ش. فردا
جمهوری اسلامی در گذر تاریخ و وظایف نیروهای چپ
Wed 8 10 2008
رژیم جمهوری اسلامی پس از سه دهه که از استقرار آن در ایران می گذرد، کارنامه ای قابل دفاع از خود بر جای نگذاشته و این حقیقتی غیر قابل انکار است و نگارنده به هیچوجه قصد ندارم تا برای آن کسب آبرو کنم که این تلاشی به غایت عبث خواهد بود. آنچه این رژیم در طول سی سال در سرکوب دگراندیشان انجام داده و همچنین خیانتهای آن به منافع زحمتکشان و خلقهای میهن ما بی تردید در تاریخ این سرزمین اگر بی نظیر نباشد، کم نظیر است.
اما گفتنی ها را باید گفت و از بیان حقایقی که ممکن است برخی را برآشفته سازد نباید هراسناک بود. جنایات جمهوری اسلامی چه بسا در تاریخ سرزمین ما بی نظیر باشد ولی براستی در تاریخ جهان هم آیا نمی توان هیچ مثالی برای قیاس با آن یافت؟
آیا می توان انکار نمود که بسیاری از نظامهای لیبرال و تا حدودی دمکراتیک امروزین دنیا که حقوق بشر در آنها رعایت می شود نیز خود معلول رژیم هایی هستند که کارنامه آنها نیز جز قتل، جنایت، زندان و شکنجه کمونیستها، روشنفکران، دمکراتها و.. در سبعانه ترین شکل آن چیز دیگری را نشان نمی دهند. آیا اسپانیای امروز از حکومت ژنرال فرانکو منتج نشده است؟ آیا کشتارهای رژیم کره جنوبی پس از جنگ دو کره را می توان از پیشانی نظام سرمایه داری لیبرال این کشور پاک نمود؟ آیا دولت امروز شیلی که به دنبال دیکتاتوری پینوشه در این کشور به روی کار آمد، امروزه به عنوان یک رژیم مدافع حقوق بشر شناخته نمی شود؟ آیا امپریالیسم امریکا که دولت آن امروز منادی حقوق بشر در جهان شناخته می شود (البته هر جا که منافعش اقتضا کند)، در تاریخ چند دهه قبل خود مک کارتیسم را تجربه نکرده است؟ و آیا "کوکلس کلان" و جنایات آن بر علیه سیاهان کمتر از فجایع "انصار حزب الله" در کشور ما می باشد؟ آیا حکومتهای لیبرال در ترکیه، یونان، آرژانتین و برزیل وارث حکومتهای نظامی که به بهانه سرکوب کمونیستهاوانقلابیون هزاران نفر بیگناه را قتل عام کرده و به وحشیانه ترین شکل شکنجه می نمودند، نیستند؟
سرمایه داری لیبرال در سراسر جهان پی آمد یک دوره طولانی از سرکوب خونین کمونیستها و دمکراتهای انقلابی اعم از روشنفکران، کارگران و سایر زحمتکشان در اقصی نقاط عالم است.
همانگونه که در آغاز این مقاله به صراحت گفته شد و جا دارد که دوباره بر آن تاکید کنم، قصد تطهیر نظام قتل و جنایت جمهوری اسلامی را ندارم. آنچه در سال 67 در زندانهای این رژیم رخ داد، در کنار جنایات رژیمهای فرانکو و پینوشه میبایست در حافظه تاریخ ثبت شود و در صورت امکان روزی مجریان آن در دادگاهی بی طرف محاکمه شوند ولی همانگونه که تاریخ اسپانیا و شیلی مستقل از محاکمه و مجازات ژنرال فرانکو و پینوشه و بدون توقف برای چنین محاکماتی به رژیمهای کنونی فرارویید، آینده کشور ما نیز تابعی از مجازات آمران جنایات دهه شصت نخواهد بود. باید پذیرفت که نه در کشور ما و نه در هیچ نقطه دیگر در جهان روند تاریخ تابع خواسته های انسانهای پیشرو نبوده و نیست. در جای جای جهان و در خارج از ایران بسیارند قربانیان نظامهای خودکامه که در گورهای دسته جمعی خفته اند و بسیارند قربانیانی که پس ازسالها خانواده هایشان از آنچه بر آنها گذشته بی خبرند و بسیارند دژخیمانی که بدون آنکه محاکمه شوند، به مرگ طبیعی مرده اند.
