عصر نو
www.asre-nou.net

نویسنده باید وجدان بشریت باشد


Thu 17 12 2009

علیرضا ثقفی

نویسنده باید وجدان بشریت باشد
رومن رولان

روشنفکر و روشنفکری، واژه‌ای مربوط به دوران پس از رنسانس وعصر روشنگری است وبیشتر در اواخر قرن نوزدهم رواج یافت. تعاریف زیادی از این واژه شده است اما از میان تمام آنها، دو تعریف که در اوایل قرن بیستم صورت گرفته از همه مشخص‌تر است. تعاریف دیگر هر کدام به نوعی در درون یکی از این دو تعریف می‌گنجد. تعریف اول آن است که روشنفکر انسانی آهنین و پولادین است که هیچ تظری به زرق و برق‌های زندگی ندارد . ازاین نظر روشنفکر کسی است که بدون انحراف در برابر ظلم وستم وناروایی درجامعه ایستادگی می‌کند و از هیج سختی وآزاری هراس ندارد. او ظلم وستم حکام به مردم را مشاهده می‌کند واز حقوق آنان در برابر حاکمان دفاع می‌کند وحتا یکه وتنها در برابر تمام ناملایمات می‌ایستد و اساسا معبود این جهانی ندارد. مثال‌هایی که برای این چنین روشنفکرانی می‌توان ارائه کرد، عبارتند از: سقراط مسیح اسپینوزا ولتر و ... ازاین نظر روشنفکران ناجیان بشر هستند. تقریبا هیچ خطایی در زندگی ندارند و هیچ لغرش و یا عقب نشینی‌ای از مواضع اعلام شده را نمی‌پذیرند.
این نوع تعریف کم وبیش در بسیاری از نوشته های اوایل قرن بیستم مشاهده می شود. در این نوشته‌ها روشنفکران قهرمانانی هستندکه از هیچ سختی‌ای هراس ندارند ودر مقابل ناملایمات می ایستند وحتا اگر از جانب مردم نیز مورد بی‌مهری قرار گیرند، از عقاید خود دست نمی کشند و خود را فدای عقیده وحقیقت می‌کنند. نظیر این روشنفکران و ناجیان جامعه را در شرق مشاهده می کنیم. از آن جمله می توان به مزدک بابک خرمدین منصور حلاج اشاره کرد آنان جنبش هایی نظیر مزدکیان، اسماعیلیان ، خرمدینان جنبش حروفیه ونقوطیان نیز به راه انداختند. هر یک از این جنبش‌ها در آن مقاطع زمانی رشد کردند که ظلم وستم به مردم افزایش یافته و حکام ظلم وجور حقوق مردم را پایمال کرده‌اند. درهر یک از این موارد این روشنفکران یا فرهیختگان مردمی سعی در برقراری عدالت کرده‌اند. اغلب تصوراتی که امروزه در اذهان بسیاری وجود دارد، روشنفکران را به همین صورت نگاه می‌کنند. مردم عادی و حتا بسیاری که خود را روشنفکر می‌دانند در قضاوت خود، روشنفکران ناب و بی‌لغزشی را طلب می‌کنند. حتا برای روشنفکر حق تغییر عقیده و یا اصلاح آن را نیز به سختی باور دارند. هنوز بسیار از ما وبسیاری از مردم، اگر روشنفکر دیروزی را صاحب مال و مکنتی می بینند او را سرزنش می‌کنند که از عقاید خود دست برداشته و تسلیم زر و زیورهای دنیایی گشته است. این نوع نگرش به روشنفکر ریشه در قداست‌طلبی ومنزه‌خواهی وبی‌عیب و ایراد دانستن روشنفکر دارد.
