عصر نو
www.asre-nou.net

سلاح تن

"خواستند اندیشه ام را به بند کشند، نتوانستند، اینک تنم را به بند کشیده اند، تنم را به تعلیق می برم که ببینند و بمیرند که اندیشه ام به باج تن نخواهد داد."
Tue 12 01 2010

"خواستند اندیشه ام را به بند کشند، نتوانستند، اینک تنم را به بند کشیده اند، تنم را به تعلیق می برم که ببینند و بمیرند که اندیشه ام به باج تن نخواهد داد."
زندانی، اولین هدفش رهایی است اما آنگاه که دست به اعتصاب غذا می زند، اولین هدف خود را مقاومت قرار می دهد. به رهایی تن پشت می کند تا اندیشه و عملش را از بند رها سازد.
در میان دیوار شکنجه، آزار و بازجویی اینک او فاعل میدان است. شکنجه می کند، آزار می دهد و بازجو و نگهبان را به بند می کشد. به اولین نیاز خود پشت می کند تا زندگی را به رخ آنان که به گمان خود زنده اند بکشد.
برگ بازجویی سفید است اما اینک چشمانش تار است و نه دیوار می بیند و نه برگ بازجویی. اینک اوست، تنهای تنها میان سلول، اینک او به آنچه خود می خواهد می اندیشد و بی شک تنهای تنها به آرمانش، به آرمان آزادی و برابری می اندیشد، می اندیشد به ملالت های مسیری بی پایان، می اندیشد به دو راهی عصیان و زوال.
کدام عصیان؟ کدام زوال؟ کدامیک رو به زوالیم؟ کدامیک زنده ایم؟ کدامیک زندگی می کنیم؟
لحظه لحظه اعتصاب، بازجو عاصی است و عصیانگر او، لحظه لحظه اعتصاب زنده اوست و مرده بازجو، لحظه لحظه اعتصاب گام برداشتن در راه آرمان اوست.
از یاد نخواهم برد چشمان اشک آلود مادری که به التماس خواسته بود اعتصابش را بشکند. بی شک این، آن زجر طاقت فرسای او بود. اینک جنگ، جنگ احساس است. چشمان اشک آلود مادرش را تاب خواهد آورد؟
بی شک گریست، بی شک شکست.
به یاد رفیقم یوسف رشیدی، 22 روز اعتصاب غذا ، آذر 88، بند 209 اوین
به یاد رفیقم کاظم رضایی، 20 روز اعتصاب غذا، بازداشتگاه اطلاعات شیراز
به یاد رفیقم محمد پورعبدالله، اعتصاب غذا، اسفند 87، بند 209 اوین
به یاد مجید توکلی، 25 روز اعتصاب غذا، اسفند 87، بند 209 اوین

سعید کوهی