عصر نو
www.asre-nou.net

عرفان قانعی فرد

خان ! ؛ هوای کردستان باز هم دل انگیز است


Tue 21 10 2008

khan-erphan.jpg
امشب در لندن ، منزل شهباز پیری میهمان بودم ، کسی اهل سرزمین و دیارم ، کسی نام آشنا ، که از مفاخر فرهنگ و تاریخ ایران است اما بر روی چهره اش بعد گذر چهل سال و اندی روزگار غربت نشانه های پیری عیان است با چشمانی پرنفوذ و معصوم به رسم میهمان نوازی ایرانیان در هنگامه دوری از مام میهن سفره انداختند سفره ای که بو و طعم ایران داشت. و ضمن تکیه بر عصایش عین یک عالیجناب بیشتر به پذیرایی از میهمانان تازه رسیده از ایران نظر داشت تا اینکه خود لب به طعام و شراب بگشاید .
میهمانان دیگر از لندن و پاریس آمده بودند ، فنجانی چای گرم طعم دار نوشیدن در میان سپید مویان کارکشته و چشم انتظار به دوام و قوام جوانان وطن که روزی ثمری بگیرند و رهرو راه ایشان باشند که ایران عزیز پایدار بماند . ناگهان « خان » پرسید کردستان چه خبر ؟ .... انقدر با عزت و ادب و صدایی مردانه و خش دار این چمله بازگفت که ناگاه بر بساط نکته دانان لب از پرهیز خموشی برداشتم و با سخنی کوتاه جسارتی در محضرش کردم .
دید از سیه بینی خبری نیست ، از رشد دانش اموختگان دانشگاه سخن به میان اوردم و نشاط فرهنگی کردان از اهل قلم کرد سخن راندم و حضور هنرمندانش که پاسبان حرم دل عاشقانشان شده اند
نه از بازداشت گفتم نه از سیه بینی و گزاف گویی ؛ و نه از بازی دور باطل امنیت و سیاهی که حالم را بر هم زند. یا از کم مایگانی شیفته فرار و یا عصیانگرانی اهل مقام و عنوان و یا بازیچه گان حلقه نهان قدرت که شهوتزده بر خود صد مدال بیاویزند و سفیه هانی که خنجر و گلوله را علاج درد بیات شده می دانند و چرخ و عالم بر هم زدن که همه را سیاه و خونین دید و بی مهابا قلمی سیاه بر همه چیز کشید و همه را مردود و ظالم و جن زده بر شمرد آنگاه که به کذب و طغیان فریب سمبل و قهرمان می تراشند به خیال ؛ و دستاویزی به کف گرفتند ره هویت زدگی ناجوانمردانه بر می گزینند تا در بلاد دیگر به نام و عنوان " رستم دستان " حضور یابند و البرز به کلنگ بپیایند اما بعد چند صباحی که کس وقعی ننهاد در همان توهم تاختن بر دشمن فرضی بمانند اما عیش و نوش و در آن زیستن می شود آرمان که دیگر جز ان چاره ای ندانند .
« خان » از جملات کوتاه من انگار نفس راحتی به میان سینه پر صدایش فرستاد و لب بگشود : در میان نوباوگان ایران و کردها ، هنوز اندک شرری از ره شرافت و صداقت هنوز هست ، از آبیدر آموخت که صبور و آرام بر همان ارمان عاشقانه کارکرد ؛ مردمان به این مبارزان نیاز دارند نه گوش درازان ....
در بین کردها آصف نگذاشت از دماغ کسی خون بیاید ؛ قاضی محمد شرافتمندانه کنار مردمانش ماند تا در غم و شادی کنار انها باشد حتی ان روز سرد که مردمان روی تیرک بدیدند خشک زده جنازه اش آویزان است . عنوان و نام برایشان ننگ بود اما خبر این تزویرگران مدعی ؛ کف روی آب است ؛ سیاهی است که باید شست ، چون «آبیدر» باز هم گل آلاله دارد ! جوانان هوشمند و فرزندان نجیب آن اب و خاک ، ریشه غیرت و شرف در دشت و سامان آنجا دارند و با دانش اموختگی و هنر ؛ خار پژمردگی و خشکی و ظلمت از بدن بیرون می اورند اگر هزار هزار در پایشان خلیده باشد .... "
گویا وقتی ان سخنان را به زبان می راند همچو چشمه جوشان بود با چشمانی پر امید و تر از اشک حسرت دوری ، موقع بدرود گفتن با شوق خواستم که دستانش ببوسم که صورتم را نوازش کرد و دست روی دست نهاد و گفت : هوای کردستان بازهم دل انگیز است !
با غرور بر روی عصایش تکیه داد و میهمانانش را تا دم در روانه کرد ، به دور از موج و هیجان بوده است انگار و تندیس عقلانیت و خرد که چنین رفیع مانده و طول عمر باعزت یافته . عمرش دراز باد .
بریتانیا – 30 مهر 1387