تعریف دیگری از روشنفکر وجود دارد و با گسترش خیل عظیم روشنفکران در نیمه دوم قرن، واقعی‌تر به نظر می‌رسد، تعریف گرامشی است. مطابق این تعریف:"همه‌ی مردم روشنفکر هستند.، اما همه‌ی مردم عملکرد روشنفکر را ندارند." ازاین نظر روشنفکران را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد. دسته‌ای روشنفکران سنتی مانند معلمان و متخصصان کارمندان وروحانیان و دسته‌ی دیگر روشنفکران سازمان یافته که مستقیما در خدمت نهادها و طبقات خاصی هستند. امروزه با گسترش بیش از پیش حوزه‌های دانش و به وجود آمدن خیل عظیم رسانه‌ها،مطبوعات، رادیو و تلویزیون رشته‌های اختصاصی علمی و صنعتی، بخش‌های وسیعی از جامعه در زمره‌ی روشنفکران قرار گرفته‌اند: نویسندگان، نظریه‌پردازان متخصصان حرفه ای جامعه‌شناسان، روان‌شناسان و معلمان. با گسترش بیش از حد بخش‌های نظری و با گسترش بیش از پیش دانش فنی به تدریج کارهای فکری بیش از کارهای دستی نقش آفرین شده است. کارگران دیروزی که با نیروی کار خود چرخ صنعت را می گرداندند و اکثریت جامعه را تشکیل می‌دادند، بیشتر با کار با ابزارهای دقیق و با تسلط به دانش فنی تولید را می‌گردانند. در نتیجه روشنفکران از آن حالت خاص عده‌ای معدود خارج شده‌اند و در تمام حوزه‌های اجتماعی عملکرد روشنفکران یعنی آنان که بیشتر به کار فکری می‌پردازند و کمتر به کار یدی مشغولند، دیده می‌شود. گسترش حکومت‌های متکی به آرای مردم، رونق احزاب و اتحادیه‌های صنفی وسازمان های مردمی و شورایی درهمه‌ی زمینه ها قشر روشنفکر را به وسیع ترین قشر جامعه تبدیل کرده است. امروزه به خصوص در جوامع صنعتی شاید کمتر کسی را بتوان یافت که تحلیل مختصری از اوضاع اجتماعی و اقتصادی برای خودش نداشته باشد. اکثر مردمی که درکشورهای صنعتی ونیمه صنعتی زندگی می‌کنند، در سرنوشت سیاسی و اجتماعی خود به گونه‌ای مشارکت دارند و مسایل را تحلیل می‌کنند و با بینش خاص خود در مسایل اجتماعی شرکت می‌کنند. در نتیجه می‌توان گفت که اکثریت این مردم به نوعی ازمسائل موجود اجتماعی تحلیل دارند و از این نظر روشنفکر هستند. اما اگر مسایل را به طور نسبی در نظر آوریم، همه‌ی مردم امکان بیان نظرات خود را در سطح وسیع ندارند. در نتیجه آن عده که امکان بیان نظرات مردم را از هر گروه و دسته در سطح وسیع‌تری دارند، به گونه‌ای نمایندگان روشنفکر مردم به حساب می‌آیند در حقیقت اگر جوهر روشنفکری را بیان خواسته‌های اقشار مختلف مردم در سطحی وسیع بدانیم، روشنفکر کسی است که به او این امکان داده شده است تا مسایل مردم را در سطح وسیع تری بیان کند. با این تعریف امروزه روشنفکران عده‌ای خاص جدا از مردم و یا برج‌عاج‌نشین و گوشه‌ی عزلت‌گزین نیستند. بلکه روشنفکران جزیی از مردند که امکان بیان مسایل مردم را در سطح وسیع‌تری دارند. در نتیجه چنین افرادی منزه و بی‌عیب و بدون انتقاد نیستند . زیرا آنان از مردم با مردم در کنار مردمند و کم وبیش همان اشکالات، ایرادات ناهنجاری هایی را دارند که در درون مردم دیده می شود. به زبان دیگر به سختی می‌توان دیوار جدایی میان روشنفکران و مردم کشید.
این مسئله بدان دلیل است که زندگی اجتماعی با نوعی تفکر وداشتن سهم در زندگی اجتماعی در هم تنیده است وجدائی میان کار فکری وکار عملی هر روز کمتر میشود
امروزه در میان این روشنفکران دو دسته‌ی کاملا متمایز به چشم می‌خورند. دسته‌ای که با گفته‌ها ونوشته‌های خود سعی در تحکیم وضع موجود و تداوم تسلط حکومت‌ها ، دارند و دسته‌ای که به نوعی به وضع موجود و حاکمیت موجود جوامع معترضند.
دسته‌ی اول اغلب در کنار حکومت و در درون سازمان های رسمی و یا نهادهای مختلف حکومتی جای گرفته از ادارات آموزش و پرورش گرفته تا رسانه‌ها و مراکز تبلیغاتی دولتی حضور دارند و با عملکرد خود سعی در سر به راه کردن مردم و متابعت آنان از قدرت و حکومت دارند.
