در امید به آزادی
Thu 14 01 2010
منصور کوشان
دلم برای خواندن کتاب تنگ شده ست
برای بوی کاغذ
حروف توصیفی
میخواهم انگشت اشارهام را لای صفحهها بگذارم
کتاب را ببندم
به آخرین جملهای که خواندهام فکر کنم
باز صفحههای از پیش خوانده را ورق بزنم
جملههای کلیدی را به حافظه بسپارم
و خواندن را ادامه بدهم.
میخواهم کتاب در دست گوشهای کز کنم
روی مبلی لم بدهم
به پشت دراز بکشم
هر چه جز حروف را
آسمان آفتابی
شاخههای سبز درخت بید
سقف پر نقش ایوان
و وسوسهی دیدن سرمهدان مادر در دستهای خواهر را حتا
پشت کتاب پنهان کنم
گاه هم روی شکم بخوابم بر قالی یادگار جهاز مادربزرگ
و با پاهای رقصان در هوا
سطرهای سیاه شده را زمزمه کنم.
دلم برای خواندن کتاب تنگ شده ست
برای بوی کاغذ
حروف توصیفی
و خسته از این نشستنهای بسیار بر صندلی پشت میز
و خسته از نگاه مدام به صفحهی روشن کامپیوتر با خبرهای سیاه
و خسته از جا به جا کردن این لپتاب سرد و سنگینِ در سفرها
میخواهم باز کتابی در دست داشته باشم
شعر نابی بخوانم
داستان زیبایی
معرفت نویی بیاموزم
و امیدوار باشم که جوانان جنبش سبز
در شکوه دوبارهاشان اضافه بر موبایل
کتاب هم در دست دارند.
دلم برای خواندن کتاب تنگ شده ست
برای بوی کاغذ
حروف توصیفی
و رسیدن به آگاهی پیش از رسیدن به آزادی.
10 ژانویه 2010
|
|