عصر نو
www.asre-nou.net

انقلاب یا اصلاح


Sat 26 12 2009

سعید رهنما

saeed-rahnema.jpg
شهروند: اشاره: متن زیر مقدمه بیست دقیقه ای دكتر سعید رهنما در بحث «انقلاب یا اصلاح» با دكتر امیر حسن پور است كه در ٢٣ نوامبر2009 در دانشگاه تورنتو برگزار شد و گزارش خلاصه آن در شهروند به چاپ رسید. امیدواریم متن مقدمه دكتر حسن پور را نیز در آینده چاپ كنیم.

برای مبارزان اجتماعی و سیاسی در نقاط مختلف جهان پرسش اصلی همیشه این بوده كه آیا تحول اجتماعی و نیل به دموكراسی، آزادی های سیاسی، و عدالت اجتماعی با شیوه های مسالمت آمیز، تدریجی و پیشرونده و با استفاده از ابزارهای پارلمانی امكان پذیر است ، یا بر عكس راهی نیست جز اعمال زور، قیام توده ای، و نابودی نهادها و نظم موجود و ایجاد یك نظام سیاسی جدید از طریق انقلاب قهرآمیز.
بحث انقلاب و اصلاح بسیار پیچیده است و هر دو مفهوم تعابیر مختلفی دارند. هر دو با مسئله «تغییر» سروكار دارند، و طنز تلخ این است كه هر دو نیز می توانند به نظام موجود «تداوم» بخشند، یعنی نوع سیستم تغییر نمی كند، اما بازیكنان آن جایگزین می شوند. اصلاح طلبان به راحتی می توانند جذب نظام موجود شوند و به بقاء آن كمك كنند، و انقلابیون میتوانند نظام دیكتاتوری و سركوبگر جدیدی را پایه ریزی كنند. مفهوم اصلاح برای پاره ای ایجاد چند تغییر جزئی است تا سیستم موجود را تا حدی قابل تحمل تر كند، و برای پاره ای اصلاح شیوه مسالمت آمیز و تدریجی تغییر نظام موجود است. برای انقلاب نیز مفاهیم متفاوت است. صحبت از انواع انقلاب است: انقلاب سیاسی برای جایگزینی حكومت، انقلاب اجتماعی برای تغییر كل سیستم، انقلاب خلقی، انقلاب كارگری، انقلاب دهقانی، و .. نقطه مشترك تمامی آنها البته توسل به قهر و اتخاذ روش های خشونت آمیز است.
از دوران انقلاب های بزرگ اروپا در ١٨٤٨ تاكنون، در بسیاری از نقاط جهان طیفی از جریانات سیاسی در مقابل استبدادهای حاكم قد برافراشته اند كه یك سوی آن لیبرال دموكرات ها، سپس سوسیالیست رفرمیست ها، و در سوی دیگر انقلابیون قرار داشته اند. آلفونس لامارتین ها، لوئی بلان ها، و اوگوست بلانكی ها با نام های مختلف در زمان ها و مكان ها مختلف، سیاست های كمابیش مشابه اسلاف خود را پیش برده و به شكست ها و موفقیت های مقطعی نیز دست یافته اند. اختلاف نظر میان این نیروهای اپوزیسیون در اغلب موارد به حدی بوده كه عمدتا به جای همكاری علیه استبداد یا دیكتاتوری حاكم، بر علیه یكدیگر مبارزه كرده اند. ماجرا كماكان ادامه دارد.
اگوست بلانكی انقلابی بزرگ فرانسوی قرن ١٩ از جمله پایه گذاران تفكر انقلابی بود كه بسیاری از جمله ماركس و انگلس را مستقیم و غیرمستقیم تحت تاثیر قرار داد. انقلابی گری او متكی به اقلیت برگزیده ای بود كه می بایست انقلاب را علیه نظم حاضر هدایت كند، چرا كه از نظر او اكثریت مردم به دلیل محرومیت و زندگی زیر سلطه استبداد سیاسی و مذهبی قادر به تشخیص منافع خود نیستند، و اقلیت رهبران انقلابی باید آنها را هدایت كند.
