عصر نو
www.asre-nou.net

مست


Tue 20 04 2010

افسانه جنگجو

Afsaneh-jangjo1.jpg
در سایه ی این خانه ی منزوی
به دنبال من در خود می گردم
به انتظار معجزتی
خالی هایم را پر می کنم
با سری که روی شانه ام خم شده است
و چشمی که به اعماق آبی این سکوتِ طولانی زل می زند
مادرم بود آن که بر گندمزارهای طلایی
سیب را دندان زده رها نمی کرد
و این منم که ذرات گندم برایم کپک می شود در نان.

خنده هایم را می خواهم که از دو شیارِ خنده پایین افتاده اند
نشانی از زخم اند
بی قراری هایم
بادبادک پیچیده در گیسِ خورشید
و کودکی که انگشتانش از نخ جدا شد
چه تهی ست باورم از خلق جهان
دستبندم می زنی
و من
باردارِ خویشتن
بر آستانت می ریزم که افسانه ی دروغینِ خبرهای تو نباشم
دلم در سینه می جوشد
رُخم رنگِ تو می پوشد
دلم می شورد از دستت هوایی می شوم
مست...

لندن، ۲۸ فروردین ۱۳۸۹