این دسته از روشنفکردر آن هنگام رشد یافتند که حکومت‌ها متوجه شدند برای سر به راه نگه داشتن مردم، برای تداوم حاکمیتشان وبرای اداره ی حکومتشان باید فرهنگ احتماعی ودرنتیجه بخش تحصیل کرده و روشنفکر را در اختیار خود بگیرند. آنان برای تداوم حکومتشان و برای حفظ امتیازات وحقوق ویژه خودشان مجبور شدند بخشی از روشنفکران را در نهادها و موسسات وابسته به حکومت به کار گیرند. این دسته از روشنفکران ، تمام تلاش خود را در جهت وادار کردن مردم به اطاعت از احکام و قوانین موجود به کار می برند. آن ها در حقیقت دستگاه ایدئولوژیک دولتی را تولید وباز تولید میکتتد وبرای تداوم وضع موجود نیروی کار ساده وماهر در رده های مختلف تربیت می‌کنند
دسته‌ی دوم نیز در طیف‌های گوناگون از مدارس گرفته تا محلات و ادارات و روزنامه‌های آزاد و تریبون‌ها و دانشگاه‌ها گرفته تا همه‌ی ارگان‌های تجمع مردم حضور دارند و سعی در ابراز حقوق مردم و به دست آوردن حقوق از دست‌رفته‌ی مردم دارند و حقوق مردم را به مسولان گوشزد کرده و مردم را با حقوق‌شان آشنا می‌کنند. آنان خواهان آزادی و عدالتند و شعار اصلی آنان در آزادی و عدالت خلاصه می شود. این روشنفکران منزه نیستند، قداست ندارند و گاه دچار لغزش‌هایی می شوند اما هموراه از میان مردم جایگزینی برای آنان یافت می‌شود و مردم نیز در انتخاب آنان به عنوان سخنگو و بیان کننده‌ی خواست آنان آزادند و روشنفکران به هر میزانی که موفق شوند خواسته‌های مردم را بهتر بیان کنند و آنان را در دستیابی به حقوق از دست‌رفته شان بهتر رهنمون شوند حمایت بیشتر مردم را کسب می‌کنند.
برای چنین روشنفکرانی به سختی می‌توان دنیای خصوصی ترسیم کرد. آنان از لحظه‌ای که وارد زندگی اجتماعی می شوند، قلم به دست میگرند در یک سخنرانی شرکت می کنند و یا یک موضع اجتماعی کسب می‌کنند وارد زندگی عمومی شده و خواست ها و حقوق از دست رفته ی مردم را بیان می کنند، عدالت خواه و آزادی طلبند. آنان راهی به جز ازادی‌های مشروع مردم ندارند. زیرا برای بیان خواست مردم و ابراز حقوق از دست رفته‌ی آنان اولین گام آزادی خواهی است. روشنفکر مردمی ویا روشنفکر مخالف امروزه جایگزین همان نخبگان وفرهیختگان قدیمند که اساس کار آنان مبارزه با ظلم و ستم وبی‌عدالتی بود. اگر جنبش های مردمی مزدکیان خرمدینان اسماعیلیان و ... برای عدالت خواهی و رفع ظلم و ستم از جامعه بود، امروزه روشنفکران مخالف برای احقاق حقوق از دست رفته ی مردم ،برای کسب آزادی و عدالت به روش‌های پیچیده‌تر و پیشرفته‌تری مجهزند. امروزه می‌توان از طریق یک اعتصاب و یا تظاهرات و یا شرکت در انتخابات خواستار عدالت و حقوق از دست رفته‌ی مردم شد. برای روشنفکر مخالف و "نپذیرفتار" مهم‌ترین مساله آن است که بتواند در هر مقطعی روش های جدیدی را که برای پایمال کردن حقوق مردم به کار گرفته می شود افشا کند و آن را به مردم بشناساند.. در هر مقطع خاص روشنفکر که می‌تواند در قالب یک نویسنده هنرمند سخنران یا یک معلم و... باشد این توانایی را دارد که خواسته ها وحقوق از دست رفته مردم را بازگوئی کند
از میان کسانی که در ایران در باره روشنفکران مطلب نوشته‌اند می‌توان به جلال آل احمد اشاره کرد .او در باره‌ی مشخصه‌های روشنفکر چنین می گوید"هر چند به دوره‌های تاریخی و معاصر نزدیک‌تر می شویم به همان اندازه که جذبه‌ی عالم غیب کمتر می‌شود، پیامبران نیز جای خود را به اندیشمندان و متفکرین و روشنفکران می‌دهند واز همین جاست که گفته می‌شود معلمی شغل پیامبران است. زیرا که روشنفکران در دوران اتمام وحی وعصمت راهنمای مردم می‌شوند.