ماركس و انگلس با همه شیفتگی شان به بلانكی، تئوری توطئه گرایانه این «كیمیاگر انقلاب» را كه متكی به اقلیتی محدود بود، محكوم نمودند. در مقابل تئوری انقلابی خود را پایه ریزی كردند كه بر «جنبش مستقل و خودآگاه اكثریت وسیع» و «اعتلای ذهنی طبقه كارگر» متكی بود. باید به این صفات دقت كرد و من به آن باز خواهم گشت.
اما ماركس و انگلس خود نیز در زمینه وقوع این انقلابات در اروپای پیشرفته دچار توهم بودند. انقلابات ١٨٤٨ در كشورهای مختلف اروپا امید های فراوانی را (همزمان با انتشار مانیفست كمونیست) به وجود آورد، اما همگی شكست خوردند. سالها بعد انگلس نوشت كه در ١٨٤٨ ما بر اثر بی تجربگی ناشی از جوانی به هیجان آمدیم و بیهوده انتظار داشتیم كه سرمایه داری در مرحله اول تحول خود سرنگون شود. نیز نزدیك به ۵٠ سال بعد در مقدمه ١٨٩۵ كتابچه ماركس، "مبارزه طبقاتی در فرانسه" نوشت كه نمی توان قدرت را با حمله غافلگیرانه چند پیشگام مبارز و بدون حمایت تمامی طبقه كارگر، به دست آورد. این مقدمه طولانی با تشریح تجربه سوسیال دموكراسی آلمان، تاكتیك های انقلابی را زیر سئوال میبرد و استفاده از ابزار پارلمانی را برای به قدرت رساندن طبقه كارگر ممكن می بیند. بعد از او رهبران سوسیال دموكراسی آلمان، از جمله برنشتین و بعداً كائوتسكی نیز بر ضرورت اصلاحات تاكید كردند، و راه خود را از انقلابیون، از جمله رزا لوگزامبورگ و كارل لیبكنخت جدا كردند. برنشتین دموكراسی را پیش شرط سوسیالیسم قلمداد كرد، اما در عمل او و رفرمیست ها راه افراط دیگری را در پیش گرفتند كه به آن اشاره خواهم كرد.
ماركس و انگلس از جنبش عظیم چارتیست ها كه از بزرگترین جنبش های طبقه كارگر در تاریخ است و قبل از این انقلابات در انگلستان بسیار صنعتی به وجود آمده بود، نیز به خاطر دور شدن از رادیكالیسم دلسرد شدند (واقعیت البته این بود كه چارتیست ها شكست نخوردند و سالها بعد، ۵ فقره از ٦ فقره خواست آنها (از جمله حق رای همگانی بدون داشتن مالكیت و .. ) به مرحله عمل رسید، و بسیاری از اصلاحات پارلمانی انگلیس و قدرت اتحادیه های كارگری دست آورد آنها بود).
در مراحل بعدی انتظار انقلاب و شكست انقلاب ها از جمله كمون پاریس دلسردی های بیشتری را برای آنها به همراه داشت. ماركس كه در دوران كمون پاریس از كموناردها هم تندتر میرفت و بعد از شكست كمون به آنها خرده گرفت كه به اندازه‌ى كافى جلو نرفتند، و ماشين دولتى را "خرد" نكردند‌. اصطلاحى كه چپ‌هاى راديكال جهان از جمله چپ‌هاى سنتی خودمان هنوز با لذت و شعف آن را تكرار مى‌كنند، و همگى بى‌توجه به وجود پيش‏شرط‌هاى ايجاد نظامى جديد، در آرزوى خرد كردن ماشين‌هاى دولتى موجود در همه جا هستند.
