عصر نو
www.asre-nou.net

گفت‌وگوی نشریه استاندارد با دیمتری دینِف:

«واژهٔ ادبیاتِ مهاجرت یکی از بزرگ‌ترین تحقیر‌هاست»

مصاحبه کننده: میشائیل وورمیتسر
Tue 18 11 2025



گفت‌وگوی نشریه استاندارد با دیمتری دینِف، برندهٔ جایزه کتاب اتریش دربارهٔ نومیدی به‌مثابه نیروی محرک، فنّ نویسندگی، کتاب‌های قطور و دروغ‌های راست‌گرایان

مصاحبه کننده: میشائیل وورمیتسر
۱۲ نوامبر ۲۰۲۵

۲۲ سال میان موفقیت "زبان فرشتگان" Engelszungen و "دوران شجاعان" Zeit der Mutigen فاصله است؛ کتابی که دیمتری دینِف، نویسنده‌ای متولد بلغارستان و ساکن وین، روز دوشنبه با آن برندهٔ جایزه کتاب اتریشِ امسال شد. او در ۱۱۵۰ صفحه، در امتداد دانوب، از چندین خانواده و نسل می‌نویسد؛ از دوران پادشاهی، عصر نازی، کمونیسم. هیئت داوران رمان "دوران شجاعان" Zeit der Mutigen را «رمانی تمام‌عیار» خواند. در کنار خشونت و فاشیسم، زیبایی و عشق فراوانی هم در کتاب هست—چون دنیا همین است. دینِف نیز در نوشتن، همین را می‌خواهد.

استاندارد:
چند بار در طول این ۱۱۵۰ صفحه یا سیزده سال کار بر روی کتاب با خودتان گفتید که همه‌چیز را رها کنید؟

دینِف:
نشمردم. افزون بر این، آدم تلاش می‌کند تردیدها را پس بزند، چون نومیدی گاهی بی‌کران می‌شد. چنین کتابی آزمونی بزرگ است. اما من می‌دانستم دقیقاً دنبال چه بوده‌ام: بزرگ‌ترین چالشی که در نوشتن ممکن است. از نظر فنّی برایم مهم بود بدانم چه چیزهایی از دستم برمی‌آید. چگونه متنی بنویسم که جذب کند، افسون کند، و خواننده را وادار کند ادامه دهد—آن هم در هزار صفحه؟ نویسنده‌ها و نویسندگان بسیار خوبی هستند که می‌توانند کشش را در ۳۰۰ صفحه نگه دارند، اما بعد از آن همیشه رو به کاستی می‌رود.

استاندارد:
آدم در این مدت، چه به‌عنوان انسان و چه نویسنده، تغییر هم می‌کند …

دینِف: انرژی‌ای که در آغاز صرف کرده‌ای، نباید در میانه از دست برود. اما اگر بتوانی آن را حفظ کنی، بزرگ‌ترین پاداشی است که می‌توانی بگیری. وقتی این‌قدر طولانی روی متنی می‌نویسی، متن تو را بیشتر نگه می‌دارد تا زمین زیر پایت. و آن‌گاه چیزی می‌تواند شکل بگیرد که انتظارش را نداشتی، چون خطرهای زیادی کرده‌ای و از همهٔ مُدها فاصله گرفته‌ای. اما هیچ ناشری چیزی چنین نمی‌خواهد. از نظر تجاری، چنین کتابی فاجعه است.

استاندارد:
ناشرها کتاب‌های زیاد و کوتاه می‌خواهند …

دینِف:
رمان‌های کوتاه، بله—اما مبادا داستان کوتاه! همه در این حرفه دربارهٔ ادبیات لاف می‌زنند، اما ادبیات باید لطفاً میان ۲۰۰ تا ۴۰۰ صفحه جا شود. چون زیر ۲۰۰ صفحه نمی‌دانند آیا می‌شود آن را رمان نامید یا نه، و یک رمان بلند هم از هر چیز زیاد می‌خواهد: کاغذ، رسیدگی، روابط عمومی، صبر. و این‌ها همه هزینه دارد.