اوکه خود روشنفکری معترض بود. نظرش آن بود که روشنفکر کسی است که در عین آن که از اصحاب وحی الهام و اشراق و سیر مسایل ماوراالطبیعه نیست، اما سالم و استوار به دور از دغدغه‌ی آب ونان وفرزند ومسکن و.. به دنبال ایده و عقیده ی خود می رود در این مسیر از هیچ چیز رویگرادان نیست و در مقابل قدرت و حکومت هر گونه سنت واپس‌گرا می ایستد واز هیچ چیز اندیشه نمی‌کند. او می گوید:" روشنفکر کسی است که در هر آنی به گردش امر مسلط خالی از اندیشه معترض است. چون وچرا کننده است، نفی کننده است. طالب راه بهتر و وضع بهتر است. سوال‌کننده است و نپذیرفتار است به هیچ کس در هیچ جا سر نسپارده است. جز به نوعی عالم غیب به معنی عامش، یعنی به چیزی برتر از واقعیت موجود و ملموس که او را راضی نمی‌کند و به این دلیل است که می‌توان روشنفکران را دنبال‌کننده‌ی راه پیامبران دانست. "(درخدمت و خیانت روشنفکران، حلد اول ص 143)
گر چه آل احمد درمورد روشنفکران قداست‌طلبی قدیمی را نفی میکتد اما به نوعی روشنفکر استوار وپیگیر اعتقاد دارد امری که نمیتوان به سادگی از کنار آن گذشت زیرا بسیاری از مردم نیز روشنفکر هرهری مزهب وباری به هرجهت را قبول ندارند
در میانه قرن بیستم شاهد گرایش وسیع روشنفکران به خصوص درمیانه ی دو جنگ جهانی به مسایل سیاسی هستیم. در این دوره به خاطر مسایل جنگ و ظهور فاشیسم قلع و قمع روشنفکران از طرفی و ایجاد حکومت های روشنفکری همانند حکومت شوراها از طرف دیگر، روشنفکران را درمقیاس وسیع به عالم سیاست کشاند . درابتدای امر با هجوم فاشیسم به روشنفکران شاهد آن هستیم که اکثریت آنان در سراسر جهان خود را به نوعی وابسته و طرفدار حکومت روشنفکران در شوروی می‌دانند. این قبله‌ی آمال و این الگوی حکومت روشنفکری پس از پایان جنگ و فروکش کردن مسایل جنگ و شکست فاشیسم به تدریج همراه با کمرنگ شدن ایده‌آل‌های اولیه به نوعی روی‌گردانی و مقابله با این حکومت‌ها تبدیل شد. اگر بپذیریم که روشفکران همواره از اعضای موثر انقلابات اجتماعی از فرزندان ، پدران وماردان و نوه‌های این انقلاب‌ها هستند، کنش و واکنش‌ها و افت و خیزها، پیشرفت‌ها و عقب‌گرد‌های انقلاب‌های اجتماعی نیز تاثیر فراوانی درافکار و عقاید روشنفکران داشته است .
جهانی شدن نظام اقتصادی وگسترش خیل عظیم روشنفکران در دوره حاکمیت سرمایه داری اثبات کننده این مطلب است که نظام پس از سر مایه داری بایستی نظامی آگاهانه باشد که بر خلاف تمام نظام‌های گذشته ابتدا در ذهن شکل می‌گیرد وسپس به عمل در می آید. این شرایط اهمیت روشنفکران را بیش از هر زمان دیگری مورد تاکید قرار می‌دهد.
هیچ انقلابی بدون روشنفکران پیروزنشده است و هیچ ضد انقلابی نیز بدون حمایت بخشی از روشنفکران به نتیجه نرسیده است وبه خصوص پس از دوره‌ی رنسانس نقش روشنفکران همواره در هر تحول اجتماعی رو به افزایش بوده است. وبه همان میزان که نقشی تعیین‌کننده در پیروزی و واگرد انقلاب‌ها و تحولات اجتماعی داشته‌اند و به همان میزان نیز مورد عزت و ذلت، احترام وبی‌احترامی ، تجلیل و سرکوب قرار گرفته‌اند.
هنگام پیروزی به نوعی به عزت رسیده‌اند و هنگام ادبار به حضیض ذلت ودر معرض سرکوب‌ها ،شکنجه‌ها زندان ها وانواع بد رفتاریها قرارگرفته اند . اما در نتیجه ی این رویکردها و واگردها و افت وخیزها به خصوص در میانه ی قرن حاضر، شاهد نوعی بی اعتمادی و وازدگی مردم از روشنفکران به خصوص پس از جنگ جهانی دوم بوده ایم. روشنفکرانی که بعد از جنگ دوم به عنوان قهرمانان مبارزه با فاشیسم مورد احترام مردم قرار گرفتند پس از آن نتوانستند آمال و آرزوهای مردم را در رسیدن به مدینه‌ی فاضله برآورده کنند. در سراسر جهان مورد بی‌مهری قرار گرفتند.بعضی برای استغفار با همان شدتی که تا دیروز از عقیده‌ای دفاع می‌کردند بر آن تاختند و بعضی روی به زندگی آورده و درخدمت حکومت‌ها و حاکمیت‌های موجود قرار گرفتند. یا به خدمت دولت‌ها در آمدند و یا در خدمت بنگاه‌ها و موسسات خصوصی که در غارت و چپاول مردم دست داشتند ، قرار گرفتند و شروع به مطیع کردن مردم در برابر وضع موجود نمودند.عده‌ای هم نیز که تعدادشان کم نبود همانند کوه‌آهن‌مرد گوشه عزلت گزیدند ولی دست از عقاید خود بر نداشتند ویاد آور روشنفکران تک ستاره اما در شکلی نوین بودند.
