پايان جنگِ شاعران بر سر سمرقند وبخارا!
Mon 22 02 2010
مهرانگيز رساپور (م. پگاه)
پس از استقبالی که از غزل «پگاه و بخشندگی حافظ» شد، از من خواستند تا چرايی و چگونگی نوشتن اين شعر را بنويسم. داستان از این قرار است که، مدتی بود که هرگاه که از کارهای جدی خسته میشدم و چشمهايم را میبستم تا مانندِ خواجه خواجه حافظ شیرازی، دمی بياسايم «ز دنیا و شر و شور اش»، اين بيتِ حافظ به ذهنام میآمد:
اگر آن ترک شيرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویاش بخشم سمرقند و بخارا را...
به دنبال اين بيت، استقبالهایی که شاعرانِ پس ازحافظ از این شعر کرده بودند و پاسخهايی که از آن زمان تا این روزگار به او داده بودند، در ذهنام صف میکشيدند. پاسخها را که مرور میکردم، میديدم هيچ پاسخ جدی به اين بخش و بار حافظ از کیسهی ملت ایران ديده نمیشود. همه انگار با حافظ مسابقه گذاشتهاند و میخواهند روی دست او بلند شوند! و به خیال خود چیز بهتر و کمیابتری را نثار خال هندوی «آن ترکِ شيرازی» کنند! و تازه، دار و ندارشان را به خال هندوی کسی میبخشند که هيچ او را نديدهاند! زيرا صدها سال است که همراه با حافظ از دنيا رفته است. و از این گذشته، برای بلند شدن روی دستِ حافظ، چيزهايی را به خال هندویاش میبخشند که اگر«آن ترکِ شيرازی» زنده بود و میشنيد ممکن بود جلوی قهقههاش را بگیرد، اما جلوی پوزخندش را نمیتوانست!
شاعران معاصرترهم، همچنان دَم از خال هندوی ترک شيرازی زدهاند، که چيزی ببخشند يا نبخشند (بستگی به کرَمشان دارد!) آن هم در زمانی که دیگر خال بر چهره داشتن مد نيست و خيلیها هم اگر داشته باشند با عمل جراحی برمیدارند تا به زيبايیشان آسيب نزند!
نکتهی ديگر اینکه هيچکدام از اينها، پاسخ آن ديگری را قبول ندارد و ضمن خرده گرفتن به بذل و بخششِ حافظ، يقهی يکديگر را هم سر این رقابت میگیرند! از جمله صائب تبريزی پیشدستی کرده و برای آغاز مسابقهی دلربایی از«آن ترک شیرازی»، گویای به میدان انداخته است و گفته است:
اگر آن ترکِ شيرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویاش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چيز میبخشد، ز مال خويش میبخشد
نه چون حافظ که میبخشد، سمرقند و بخارا را!
می بينيم که بذل و بخشش اين اعضا هرکدام خنده آور است. صائب مثلأ دستاش، يا پایاش را بخشيده است به ترک شيرازی! آخر «آن ترکِ شيرازی»، که دل از حافظ ربوده، یک لنگه یا هر دو لنگهی پای آقای صائب به چه درداش میخورد؟ همین طور بقیهی اعضای جناب ایشان، آنهم تک تک ، نه سرِ هم! دستِ کم بهتر بود میگفت، به خال هندویاش بخشم، ز مو تا ناخن پا را. که سر تا پا را در بر بگیرد و ديگر نیازی به آوردن تن و سر هم نباشد. البته با فرض این که موی سر آقای صائب یکدست نریخته بوده باشد.
اما شهريار، ضمن اين که به حافظ خرده میگیرد، يقهی صائب را هم میچسبد و میگوید، نه! این جوری نه! بايد مردانه ببخشی! ببينيم مردانه بخشيدن از نظر شهريار چگونه است:
اگر آن ترکِ شيرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویاش بخشم تمام روح اجزا را
هرآن کس چيز میبخشد، به سان مرد میبخشد
نه چون صائب که میبخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور میبخشند
نه بر آن ترک شيرازی که برده جمله دلها را
مردانه بخشيدن، ازنظر شهريار، يعنی بخشيدنِ «تمام روح اجزا»! که لابد مقصود همهی اعضاست (حالا اگر «تمام اجزاء» تک تک روح داشته باشند!) اگر حافظ تنها دو شهر را از کیسهی خليفه بخشيده است، شهريار روی دست صائب بلند شده و به جای سر و دست و پا، عزرائيل وار، روح تمام اجزاء را گرفته و یکجا بخشيده و ناماش را هم گذاشته است، بخشش مردانه! گمان نمیکنم که «آن ترکِ شيرازی» از ترس هجوم این همه «ارواح» هرگز خواباش ببرد!