اما ماركس‏ ده سال بعد از كمون پاريس‏ در نامه‌اى به يكى از رهبران سوسياليست هلند نظر كاملا متفاوتى را ابراز مى‌دارد. اين نامه به نظر من يكى از مهمترين نامه‌هاى سياسى ماركس‏ است كه نه ماركسيسم رسمى، نه ماركسيسم ـ لنينيسم انقلابى، و نه سوسيال دمكرات‌هاى پارلمانتاريست، هيچ كدام علاقه‌اى به عطف و توجه به آن نداشته‌اند. اين نامه در وهله‌ى اول پاسخ اعتراضى ماركس‏ به سوسياليست‌هايى است كه بى‌توجه به وجود شرايط اجتماعى لازم تصور مى‌كردند ـ و مى‌كنند ـ كه با اخذ اكثريت در پارلمان مى‌توانند دولت "سوسياليستى" تشكيل دهند، اما اين ايراد ماركس‏ عيناً به آنهايى كه بى‌توجه به شرايط لازم، اميد دارند از طريق يك انقلاب سياسى سريع قدرت سياسی را به دست آورند نيز مربوط مى‌شود، و به خوبى نظر سياسى ماركس‏ را در اوج پختگى و قبل از مرگش نشان مى‌دهد. ‎‎‎ماركس‏ مى‌نويسد: " . . اينكه چه بايد كرد و چه كارى را بلافاصله در زمانى معين و در لحظه‌ى مشخصى در آينده بايد به انجام رساند، تماماً و كلاً به شرايط واقعى تاريخى‌اى بستگى دارد كه عمل بايد در آن انجام شود . . . ما نمى‌توانيم معادله‌اى را كه عناصرى از راه ‌حل را در درون خود نداشته باشد، حل كنيم . . . در عاقبت دولتى كه به طور ناگهانى بر اثر يك پيروزى خلقى (پوپولر) سركار آمده، هيچ چيز مشخصاً "سوسياليستى" وجود ندارد . . . دولت سوسياليستى در هيچ كشورى نمى‌تواند در راس‏ قرار گيرد، مگر آنكه اوضاع به مرحله‌اى رسيده باشد كه بتواند قبل از هر چيز سياست‌هايى را در پيش‏ گيرد كه جماعت بورژوازى را مرعوب كند و فرصت لازم را براى ـ خواسته‌ى اول ـ عمل قطعى ـ به دست آورد.
ماركس‏ در ادامه‌ى نامه مى‌نويسد: "ممكن است كه مرا به (تجربه) كمون پاريس‏ رجعت دهيد. بر كنار از اين واقعيت كه اين (كمون) صرفاً شورش‏ يك شهر در شرايط استثنايى بود، اكثريت كمون به هيچ وجه سوسياليست نبودند و نمى‌توانستند باشند. با ذره‌اى عقل سليم كمون مى‌توانست حداكثر آنچه را كه در آن زمان قابل به دست آوردن بود، به دست آورد ـ (يعنى) يك سازش‏ با ورساى (یعنی دولت موقت «تی یر») به نفع تمامى مردم بود. تصرف بانك فرانسه به تنهايى مى‌توانست به نخوت ورساى خاتمه دهد، و غيره، و غيره." (ماركس‏ به دومِلا نوى وِن هويس‏، ٢٢ فوريه ١٨٨١، مجموعه آثار جلد ٤٦ ص‏ ٦٥_٦٧) اگر امروز تاریخ كمون پاریس را دور از توهمات ایدئولوژیك بخوانیم، می بینیم كه شورش بخشی از شهر پاریس بود كه به دنبال شكست و دستگیری لوئی ناپلئون در جنگ پروس و خرابی و بحران سیاسی ناشی از آن به وجود آمد و هیچ حمایتی را هم از دیگر نقاط فرانسه به خود جلب نكرد، و به بانك فرانسه دست نزد، تا آنكه به دست دولت موقت تی یر افتاد و با خرید اسلحه بیشتر كموناردها را شكست داد و هزاران تن را اعدام كرد.
