م ـ خرَد جو
نگاهی به سه دفتر تازه
از شعرهای م.سحر
Tue 9 03 2010
در ماههای اخیر سه مجموعه شعری از شاعر معاصر م.سحر انتشار یافت : «داوری یا عریضة النساء » ،«گفتمان الرجال» و « قصهء ما راسته!»
در این نوشتار به بررسی این مجموعه ها می پردازم ، البته با تأکید بیشتر بر کتاب «داوری». شاعر در درآمدی که بر « داوری» نگاشته ، می نویسد: « صادقانه می گویم که در این منظومه ، فرهنگ ایران و زبان شعر فارسی به سخن درآمده ، تا گوشه ای از آنچه را که بر ملت ایران و نسل های سوخته و ارزشهای برباد شدهء این سرزمین رفته است ، بازگو کند و بر ستمی که بر ایران و ایرانیان می رود ، شهادت دهد....»
م.سحر شاعر است و بیان او زبان شعر. او از هرآنچه که در دنیای پیرامونش می گذرد و بر ادراک او اثر می گذارد ، متأثر می شود و با تعمیق درک عاطفی خود ، شناخت خود را با بیان شاعرانه ای درخور و در قالبهای مناسب می سراید.
م.سحر شاعری ست متعهد ، تعهد او در ستایش انسان و ارزشهای انسانی ست. او تمامیت معرفت هنری و خلاقیت خود را در خدمت و برای شأن انسان به کار می برد. پیرامون او دنیایی ست انباشته از تعارض ها ، تجاوزها ، بی آزرمی ها ، بی مهری ها و...
او در پهنهء آشفتگی ها نگاه خود را بر جامعهء ماتم زده ، سرکوب شده و انسانیت بی حرمت شدهء ایران متمرکز می کند و در خلوت درون به تک گفتار (مونولوگ) ی اندوهناک می پردازد. او سرزمین مادری خود را می بیند که قرنهاست در اسارت غیر انسانی ترین روابط زیسته و صبورانه تاب آورده اما در شکننده ترین شرایط تاریخی اش ، هویت انسانی و عناصر پر بهای «روح ایرانی» خود را حفظ کرده و تداوم بخشیده و چون طوفان و طوفانهای مرگ آفرین گذشته اند، دوباره بر قامت بلند خویش ایستاده است. اما شاعر در این عصر و از اینهمه تباهی و تیرگی و شکستی که در اوج خود و به گونه ای دیگر انسان ایرانی را در چنگالهای درندهء خویش می درد و بی صورت می کند، به درد می آید و مرثیه می سراید : « گویند که امید و چه نومید ، ندانند من مرثیه گوی وطن مردهِ خویشم!» [م ـ امید] . آری ، سروده های «م.سحر» این انسان دردمند آشنا با رنج و سیاهی وشب ، نیز مرثیه ای ست برای وطن که وی سروده و در این سه دفتر عرضه کرده است.
در منظومهء «داوری» از ارزشهای حاکم اسلامی سخن می رود و از ابعاد سرکوبگرانهء آنها و انچه که با جسم و جان آدمیان می کنند و انسانیت آنان را متلاشی می سازند. از گروههای اجتماعی و سرآغاز آنها متولیان دین ، این حامیان تیرگی و تباهی ، آن کسان که برای نابودی زیستن و روشنایی و درخشش حیات ، عهدی پایدار بسته اند و شب و روز هرآنچه می اندیشند و هرآنچه می کنند ، جز سوزندان و تباهی و مرگ نیست. در ادرکات این کسان ، این مدعیان پاسداری از معنویت ، تنها سیاهی و مرگ جریان دارد و بس! از دیگر گروههای اجتماعی و از لایه های زیرین آن سخن می رود که لقمه ای از دستان خون آشامان متولّی دین می ستانند و سپس توانایی خود را در خدمت شب تیرهء عالم می نهند که بر سر ایران و ایرانی گسترده شده و چون پلنگانی تیزچنگال بر آدمیان صبور و آرام هجوم می برند.
