم کرد . خوشحالم که با گذشت 10 سال از آن روز آنها ،نه تنها نتوانستند دست مارا بخوانند بلکه موفق به شکستن من نيز نشدند. از اينکه در قبال زورگويي آنها مقاومت کرديم من و همه دوستانم خوشحاليم.

آنشب در حدود ساعت 12 شب سيادتي من را با چشمان بسته سوار ماشين خود کرد و در خيابانها چرخانيد ووقتي من را پياده کرد ديدم زير پل کريم خان مقابل دفتر هستم . به دفتر رفتم . دوستانم منتظر بودند. به آنها گفتم براي تشکيل جلسه بهتر است به پارک برويم اينجا مطمئن نيست. ...

پس از آن بارها بازجو هاي اطلاعات در توحيد و 209 به من مي گفتند، لعنت بر سيادتي که با تو آن گونه برخورد کرد و تو را به اين موضع انداخت.من هم اظهار علاقه ميکردم که بدانم ، او پس از دوم خرداد 76 چه مي کند ؟!مي خواستم دراولين بازجوئيم آن مدير ارشد فلاحيان را ببينم.

تا اينکه مدتي پيش چشمم به آقاي دکتر سعيدي معاون حقوقي و بين الملل انرژي اتمي افتاد. چقدر شبيه آقاي سيادتي است !! فقط کمي چاقتر شده وموهايش ريخته بود. صورتش ، صدايش ، همه چيزش شبيه سيادتي است . شايد برادر دوقلوباشند و يا....؟!...

ايران – تهران – زندان اوين – بند 350 کارگري

               20/مردادماه / 1384

                      حشمت الله طبرزدي