ما در دهه ی هفتاد یک بار دیگر شاهد بودیم که بخشی از روشنفکران سر از اطاعت پیچیده و این بار نه به صورت تک‌ ستارگان بلکه به عنوان مجموعه‌ای از روشنفکران و قهرمانان ناب و بی‌تزلزل به جنگ حکومت‌ها و حاکمیت‌ها برخاستند. نمونه‌ی این مبارزات در وجود سازمان‌های چریکی و قهرمانانی مانند چه گورا، ماریگلا و دیگران متبلور شد. آنان بار دیگر تلاش کردند که عزت و حرمت روشنفکران را به آنان بازگردانند و بی‌اعتمادی مردم از روشنفکران را بزدایند. در کشورهایی که این جنبش‌ها به پیروزی رسیدند روشنفکران آنان به قهرمانانی تبدیل شدند، همانند رابرت موگابه، نلسون ماندلا، فیدل کاسترو، دانیل ارتگا و غیره. در آنجا که این جنبش‌ها با شکست مواجه شدند ، روشنفکران مورد بی‌مهری قرار گرفتند و اشکالات را به گردن آنان انداختند.آنا در این برهه نه تنها مورد سرکوب حکومت‌ها وانواع واقسام شکنجه ها قرار گرفته وبه جوخه‌های اعدام سپرده شدند بلکه مورد بی مهری توده ها نیز قرار گرفتند . قلت این گونه روشنفکران دربرابر خیل عظمی روشنفکران اواخر قرن بیستم که در خدمت حکومت‌‌ها و حاکمیت‌ها قرار گرفته بودند، حرکت آنان را کمرنگ کرد. گر چه هر یک از این مسایل جای بحث مفصلی دارد، اما با ذکر این مختصر پی می‌بریم که روشنفکر گر چه در همه‌ی زمان‌ها وعصرها داستان واحدی ندارد، ولی می توان در انتهای قرن بیستم باتمام سرگذشت‌های ناگوار و با تمام شکست‌ها و پیروزی‌ها اعتقادات و ایده‌های مختلف خطوط کلی روشنفکران را به خصوص در دوران معاصر ترسیم کرد و به این ترتیب مولفه‌های روشنفکری را تا حدودی برشمرد.
امروز می‌توان گفت که روشنفکر با همان تعبیر اخیر یعنی آنان که بیشتر کار فکری می کنند و درتولید و گسترش فرهنگ واندیشه وعلم دست دارند به دو دسته ی کاملا متایز تقسیم شده اند. 1- روشنفکرانی که درخدمت وضع موجودند و در مجموع درجهت تحکیم حکومت ها چه حکومت های قانونی شرعی و عرفی حرکت می‌کنند. این گونه روشنفکران همواره سعی درحفظ وضع موجود داشته و مردم را ترغیب به اطاعت از ارزش ها و نهادهای حاکم می کنند. آنان اغلب کارمندان و کارگزاران حکومتی هستند که با داشتن شغلی و آب و نانی وظیفه ی معین و مشخصی را بر عهده می گیرند. گاه وظیفه‌ی آنان توجیه و تفسیر یک حرکت حکومتی و گاه وظایفشان ترغیب مردم از طریق مختلف به یک حرکت مشخص ومعین است و در مجموع چه از طریق رسانه ها و چه از طریق ساخت فیلم ونمایشنامه ، انتشار کتاب و یا بیانیه تلاش‌شان بر آن است که مردم را در مسیری بکشانند که همواره با حاکمیت و حکومت گام بردارند. بعضا این نوع روشنفکران اگر انتقاد و یا گلایه‌ای دارند در همان چارچوب حفظ نظم موجود بوده و از خطوط تعیین شده برای انتقاد پا را فراتر نمی گذارند. و چه بسا برای رفع خستگی و بالا بردن تحمل مردم، به انتقادها و شکوه‌های دستوری می‌پردازند. این نوع روشنفکران تمام تلاش‌شان بر آن است که همواره با در دست داشتن قدرت عظیم رسانه ها وامکانات دولتی جامعه را در چارچوب معینی نگاه داشته و ضمن بیان بعضی مسایل همواره خط قرمز و مرزهای ممنوعه را نیز به دیگران یادآور می‌شوند. آنان به شغل‌شان، به زندگی‌شان و به قول آل‌احمد دغدغه‌ی نان و فرزندشان وابسته‌اند وهر گونه حرکتی که موضع آنان را در مخاطره قرار دهد خشم آنان را برمی‌انگیزد ومستوجب هر گونه عقاب است.