در بخشهایی از سروده های «گفتمان الرجال» به کسانی پرداخته می شود که در خدمت فکر و اندیشه اند واز مدعیان دانش ورزی و خرد پروری. اما به واقع ، چنین نیست: سخنان م. سحر در نقد برخی اهل فکر و مدعیان مسائل روشنفکری در عین بیان شاعرانه خود برای نویسندهء این سطور یاد آور تجربه های دردناک از حقایق تلخی هستند که متأسفانه بیش از دهها سال در جامعه ایران جریان داشته است. بسیاری ازاین مدعیان به جهات و علل گوناگون که گاه در حقارتهای روحی یا ناتوانی های دنیای پنهان آنان نهفته بوده، از نگاه توصیف های شاعر ، پاسداران تیرگی محسوب می شوند. آن اندک دانش و معرفتی که از اینجا و آنجا آموخته یا گرد آورده اند ، همه را در برابر دستمزدی ناچیز در ستایش متولیان دین قرار می دهند. مدام در کار تزیین یا پنهان کردن تیرگی های تاریخی اینانند و پنهان یا آشکار، در ستایش آنان داد سخن می دهند و می نویسند و کلماتی را در فضا می پراکنند که خرد حکم بر بی اعتباری و نامعقولی آنها داده است. چنین ، کسان غالبا خود را فیلسوف ، ادیب ، محقق ، ایدئولوگ ، اسلام شناس و سنجشگر فرهنگ جلوه می دهند ، اما بنیاد اندیشه هایشان علیل و فلج است و رطب و یابس بیشمار آنان که نتیجۀ فکر بیمارگونه و انباشته از عقده های فراوان آنان بوده و همواره در جهت دشمنی و ستیز با ماهیت زندگی بخش و پویندهء جهان نگری های مدرن است، ازین رو مدام در استخدام بندگی خداوندان قدرت های اهریمنی و ماشین های سرکوب جهنمی دین فروشان است.
م.سحر در قطعاتی از منظومهء «گفتمان الرجال» این مدعیان دانش و فرهنگ را که روح خویش به اهریمن وانهاده اند ، به نیش تند طنزهای شاعرانهء خود می گزد. اما باید گفت که تباهی برخاسته از تولیدات فکری این جماعت دامنه ای وسیع تر از آن دارد که واقعا بتوان به نقد ی طنزآمیز و گزنده ، به ابعاد گوناگون آن پرداخت. سخن شاعر در این شعرها بیشتر به نیشتر طعن و تمسخری ماننده اند که هدفشان بانگ زدن و بیدارکردن یا اخطار کردن است. زیرا این به ظاهر خردورزان که به لباس نویسنده ، فیلسوف و سنجشگر (نقاّد) فرهنگ خود را می آراسته اند ، در دوران پیشین و در حمایت از سیاستهای روز نظام گذشته ـ که خود در تعارض دوگانه (پارادوکس) ای گرفتار بودـ از سویی به ظاهر در کار انتقال فرهنگ یا ارزشهای مدرن مغرب زمین به ایران بود و از دیگر سو ستایشگر و پاسدار معانی کهن. باری این جماعت در آن روزگاران ، آب به آسیاب اسلام سیاسی ریختند و به عمله و اکرّه ی برده پروری روحانیان شیعی مبدل شدند و آن آموخته های آشفتۀ خود از متفکران نام آور مغرب زمین را در این سودا نهادند و به همین سادگی ، جاده صاف کن حاکمیت سیاسی ولایت فقیه گشتند اما چون کار پایان گرفت و استقرار قدرت تاریخی متولیان دین به انجام رسید ، یک شبه دست رد بر سینهء این ثروت باختگان نهاده شد. آنگاه بخشی از آنان راهی سرزمین های دیگر شدند و در غرب همان افکار آزمون شده و موهوم پیشین را به شکل های دیگری شرح و بسط دادند و چون گذری به سرزمین خود یافتند ، نگارش « آسیا در برابر غرب» را مکرر کردند و چون به مغرب زمین بازگشت فرمودند «خورشید از غرب طلوع می کند» را به تحریر درآوردند. اما بخش دیگری از همین جماعت ، همکار نظام ولایت فقیه شدند و «حقوق بشر» و « آزادی های مدنی» را نفس ِ امّاره خواندند و جوانان را به دشمنی و تخریب اندیشه های انسان مدار غربی و مظاهر عملی آن فرا خواندند. این است تصویر کُد گونه ِ دنیای به اصطلاح روشنفکر عمدۀ ایرانی که نام آورترینشان بیش از پنجاه سال اعماق متعفّن گذشته را کاوید و یاور سلطهء تیرگی و شب ِ عالم بر ملتی شد که قرنهاست به شکل های گوناگون در این تعفن دست و پا زده و راه خروجی نیافته و این به اصطلاح متفکران ، دوباره به یاری گزاره ها و آموزه های کج و معوج برگرفته از اندیشه های مسخ شده ی دنیای مدرن، تیرگی ها را بر این ملت تحمیل کرد.
