باغ سكوت
Sat 1 05 2010
جواد پارسای
درختان تنومندِ سكوت باغ را ميشكنند.
و شاخهها، واژههاي تبار عاشقان نشسته به پاي درختان را
به حافظهي ساقه، نقر ميكنند،
تا براي عاشقاني از تبار ديگر، در زماني كه بايد فرا رسد، باز گو كنند:
ديروز عشق را در كميته به صُلاّبه كشيدند.
او، به ناباوري خود خنديد.
- فريب خوردگان خشم، از شنيدن واژهي «شادي و عشق»
به خود لرزيدند.
حكايت باورنكردني است،
ما وارث حماقتِ خلیفة پشمينه پوش، هستیم.
در کشوری با هزاران سال اندوختهی دانش و هنر
اینک به دوران یاغیان زورگوی بیفرهنگ
باید که الفبای حماقت فراگیریم.
او، به ناباوري خود خنديد.
- در گذر از زمان، آيندگان اين حكايت را، به مسخره، باز ميگويند.
باغ سكوت عمر جاودانه دارد،
و توفان خشم، در برابر درختان تنومند این باغ، ناچيز است.
اين اوجِ توانشِ قومي است كه تاريخ را مينويسد،
روي جلد ساقههاي درختان.
|
|