امیر نظام گروسی هم پیش از شهریار به میدان «چالش» با خواجه حافظ آمده است. در شعر او تضمینی از شعر صائب هست و در شعر شهریار نیز، اشارهای به مضمون شعر او:
اگر آن کردِ گرّوسی به دست آرد دل ما را
به خال هندویاش بخشم تن و جان و سر و پا را
جوانمردی بدان باشد که ملک خويشتن بخشی
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
ديدم پس از بذل و بخشش خواجه حافظ ، اينطور که پيش میرود، گویا هيچ اميدی به پس گرفتن سمرقند و بخارا و برگرداندن آن به خاک «ایران بزرگ» نیست. و البته آنچه را که حافظ رندانه بخشيده است جز با رندی پس نمیتوان گرفت!
من از کودکی، با راهنمایی پدرم با شعر حافط آشنا شدم و رفته رفته چنان با شعر او درآميختم که ديوان غزلياتِ او تنها کتابی شده است که بیمبالغه هر روز به آن روی میآورم و به جرأت میتوانم بگويم که استاد، رفيق، همراز، و مشاورام شده است. سالها پيش هم در يک رباعی که در دفتر شعرِ « و سپس آفتاب» نيز آمده است، گفتهام:
با حافظِ رند عشق بازم شب و روز
با اوست که در راز و نيازم شب و روز
آنگاه ز حُسن انتخاب ام سرمست
بر بينشِ چشم خويش نازم شب و روز!
دیدم با توجه به اين که تا کنون يا آنجا که من میدانم هيچ زنی به پاسخگويی به اين بذل و بخشش به ميدان نيامده است، با ارادتی که به شعر و رندی حافظ دارم، شايد بشود اشتباه او را جبران کرد و سمرقند و بخارا را پس گرفت و به اين جنجال پايان داد. اما بايد طوری رندانه وارد معرکه شد که پس گرفتن سمرقند و بخارا را خودِ حافظ اعلام و تأييد کند تا کار، اعتبارِ تمام يابد و رسمیت داشته باشد، اگر چه اين فتح به دست «پگاه» باشد!
پگاه و بخشندگی حافظ
چنان بخشيده حافظ جان، سمرقند و بخارا را
که نتوانسته تا اکنون، کسی پس گيرد آنها را !
از آن پس بر سر پاسخ به اين ولخرجی حافظ
ميان شاعران بنگر، فغان و جيغ و دعوا را
وجودِ او معمايیست پر افسانه و افسون ١
ببين خود با چنين بخشش، معما در معما را !
بيا حافظ که پنهانی، من و تو دور از اين غوغا
به خلوت با هم اندازيم اين دلهای شيدا را
رها کن ترکِ شيرازی! بيا و دختر لر بين !
که بر يک طرهی مويش، ببخشی هر دو دنيا را !
فزون بر چشم و بر ابرو، فزون بر قامت و گيسو،
نگر بر دلبر جادو، که تا ته خوانده دريا را ! ٢
شبی گر بختات اندازد به آتشگاهِ آغوشش
ز خوشبختی و خوش سوزی، نخواهی صبح فردا را
شنيدم خواجهی شيراز، ميان جمع میفرمود:
« ”پگاه“ است آنکه پس گيرد، سمرقند و بخارا را ! »
* * *
بدين فرمايش نيکو که حافظ کرد میدانم،
مگر ديگر به آسانی کسی ول میکند ما را !
....................
١= وجودِ ما معمايی است حافظ / که تحقيقش فسون است وفسانه
٢= من آب را ورق میزنم
و دريا را تا ته میخوانم. (م. پگاه)
|
|