این تصویر کــُد گونه ی جریان روشنفکری در پاره های منظومۀ «گفتمان الرجال» ، به عنوان بخشی از تاریخ گذشته که هم اینک نیز تداوم دارد ، مورد نقد قرار گرفته است. م. سحر در یکی از دوبیتی های این کتاب ، از زبان این گونه روشنفکران متفکر تاریخ معاصر می سراید:
افاضات مو رمزی بود و کُد داشت
نیامد آمد و شد یا نشد داشت
نبُرد افکارُم از بیگانه فیضی
ولی سیل فنا بُرد « آنچه خود داشت!»
بنا بر این ضرورت دارد که خواننده در فراسوی نگاهی سریع بدانها ، تأمل بیشتری به سروده ها داشته باشد.
اما به نظر من م.سحر با فروتنی که خصیصهء ذاتی شاعر است و همچنین به دلیل ویژگی بیان شاعرانۀ خود ، با این خفاّشان شب و منادیان تیرگی ، برخوردی نجیبانه داشته، و در چارچوب هدفی که خلاقیت و زبان شاعرانه و هنری او دنبال می کرده است به نقد جریانات فکری معاصر پرداخته ، و البته پیداست که کالبد شکافی دقیق تربرای آشکار ساختن جایگاه روشنفکران در سدۀ گذشته نیازمند نقدی روشمند و گسترده تر ی ست که می باید همراه با ملاکهای علمی و تاریخی متعارف از سوی دانشوران ِاهل نقد افکار ، انجام گیرد و شعر م.سحر همچنین به منزلهء اخطاری شاعرانه و دعوتی ست هنرمندانه از اهل نقد برای انجام این امر مهم.
باری ، منظومهء «داوری» در دوعرصه به نقد ارزشهای حاکم در نظام حقوقی اسلامی اقدام می کند: الف : نقد قوانین شرعی . ب : نحوه یا شیوه های بهره مندی ابزاری از قوانین شرع در تداوم قدرت سیاسی روحانیان.
در این قلمرو شاعر نگاه شکافنده ، زبان ِ گزنده و نیز تمثیلهای نیرومند خود را در نشان دادن فرازهای فاجعه ای به کار می گیرد که اسلام سیاسی در ایران به اجراءگذاشته است.
شاعر قصد نقد یا بررسی حقوق اسلامی را ندارد بلکه به نقد اجرا یا تحمیل ِ این قوانین در جامعۀ ایران و در دنیای مدرن می پردازد. او می گوید که اِعمال این مجموعۀ حقوقی که متعلق به جامعه ای ست بدوی و پیش از تاریخ ، در ایران امروز که از روابط پیچیدۀ اجتماعی چون دیگرجوامع برخوردار است ، فلاکت تاریخی این سرزمین را چندین بار افزون تر ساخته و هویت انسان ایرانی را به نازلترین درجات زیستمندی رسانده است. می گوید که زن و مرد و کودک ، همگی در غلبۀ این نظامات ، تباه ِ لشکریان دین فروشانند.
