چشم های پولکی
Wed 7 04 2010
افسانه جنگجو
چشم های پولکی
زهرها
گندِ تن های ورم کرده
بیش از آنکه گفتنی باشد، گاوهای امروز را به چَرا می برند
و رنگ ناپایدارِ چشم های مچاله ی تو در تو،
در جشنِ تن سپاری،
پشت پرده های سیاه.
گهواره ی آدم های خمار،هنوز می جنبد.
هر آنچه در دهان می چرخد، در نگاهِ تو قلاب می شود
(عبور حرفهای پوسیده)
در شهر مردگان
کدام پنجره؟
کدام دروازه؟
مگر کسی می تواند دریا را آتش بزند؟
(مغلوب، این را باور ندارد
زهر می افشاند
و کبریت می کشد)
تو بر فرازی،
از خارهای خود
زخمی،
و سلاح جنگجوی تو عشق است
آشیانِ دل
ترتیبِ فصلها
همه
و همه
مشعلی بردار از زخم سینه ات که پروانه ی جان به سوی آتش است.
پنجره ی رو به شهر مردگان را ببند و بگذار بهار
از لابلای زمستان
بگریزد.
کدام پنجره؟
کدام دروازه؟
لندن
فروردین هزاروسیصد و هشتادو نه
1389
|
|