قبلا اشاره كردم كه تعریف انقلاب از دیدگاه ماركس با تعریف انقلابیون هم عصرش از جمله بلانكی متفاوت بود. با توجه به صفات و ویژگی هائی كه ماركس و انگلس برشمردند، یعنی «جنبش مستقل و خودآگاه اكثریت وسیع» و «اعتلای ذهنی طبقه كارگر» ، آیا انقلاب هایی كه به نام ماركس و ماركسیسم روی داد، از انقلاب روس گرفته تا انقلاب دهقانی چین یا انقلاب شبانی آلبانی، از نوع انقلاب ماركسی بودند، یا در واقع همگی از نوع انقلابات نوع بلانكی، یعنی انقلاب یك اقلیت رهبری بودند؟ با آنكه اینها همگی جنبش های وسیع توده ای بودند، اما توده ها و كارگران از طریق تهییج دنباله رو رهبران انقلاب شدند. انگلس نیز در مورد انقلاب های ١٨٤٨ می گوید حتی اگر اكثریت هم در آن انقلاب ها شركت داشتند، باز این ها انقلاب یك اقلیت بود.
سٍئوال این است آیا واژه های «مستقل»، «اكثریت وسیع»، و«خودآگاه» را قبول داریم؟. (جالب است كه احزاب رسمی پاره ای از آنها را در ترجمه ها حذف كردند، از جمله متن فارسی مانیفست كمونیست چاپ مسكو و سایر چاپ های آن كلمه خودآگاه را حذف نموده). اگر توافق است، چگونه و در چه روندی اكثریت وسیع آگاهانه به جنبش می پیوندد؟
جواب این سئوال را شاید بتوان از لابلای نظریه های تئوریسین بزرگ ماركسیست، آنتونیو گرامشی دریافت. گرامشی بر این باور بود كه «تنها راه تخریب جامعه كهن (نظم موجود) .... آغازیدن به ساختن نظمی نوین است». نظم نوین نه از لحظه سرنگونی رژیم قدیم، كه از پروسه تدارك ایجاد ضد هژمونی بر علیه آن و در اوج قدرت آن رژیم آغاز می شود. گرامشی مفهوم هژمونی را پایه ریزی كرد، و در آن بر نقش سیاسی روشنفكران تاكید كرد. روشنفكران ارگانیك هر طبقه نقش سازماندهی نظم جدید را بر عهده دارند و شبكه اعتقادی و نهادی و روابط اجتماعی را سازماندهی می كنند و در مقابل هژمونی حاكم، ضد هژمونی را بسط و گسترش می دهند. در بحث دولت و جامعه مدنی سئوال این است كه برای آنان كه هدف شان سوسیالیسم است آیا اول اكثریت جامعه باید سوسیالیست شوند و سپس دولت سوسیالیستی برقرار كنند، و یا اول عده ای یك دولت سوسیالیستی اعلام كنند، و بعد آن دولت جامعه را سوسیالیستی كند. تمامی انقلاب هایی كه اشاره شد، راه دوم را طی كردند و از هم این رو نیز شكست خوردند. دولتی كه مبتنی بر ایدئولوژی یك اقلیت استوار باشد، چاره ای ندارد كه از طریق زور نظر خود را تحمیل كند، مخالفان را سركوب كند، و دیكتاتوری برقرار كند. حال آنكه همانگونه كه سرمایه داران نظام سرمایه داری را از طریق ایدئولوژی حاكم و جلب توافق، «كانسنسوس،» و تبدیل ارزش های سرمایه دارانه به «عقل سلیم» (و نه فقط از طریق زور كه بسیاری ماركسیست ـ لنینیست ها بر آن باور دارند) حفظ كردند، نیروهای مترقی نیز از طریق ایجاد یك ضد ایدئولوژی می توانند نظم جدید را برقرار سازند. این «انقلاب اجتماعی» دیگر در واقع نیازی به خشونت و خونریزی ندارد، و می تواند قدرت دولتی را با تكیه به آراء اكثریت مردم به دست آورد. در این تعریف تفاوت چندانی بین انقلاب و اصلاح نیست.