و باز در نقد همین قوانین شرع ، به نقش اجتماعی زن می پردازد و اینکه زن در این مجموعۀ ارزشی ، مبدل به ابزار لذت بخشی مرد گشته و چون شیئی به مالکیت وی درآمده است. از منظر حاکمان اسلامی که ریشه در تلقی های فکری جامعۀ بدوی عربی دارد، روابط زن و مرد فقط بر محور کام جویی های جنسی می گذرد. منتها نقش اجتماعی دیگر زن تولید مثل است.
م.سحر در قطعهء «در تدارک فرزند» ، با زبانی گزنده ، فرزند آوردن یا تولید مثل را در یک چنین نظام فرهنگی و حقوقی انتشار تیرگی می بیند. زیرا اسلام سیاسی به نیروهای جوانی نیازمند است که مدام و در پوشش آموزشهای ایدئولوژیک ، به ابزار قتل و سرکوب مبدل شوند، هدفی که سالیان دراز است در نیروهای بسیجی خود را آشکار ساخته است.
اما سخنی در شیوهء بیانی این سروده ها
غالب سروده های این سه منظومه زبانی تلخ و سوزان و طنزی گزنده دارد. اما چرا؟ ایا هدف شاعر ستیز با باورهای دینی است یا زبان شعر او در پی هدف دیگری ست؟
تأمل همراه باشناخت شیوۀ بیان شاعرانه و در اینجا ، سبک خاص م.سحر ، نشان می دهد که بر این روال ، وی زوال را بهتر تصویر می کند. تصویرهای شعری ، تمثیل ها ، استعاره ها بیان واقعیات ِ روزمرّه ، باری برای همگان به جریانی معمولی مبدّل گشته و گزندگی خود را از کف نهاده است . گویی مردم به روند زوال اعتیاد پیدا کرده اند وبه سادگی و بی اعتنا از کناروقایع می گذرند و شاید نگاه خود را به فجایع هرروزی می بندند.
اما در این میان ، نگاهی دردمند ، نگاهی متعهد هست که این ریزش حیثیت و شأن انسانی را در جامعه می بیند و زوایای آشکار و پنهان تیرگی ها را می کاود و گسترهء آنها را برمی شمارد و گوشه و زوایای پنهان ِ زشت و پلید را به زبان شعری مطایبه آمیز آشکار می سازد و می خواهد در مآل ، شاید ذهن و اندیشه و عمل انسانها را به مقاومتی پایدار مبدل سازد.
م.سحر به جنگ هیچکس ، و حتی دین سالاران نیز نرفته است. او در خیال رویارویی یا مناقشه ای با کسی نیست ، بلکه چونان شاعر که وجدان پنهان زمان خود است ، آیینهء روشن واقعیت ها می گردد.
او جسارتی به کار بسته تا این تلخی های گزنده و گاه نفرت انگیز را پیش روی ما بگذارد. به یقین دردی و رنجی انسانی ، سالیان است که حسّ و جان او را در تنهایی آزرده است ، اما امروز آنچه را که همگان می بینند ، او نیز می بیند ، با این تفاوت که بسیاری بی اعتنا از کنارش می گذرند، وی به ادراک شاعرانه و زبانی گیرا و مناسب واقعیت ها و تباهی را پیش روی من و شما می گذارد.
همان گونه که در روزگاری دیگر ، و در بیانی دیگر م. امید ، پس از شکست تاریخی جنبش آزادیخواهی سالهای بیست و فردای کودتای مرداد سال 32 در سروده هایش به سوگ آن شکست تاریخی نشست ، شکستی که اثرات آن و امواج سهمگین آن هم امروز نیز بر من و شما هجوم می آورد و در ما می زیید و مای ایرانی درست در همان مقطع تاریخی و همان مبارزه مرگ و زندگی ـ منتها با دشمنی دیگر ـ همچنان درگیریم.
باری امروز هم م.سحر «مرثیه گوی وطن مرده ی خویش» است . این منظومه ها شایسته است که از این منظر نیز دیده شوند.
برای شاعر ذهنیتی هرچه گشوده تر و معرفتی هرچه افزونتر و پایداری بیشمار آرزو می کنم.
م ـ خرَد جو