این گونه روشنفکران مشخصه‌های دیگری نیز دارند. آنان از جانب حکومت‌ها مورد احترام قرار می‌گیرند. هراز چند گاه از طرف رسانه های حکومتی مورد تمجید قرار گرفته وبه عنوان نخبه ،متخصص، صاحب نظر وغیره معرفی می شوند .پاداش های فراوان می گیرند. متناسب با میزان خدمتی که انجام می دهند، موردتشویق قرار میگیرند. هر چند ممکن استکه بعضا پا را از خط بیرون بگذارند، اما چشم غره رییس و نگاه چپ مسول و یا حداکثر توبیخ کافی است که آنان را به جای خود بنشاند و سر به راه و آرام مسیر قبلی را در پیش گیرند. بسیاری از این روشنفکران برایشان فرقی نمی‌کند که چه کسی حاکم است و چه نوع حکومتی بر مردم فرمان می‌راند. آنان ممکن است که تا دیروز مدافع سرسخت یک روش حکومتی بوده‌اند و با تغییر سیاست‌های حکومت آنان نیز تغییر موضع می‌دهند. درحقیقت آنان نمونه بارز این مثال معروفند که :"نان را باید به نرخ روز خورد".آنان به راحتی در حرکت های اجتماعی رنگ عوض کرده وحود را به رنگ جدید در می آورند.گاه با تغییر دولت ها با همان حرارت دیروزی وگاه دو آتشه‌تر از دولت امروزی تمجید می‌کنند. آنان در نقطه ی مقابل آن تعبیر از روشنفکران قرار دارند که معبود دنیایی ندارند بلکه معبود آنان همواره دنیوی است. البته در میان این روشنفکران قشرها
و لایه های مختلف و گوناگونی وجود دارد از مشاوران عالی رتبه ی حکومت گرفته تا دانشگاهیان ومعلمان حتا کارمندان دون پایه شهرهای دورافتاده . موقعیت ومقام وشغل آنان تاثیر اساسی در رفتارشان ندارند.
کارمندان دون پایه در آرزوی یافتن شغلی بالاتر و مشاور ارشد در آرزوی مقام وموقعیت برتر، در حفظ وضع موجود کوشش می کنند.تا به شغلشان لطمه‌ای وارد نشود ودر تغییرات به وجود آمده جایگاه خود را حفظ کنند
2- دسته ی دوم روشنفکران مخالف یا منتقد در مجموع روشنفکر"نپذیرفتار" هستند. آنان در هر مقام و موقعیت و درهر موضع و مرتبه سعی در احقاق حقوق از دست رفته ی مردم وسعی در بیان حقیقت دارند. برای آنان خط قرمزی وجود ندارد. آنان در هر کجا که شاهد تضییع حقوق مردمند، اعتراض می کنند. چه در نوشته چه درگفته و یافیلم وعکس و سایر زمینه های ابراز حقایق. نابسامانی ها، حق‌کشی‌ها ناراستی‌ها را افشا کرده ودغدغه ی شغل و موقعیت و نان و فرزند را ندارند. گر چه در میان این عده از روشنفکران نیز لایه های متفاوتی وجوددارد از نویسنده ، کارگردان، متخصص و هنرمند برجسته تا خبرنگار ومعلم و....... شهری دورافتاده یافت می شود. اما در مجموع درحرکت آنان نوعی رفتار هماهنگ حاکم است.. رفتاری که اساسش بر احقاق حق مردم ضعیف و تحت ستم قرار دارد. هر چند که از جانب ارزش های حاکم همواره سعی بر آن است که هر متخصصی در حوزه ی تخصصی خودش کار کند، اما هر حوزه‌ی تخصصی نیز به راحتی می تواند در مرز میان ارزش های حاکم و محکوم جایگاه خود را بیابد. دکتر متخصصی که با یادآوری سوگند جالینوس نبض بیمار را در دست می‌گیرد وبرایش شخصیت بیمار فرق نمی‌کند، به راحتی می‌تواند میان گرفتن نبض بیماری که از پرخوری و خوش‌گذرانی به مرضی دچار شده و یا بیماری که از سوءتغذیه و فشارهای جسمی و روحی درعذاب است، یکی را انتخاب کند.