این راه طبیعتاً راهی طولانی است، چرا كه مبتنی بر مبارزه تدریجی و آموزش و اقناع است. اصل بر مبارزه آزاد در حوزه عمومی (پابلیك اسفیر) است. در این حوزه تمام جریانات و نمایندگان دیدگاهها و طبقات مختلف با هم رقابت می كنند و هر جریانی كه توانست تعداد بیشتری را جلب كند، نفوذش بیشتر می شود، و سرانجام بر پایه حمایت مردمی وارد حوزه دولتی می شود و سیاست های خود را پیش می برد. واضح است كه طبقه حاكم در نظام سرمایه داری كه قدرت دولتی را در دست دارد، و ایدئولوژی حاكم اش بر وسائل ارتباط جمعی مسلط است، برای دیگر نظرات محدودیت ایجاد می كند، و در نظام های دیكتاتوری نظرات دیگران را سركوب می كند، و این كاری سخت تر است كه در بحث به آن می پردازم.
اما اصلاح و اصلاحات نیز چه از نظر تاریخی و چه نظری با مشكلات فراوانی روبرو بوده. اصلاح طلبی طیف وسیعی را در بر می گیرد. همانطور كه اشاره شد، در سمت راست این طیف مصلحین اجتماعی خواستار تغییرات محدود و جزئی در قالب نظام موجوداند. در سمت چپ آن اصلاح طلبانی هستند كه خواهان اصلاحات جدی و فزاینده با هدف تغییر تدریجی نظام موجوداند. پیچیدگی بزرگ اصلاح طلبی این است، كه بر خلاف انقلابی گری، نیاز به همراه دارد و برای جلب همراهان ناچار به سازش است. در روند این همكاری ها اصلاح طلبان با خطر مستحیل شدن در نظم موجود و كنار گذاشتن آرمان های تغییر و تحول روبرو هستند. نمونه های تاریخی در جنبش سوسیال دموكراسی، از زمان لاسال ها، برنشتین ها، و كائوتسكی ها در آلمان، تا دیگر سوسیال دموكراتهای اروپایی یا كانادایی فراوانند، اما رفرمیسم رادیكال در صورت موفقیت در جلب وسیع نیروهای چپ دموكرات، این شانس را دارد كه بر این مشكل تاریخی غلبه كند.
همانطور كه در جای دیگری اشاره كرده ام، تردیدی نیست كه «امكان موفقیت سیاست های میانه رو و تدریج گرا در جامعه ای آكنده از سركوب و استبداد، فقر و نابرابری، طبعاً محدود است، اما آنچه كه تجارب بشری در كشورهای متعدد جهان آشكارا نشان داده، این است كه سیاست انقلاب های فوری، طغیان های خود به خودی و قیام های آنارشیستی، و راه حل های سریع، آسان و خلق الساعه به قصد حل معضلات پیچیده اجتماعی ـ كه از سوی چپ سنتی پیگیری شده و می شود ـ در تمام عرصه ها و در نیل به آرمان زحمتكشان، با شكست مواجه شده است.»