اما هدف از این نوشته چیست اگر تطهیر جلادان را دنبال نمی کند؟
واقعیت آن است که همانگونه که قبلا" نوشته ام و همچنان بر آن تاکید دارم، جمهوری اسلامی بزودی در معرض یک انتخاب تاریخی قرار می گیرد و آن چیزی نیست جز پذیرش دستاوردهای نظم نوین جهانی سرمایه داری لیبرال که اساسا" با خواسته های آن به لحاظ زیربنایی مطابقت دارد و یا یک رویارویی نظامی با امریکا و اسراییل که برخلاف خواست بخشی از اپوزیسیون لزوما" به معنای نابودی آن نخواهد بود و وقوع آن فقط کرنش این حکومت را در مقابل این نظم جهانی ممکن است به تعویق انداخته و در نتیجه فقر و فلاکت بیشتری را به مردم ما تحمیل کند، انتخابی که همه طرفداران دمکراسی، با هر اعتقاد و وابستگی سازمانی و حزبی نیز باید به شکلی به آن تن دردهند.
آنچه جمهوری اسلامی را در برابر این نظم نوین جهانی قرار داده است یک اختلاف زیربنایی نیست و تنها باورهای قرون وسطایی آن که به روبنای اجتماعی کشور مربوط می شود، بین دیدگاههای امپریالیسم و جمهوری اسلامی فاصله ایجاد نموده است. پس باید باور نمود که حل این اختلافات با توجه به ضرورت تاریخی آن غیر قابل تصور نمی باشد و اینجاست که اپوزیسیون جمهوری اسلامی نیزبرسر دو راهی تاریخی انتخاب جمهوری اسلامی لیبرال بدون جنگ و یا جمهوری اسلامی لیبرال (یا هر رژیم دیگری با هر اسم پرطمطراق ولی همان چارچوب زیربنایی در صورت تغییر رژیم) پس از جنگ و حمله نظامی امریکا قرار می گیرد.
آیا جنایات جمهوری اسلامی در سه دهه گذشته می تواند ما را از انتخاب درست بازدارد؟ باور به انقلاب و برقراری رژیمی مطابق آنچه اپوزیسیون خواهان آن است (چنانچه بپذیریم که همه اپوزیسیون هدف یکسانی دارند و آماده اند که در یک حرکت توده ای متحد شوند و رژیم را سرنگون کنند که البته بسیار بعید است) در عمل به دلایل بیشماری که مهمترین آن ناکارآمدی اصل انقلاب که اساسا" به معنای دور زدن و یا به عبارتی میان بر زدن سیر تحولات اجتماعی بدون ایجاد شالوده نظم نوین سوسیالیستی می باشد، نتیجه ای بجز از دست رفتن یک فرصت تاریخی به وسعت چند دهه دیگر را نظیر آنچه بر کشور ما پس از جنبش ملی شدن نفت و یا انقلاب بهمن 57 گذشت، در بر نخواهد داشت. پس باید بپذیریم که در شرایط کنونی چاره ای جز تحولات اجتماعی مسالمت آمیز در برابر ما قرار ندارد. در جهان کنونی تنها راهکار واقعا" عملی ایجاد تغییرات دمکراتیک و سوسیالیستی از طریق نهادهای مدنی است که می توانند با بسط آزادیها و در چارچوب اقتصاد لیبرالی نضج گرفته و بتدریج با فرهنگ اجتماعی میهن ما پیوند بخورند. در شرایط فعلی بسیارند جناحهای درون طیف اصلاح طلبان که می توانند چنین شرایطی را بپذیرند و در راه آن گام بردارند. پس طبعا" این نیروها به دو علت اساسی که نخستین آن جلوگیری از یک فاجعه ملی یعنی حمله نظامی به میهنمان و دومین آن رویکرد مناسب به توسعه کشورو بسط نهادهای دمکراتیک در آن می باشد، می بایست مورد حمایت اپوزیسیون قرار گیرند.