(به مداوای مجروحان یک حرکت اعتراضی که به وسیله پلیس سرکوب شده است بپردازد ویا مریض های آب ونان‌دار وبی درد سر را ببیند) معلمی که به تدریس ریاضی می‌پردازد، به راحتی می‌تواند میان پر کردن ذهن دانش‌آموزان از محفوظات و تشویق و ترغیب برای آوردن نمره از یک طرف و پرورش ذهن جستجو‌گر و منتقد همان دانش آموز یکی را انتخاب کند. نویسنده وکارگردان وسخنران نیز می تواند میان مسایل گوناگون اجتاعی قسمت هایی را انتخاب کند که حقوق از دست رفته ی مردم را برملا کند ودر کنار مردم از خواسته های آنان دفاع کرده وفریب‌کاری های حکومت گران را افشا کند . هنگامی که ژان پل سارتر در اعتراضات خیابانی سال های 1968 مشارکت میکرد، همواره این مسائل را در نظر داشت که به عنوان یک روشنفکر وظیفه او دفاع از مردمی است که برای اجقاق حقوق خود به خیابان ها ریخته اند .ویا آن زمان که جایزه نوبل را رد کرد اعتراض به سیاستهای حاکمی بود که سرتا سر نظام سد مایه داری را فرا گرفته بود. روشنفکر "نپذیرفتار" همواره به دنبال آن مسایلی در جامعه میگردد که سطح فرهنگ و آگاهی مردم را در دستیابی به حقوق شان بالا برده ، انتظارات آنان را از حکومت ها بالا برد و درجهت نیل به جامعه ای برتر و بالاتر تلاش کنند و تلاش مردم را در جهت دست یابی به حقوق از دست رافته به مسیری منظم و منسجم بکشاند. ودر این زمینه تمام هنر روشنفمرانه خود را به کار میگیرد.
باید این مساله را درنظر داشته باشیم که روشنفکران مخالف همواره مورد بی مهری و آزار ارزش های حاکم و نگهبانان نظم موجود قرار میگیرند. از آنجا که آنان ینز قدیسان بی عیب ونقص نیستند جه بسا در میانه راه از کردار خود پشیمان شده و پرچم تسلیم را بالا برند. اما این مساله در اصل حرکت احقاق حق مردم نمی‌تواند تاثیر چندانی داشته باشد. چه آن که همواره از میان خیل عظیم روشنفکران، جایگزینی برای آنان یافت می‌شود. از آنجا که گسترش بیش از پیش دانش فرهنگ و اندیشه همواره بخش‌های وسیعی از نوآموزان و دانشجویان را به جامعه تحویل می‌دهد، این جایگزینی همواره صورت می‌گیرد و حتا در میان روشنفکران دسته‌ی اول نیز بعضا شاهد آنیم که به دسته ی منقدین و مخالفین ارزش های حاکم می‌پیوندند. طبیعتا از آنجا که حرکت‌های اجتماعی به طور کلی قابل کنترل و مهار شدنی نیست؛ این سیالیت در بخش روشنفکران نیز وجود دارد. آن دسته از اقشار و لایه‌های اجتماعی که در مقاطعی مورد هجوم بی‌عدالتی قرار می‌گیرند، روشنفکران خاص خود را برای دفاع از حقوق خود پرورش می دهند و آن دسته از اقشار طرد شده‌ای که در یک تحول اجتماعی به حاکمان و حکومت‌گران می‌پیوندند، روشنفکر ان خاص خود را به دفاع از حکومت ها وا می‌دارند. اما روشنفکر حقیقت‌گو نبایدهیچ گاه منافع شخصی و قشری خود را جایگزین حقیقت کند. آن روشنفکرانی که چنین کنند به راحتی از مردم جدا می‌شوند به همین دلیل چه بسا روشنفکرانی که تا قبل از یک تحول اجتماعی سخنگوی مردم بوده و با مردم بوده‌اند و پس از آن در مقابل مردم قرار گرفته از آنان جدا می شوند. و هیمن مساله است که عمدتا باعث بدبینی وادبار مردم از روشنفکران می‌شود.