كسانی كه معتقد به انقلاب هستند از جمله دكتر حسن پور، باید بتوانند به طور مشخص به سئوالات زیر پاسخ گویند:
با كمك چه نیرو یا نیروهایی می خواهند بلافاصله انقلاب سوسیالیستی به وجود آورند؟
ـ چه نیرو یا نیروهایی «طبقه كارگر» را به وجود می آورد، و نسبت جمعیت این نیروها به نسبت كل جمعیت چیست؟ (نگاه به شكل شماره ١)
ـ آیا سوسیالیسم بدون مشاركت وسیع و حمایت قاطع طبقه كارگر و زحمتكشان می تواند استقرار یابد؟
ـ آیا طبقه كارگر می تواند بدون وجود اتحادیه های مستقل كارگری بسیج شود و به جهت كسب آگاهی طبقاتی حركت كند؟
ـ آیا اتحادیه های مستقل كارگری می توانند بدون وجود یك نظام دموكراتیك به وجود آیند؟
ـ آیا یك نظام دموكراتیك بدون حمایت و مشاركت احزاب مختلف نماینده طبقات و دیدگاههای مختلف می تواند به وجود آید؟
پاسخ درست به این سئوالات این واقعیت را آشكار می سازد كه چپ باید ابتدا به همراه دیگر نیروهای ترقی خواه و مخالف نظام حاكم برای استقرار یك نظام دموكراتیك و آزاد مبارزه كند، و سپس این شانس را داشته باشد تا همراه سایر نیروهای جامعه مدنی در حوزه عمومی فعالیت كند و خواست های خود را برای جلب هر چه بیشتر حمایت مردمی مطرح كند و بدون توسل به زور و قهر سیاست های خود را پیش برد.

و اما در مورد شرایط امروز ایران و حكومت اسلامی

معادله سیاسی امروز ایران در سه دهه بعد از انقلاب چنین است: از یك سو حكومت اسلامی نشان داده كه قابلیت و امكان اصلاح از درون را ندارد، مگر آنكه جامعه مدنی آن را به رژیم تحمیل كند، و از سوی دیگر جامعه مدنی نشان داده كه قصد انقلاب ندارد، مگر آنكه حكومت آن را به جامعه مدنی تحمیل كند.
تردیدی نیست كه مردم ایران رژیم جمهوری اسلامی را نمی خواهند، اما كمترین آشنایی با این هیولا روشن می سازد كه جامعه مدنی فعلا در شرایطی نیست كه به این رژیم خاتمه دهد. ساختار این رژیم و دستگاههای متنوع سركوب، ایدئولوژیك، و اقتصادی آن با هیچ رژیمی در جهان در گذشته و حال قابل مقایسه نیست. این رژیم نظیر رژیم شاه نیست كه متكی به یك نفر در راس و وابسته به یك قدرت خارجی باشد. من در اینجا به جزئیات این دستگاههای تو در تو نمی پردازم، قبلا با هایده مغیثی در نشریه مانتلی ریویو آنها را به تفصیل تشریح كرده ایم. دستگاههای سركوب دو طبقه (سپاه پاسداران، بسیج، كمیته ها در جوار ارتش و نیروی پلیس عادی، سیستم اطلاعاتی ـ امنیتی چند لایه)، دستگاههای ایدئولوژیك، (مساجد، نماز جمعه، تشكیلات روحانیت، در جوار رادیو تلویزیون و دیگر وسائل ارتباط جمعی تحت كنترل)، دستگاههای اقتصادی، (بنیادها كه به میلیون ها نفر مستمری می دهند، دستگاه آستان قدس و غیره، در جوار درآمد انبوه نفت، و غیره)، آنچنان قدرتی را ساخته كه هیچ نظام استبدادی در تاریخ را با آن نمی توان مقایسه كرد.
تنها شانس مردم ایران این بود كه دو ستون اصلی این رژیم، یعنی ولی فقیه، و سپاه پاسداران، غرق در قدرت بی حساب و كتاب به فساد كشانده شدند. رهبر تبدیل به شاه جدیدی شد و سربازان پا برهنه امام زمان، به سردارها و ژنرال های ثروتمند و كاخ نشین مبدل شدند، تاجر نفت شدند، بساز و بفروش شدند، و دولتی در دولت اسلامی تشكیل دادند. نخوت رهبر و اطرافیانش، غائله انتخابات را راه انداخت، و جامعه مدنی با هوشیاری تمام از آن به نفع خود و علیه رژیم استفاده كرد. قطعاً این آغاز پایان است. اما بدان معنی نیست كه رژیم به زودی سقوط خواهد كرد. متاسفانه علیرغم انتظار پاره ای دوستان در خارج كشور، راهی بسیار طولانی در پیش است. مردم رژیم را نمی خواهند، اما رژیم هنوز می تواند بر سر پا بایستد. بسیاری از خارج توصیه كردند كه جواب گلوله را با گلوله باید داد، در واقع سیاستی كه رژیم آن را می پسندید، چرا كه ساده تر می توانست آن را سركوب كند، و جنبش وسیع مدنی را به چند جریان كوچك مسلحانه تبدیل كند، و آنها را یكی پس از دیگری نابود كند.