در این شرایط باید اذعان داشت که بسیاری از این افراد سوابق سیاهی در کارنامه خود بخصوص در ارتباط با جنایات دهه شصت دارند و این حقیقتی غیر قابل انکار است. اما باید پذیرفت که در شرایط امروز این افراد میتوانند دستکم متحدین موقتی خوبی در راه تامین آزادیهای دمکراتیک در کشور باشند. ما ناچاریم بپذیریم که هشت سال "دولت اصلاحات" خاتمی با همه کاستیها و ناکارآمدیهای آن فصل جدیدی را در تاریخ ایران معاصر گشود که بزرگترین کاستی آن عقب نشینی در قبال تهاجمات اقتدارگرایان بود که بی شک به سرخوردگی توده ها و شکست اصلاح طلبان در انتخابات مجلس هفتم و هشتم و همچنین ریاست جمهوری نهم انجامید.
در این میان ناکارآمدی دولت نهم که از آغاز نیزدروغهای آن را در پشت شعارهای پوپولیستی همچون دم خروس می شد تشخیص داد، کار کشور را به آنجا رساند که جناحهای رادیکالتر اصلاح طلبان امروز با جدا کردن راه خود از ورشکستگانی چون سردمداران "حزب اعتماد ملی" و"شیخ کروبی"، می روند تا چهره وجیه المله وزندان کشیده ای چون "عبدالله نوری" را به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری معرفی کنند که این بی گمان ضربه بزرگی به جناح طرفدار رهبری و پایه های اعتقادی آن یعنی ولایت فقیه خواهد بود. بدون در نظر گرفتن هر ترفندی که خامنه ای و طرفدارانش ممکن است بکار گیرند که آسانترین و قابل پیش بینی ترین آن رد صلاحیت شدن وی خواهد بود، باید قبول کنیم که "عبدالله نوری" روحانی است که می تواند کار اصلاحات را در جمهوری اسلامی به پیش ببرد چرا که آمادگی رویارویی با اقتدارگرایان را دارد و این را در عمل قبلا" ثابت نموده است.
پس جا دارد که علیرغم کارنامه سیاه وی در سالهای آغازین جمهوری اسلامی، همه نیروهای ترقی خواه اعم از سوسیالیست و دمکرات شجاعانه از این کاندیداتوری حمایت کنند و نشان دهند که فی الواقع هدف ایشان نه تسویه حسابهای گذشته و انتقام کشی بلکه بهروزی ملت ایران است و در این راه همانگونه که عمال سابق رژیم همچون "اکبر گنجی" را پس از خروج از زندان و مهاجرت در میان خود می پذیرند، آماده اند تا با فردی مثل "عبدالله نوری" نیز در صورتی که آماده باشد تا در راه ساختن آینده ایران قدمی هر چند کوچک و ناچیز بردارد، همکاری نموده و از او حمایت کنند.
حمایت از کاندیداتوری "عبدالله نوری" و ایجاد یک کارزار تبلیغاتی وسیع برای وی چه بسا بتواند اقتدارگرایان را به عقب زده و مانع از رد صلاحیت وی شود و اگر هم چنین نشد چه باک که طبعا" رد صلاحیت این روحانی قدیمی بیش از پیش چهره ضد مردمی و کثیف رژیم و رهبری آن را در بین توده های محروم جامعه ما که بخاطر اعتقادات عمیق مذهبی بازیچه این آقایان شده اند، هویدا نموده و در دراز مدت سبب تحکیم پیوندهای فی مابین نیروهای طرفدار دمکراسی در داخل و خارج از کشور در صحنه های بعدی و سایر مقاطع حساس تاریخی پیش رو خواهد شد.
(ش. فردا از داخل کشور)