در همین جاست که می توان به این بحث پرداخت که آیا به طور کلی روشنفکران حق دارند که دیروز از عقیده‌ای دفاع کرده و سپس امروز در برابر آن ایده قرار گیرند؟ آیا روشنفکران می‌توانند به راحتی از منتقدین حکومت به مدافعین حکومت بدل شوند؟ شک نیست که این مسایل سخت به اعتبار اجتماعی روشنفکران لطمه می‌زند. روشنفکرکسی است که به او این امکان داده شده است که خواست مردم را بیان کند، حقایق را بگوید و در برابر پایمال شدن حقوق مردم از جانب حکومت ها و هر چیز دیگر بایستد. زبان مردم باشد .هر چند امروزه با گسترش خیل عظیم روشنفکران صحبت از قدیس بی‌عیب و نقص نیست، اما از طرف دیگر نمی‌توان لاابالی گری و باری به هر جهت بودن را مجاز شمرد. از آن لحظه که روشنفکر وارد فعالیت اجتماعی می شود،از آن لحظه که مقاله، داستان یا نمایشی ارائه می دهد و از لحظه ای که قلم به دست می‌گیرد و یا خطابه ای را ایراد می کند،دیگر به خودش تعلق ندارد. دنیای خصوصی خودش را کنار گذارده است و وارد دنیای عمومی شده است. اگر روشنفکر در خانه بنشیند و همواره برای خودش مطالعه کند و در لذت کشفیات خود غوطه‌ور باشد، به راحتی می تواندهر روز عقیده‌ای برگزیند یا ایده ای ارائه دهد، اما از آن هنگام که از دنیای خصوصی خودش خارج شده در حقیقت زبان بخشی از مردم شده و موضع اجتماعی گرفته است،دیگر به سادگی تغییر عقیده دادن و موضع عوض کردن به منزلت اجتماعی او لطمه می‌زند. آن گاه به راحتی از جامعه طرد شده و مردم به او بی‌اعتماد می‌گردند.
پس واقعا چه باید کرد"آیا هیج موضعی نباید گرفت واز هیچ چیز نباید دفاع کرد؟ آیا از ترس این که فردا مجبور به ترک موضع امروز می‌شویم نباید حرفی بزنیم و موضعی اتخاذ کنیم؟
این مساله را از زاویه‌ی دیگری بنگریم. چه بسا ارزش‌هایی که روزی حاکمند و روز دیگر طرد می‌شوند. چه بسا مسایلی که یک روز به نفع جامعه است و روز دیگر به ضرر جامعه تمام می‌شود. از آنجا که مسایل اجتماعی در دنیای همواره متغیر امروزی ثابت و بدون تغییر نیست، ارزش‌ها و معیارهای هر دوره نیز در دوره ی دیگر قابل تغییرند . پس موضع‌گیری روشنفکر، آن که می‌خواهد در کنار مردم و سخنگوی مردم باشد، چگونه است؟
من می‌گویم روشنفکر و صد البته منظورم آن روشنفکری است که در قید آب و نان و دغدغه‌ی مال و فرزند نباشد) بایدهمواره و در هر وضعی منافع مردم را در نظر آورد. اگر روزی مساله ای را به نفع مردم تشخیص دارد، آن را با صراحت و بدون واهمه بیان کند و اگر روزی ادامه‌ی آن را به ضرر مردم یافت، بدون دغدغه و هراس آن را بیان کند واین شهامت را داشته باشد که اشتباه خود را بپذیرد. البته این موضوع را همواره باید به خاطرداشت که در طرح هیچ مساله ای نباید روشنفکر برای خودش و مردم بت‌‌‌سازی و قدیس‌پروری کند. نه آن چنان بتی بسازد که نتواند آن را بشکند و نه آن چنان قدیسی پرورش دهد که نشود به ساحت قدیسش خدشه وارد کند.اساسا قدیس زدائی باید به یکی از وظایف اصلی روشنفکر تبدیل شود
روشنفکرباید همواره ذهنی فعال و خلاق داشته باشد و برای خودش و مردمی که سخنگویی آنان را پذیرفته است، این حق را قائل باشد که نظرشان را در باره ی موضوعی تغییر دهند، نه درموضع دیروزی چنان افراط کنند که به بت سازی بیانجامد و نه موضع امروزی چنان سخن بگویند که لایتغیر وابدی باشد. بلکه همواره یک فضای خالی در ذهن برای طرح مسایل جدید داشته باشد. به کلامی دیگر روشنفکری که با مردم و درکنار مردم است و می‌خواهد از منافع مردم سخن بگوید نبایدهیچ گاه ازهیچ مساله‌ای واز هیچ شخص و حکومتی بت بسازد واساسا برای او معبودی وجود ندارد. بلکه باید برای او ارزش‌هایی مطرح باشد که محور آن منافع مردم است. مردمی که او نمایندگی آنان را دارد.