جنبشی كه در ایران آغاز شده و علیرغم سركوب وحشتناك ادامه دارد، نقاط ضعف و قدرت خود را داراست. این جنبش طیفی را تشكیل میدهد كه یك سوی آن به رهبری یك جناح از رژیم خواستار تغییرات و اصلاحاتی در قالب جمهوری اسلامی است و در سوی دیگر جریاناتی قرار دارند كه خواستار پایان بخشیدن به این رژیم اند. وجود این طیف را باید درك كرد. از یك سو عده ای از طرفداران آقای موسوی، از جمله اصلاح طلبان رژیم، وجود طیف های دیگر با خواستهای رادیكال تر را منكر می شوند، و از سوی دیگر عده ای به جنبش سبز حمله می كنند. هر دو برخورد نادرست است. اینكه رهبری بخش وسیعی از جنبش به اصطلاح سبز در دست جناحی از رژیم است، بی تردید از یك سو حركت آن را كند می كند، اما از سوی دیگر رژیم را در سیاست های سركوبگرانه اش دچار مشكل می سازد، و به آن فرصت می دهد كه خود را مستحكم تر سازد.
طیف وسیع این جنبش، از راست و چپ، زن و مرد، و جوان و پیر، نقطه قدرت آن نیز هست، و از این رو در راه حفظ این اتحاد عمل باید كوشید. اینجاست كه شیوه های انقلابیگری كاملا مسئله ساز می شود چرا كه میتواند این جنبش را چند پاره كند و كار رژیم را در سركوب آن آسان سازد. مقابله با هیولای جمهوری اسلامی نیاز به اتحاد عمل طیف های وسیعی از طبقات مختلف مردم دارد تا بتواند رژیم را به تدریج تحلیل برد. به یك مثال تاریخی مناسب اشاره می كنم، و آن رویاروئی فابیوس ژنرال بزرگ رومی با هانیبال، سردار بزرگ كارتاژ است. زمانی كه هانیبال رم را تهدید می كرد، فابیوس كه میدانست در یك جنگ رویارو از هانیبال شكست خواهد خورد، با جنگ و گریز، آنچنان به تدریج قدرت هانیبال را تضعیف كرد، كه سرانجام او را شكست داد.
رژیم جمهوری اسلامی از راه تظاهرات خیابانی ــ هر چند هم كه بسیار پر اهمیت است ــ به پایان نمی رسد. خاتمه آن زمانی است كه كارگران و كارمندان نفت، صنایع استراتژیك، برق و آب، و موسسات آموزشی و دولتی دست از كار بكشند. برای این كار زمان و تداركات وسیع و سازماندهی سراسری لازم است، كه جنبش اصلاحی رادیكال باید آن را هدایت كند. راه حل های سریع و انقلابی اگر هم می توانست به سقوط رژیم فعلی به انجامد، حكومتی را به وجود می آورد كه چاره ای جز استفاده از سركوب و ترور و استقرار یك دیكتاتوری جدید نخواهد داشت، و این درسی است كه ما از تمامی انقلاب های خشونت آمیز آموخته ایم و آن را تكرار نخواهیم كرد.

* دکتر سعید رهنما استاد علوم سیاسی دانشگاه یورک در تورنتو است.