کاریکلماتورهایی از ی. صفایی
Mon 1 09 2008
· وقتی که شمع می سوخت، پروانه از سوزش سوختنش اشک می ریخت.
· به قلم گفتم بنویس، گفت واژه ها خوابند!
· وقتی طناب دار زندگی را اعدام می کرد، دچار عذ اب وجدان می شد.
· شاه وقتی مات شد، جمهوری شد!
· شب وقتی می رسد، چراغها جشن می گیرند.
· هنوز «دولت و انقلاب» را تمام نکرده بودم که مردم انقلاب را تمام کردند.
· انقلاب تا فهمید توسط ملاها دزدیده شده، بالا آورد.
· وقتی چشمم به نوشتههای سلولم افتاد، زندان غرق در سرود شد!
· خاطراتم راه درد شکنجه را به رویم بستند.
· پاییز اوین تابستان است!
· سازمان ملل، حقوق بشر را کوپنی کرد!
· سیاست وقتی فهمید پدر مادر ندارد، از خجالت سربزیر شد!
· وقتی ملا ها گفتند ما به هیچکس حساب پس نمی دهیم، خدا برایشان صورتحساب فرستاد.
· نقض کننده گان حقوق بشر از طرف عفوبینالملل مورد عفو عمومی واقع شدند.
ی. صفایی
1 سپتامبر 2008