استاندارد:
نخستین رمان‌تان، "زبان فرشته‌ها" Engelszungen ششصد صفحه دارد. پس رمان‌های کوتاه اصلاً برایتان جالب نیستند؟

دینِف: از دیدگاه فنّی نه. اما چند رمان عالی هستند که چندان قطور نیستند و من تحسین‌شان می‌کنم. می‌دانم همیشه یک معجزه است اگر کتابی واقعاً خوب کار کند، اما از نظر فنی، کتاب کوتاه برای من رازی ندارد. برایم نوشتن داستان کوتاه جالب‌تر است، چون مثل بتن‌ریزی است: باید همه‌چیز در یک‌باره انجام شود. در حالی که رمان تنها وقتی جالب می‌شود که چندصدایی باشد، امکان دیدگاه‌ها و ریتم‌های گوناگون داشته باشد. این در ۲۰۰ صفحه شدنی نیست؛ پهنا می‌خواهد. من همیشه طرف کسانی هستم که جرأت می‌کنند.

استاندارد:
در کنار جنگ، فاشیسم و کمونیسم، در "دوران شجاعان" Zeit der Mutigen زیبایی و عشق زیادی هم هست. به‌عنوان نوعی موازنه؟

دینِف:
من عاشق ادبیاتم و در زندگی‌ام بسیار به آن مدیونم. شاید نگاه من متفاوت باشد، چون در یک دیکتاتوری بزرگ شدم و نخستین مفهومم از آزادی را از طریق ادبیات به دست آوردم. به همین دلیل وقتی متنی می‌نویسم، باید همه‌چیزی که ادبیات می‌تواند انجام دهد، و هر آنچه از نظر سبکی ممکن است، در آن باشد. متن‌هایی کافی هستند که آن‌قدر لاغرند که خواننده را گرسنه می‌گذارند. تصور ایده‌آل من این است که اگر کسی فقط همین یک کتاب را داشته باشد، بتواند در آن همهٔ آنچه ادبیات را می‌سازد، دریابد.

استاندارد:
اگر به جنبهٔ فنّی بپردازیم: چگونه ۱۱۵۰ صفحه را طرح‌ریزی می‌کنید؟

دینِف:
خیلی برنامه‌ریزی می‌کنم، اما فقط به‌عنوان یک سازهٔ پایه. چون زیباییِ کار در شگفتی‌هایی است که هنگام نوشتن رخ می‌دهد. وگرنه فقط آن چیزی را می‌نوشتم که پیشاپیش در ذهنم چیده بودم. یک دراماتورژی داری، اما درون آن گاهی میان‌بُرهایی پیش می‌آید، یا ناگهان تغییر جهت می‌دهد، چون یک حسّ درونی می‌گوید حالا باید چیز دیگری وارد شود، باید ریتم عادت‌کرده را شکست.

استاندارد:
شما با دست می‌نویسید. چرا؟

دینِف:
معتقدم این کار طرز فکر را تغییر می‌دهد، چون باید جمله را کامل در ذهن بسازی و بعد بنویسی. این کاملاً متفاوت است با نوشتن روی کامپیوتر؛ یک نوع تقطیر دیگر است. روزهایی هست که شاید فقط پنج یا شش جمله بنویسم. هم‌زمان، نوعی حسیّت دیگر پدید می‌آید. نوشتن با دست بیشتر شبیه طراحی‌کردن است. کاغذهایم زندگی دارند؛ روی‌شان ردّهایی از زندگی من هست، از قهوه، می‌توان در آن‌ها حال‌وهوایم را دید، از این‌که بعضی جمله‌ها ریز نوشته شده‌اند، بعضی کمی درشت‌تر. وقتی دست روی کاغذ می‌لغزد، به متن نزدیک‌ترم از هر زمان دیگر؛ این را نمی‌خواهم از دست بدهم. کامپیوتر برای من ماشینی سترون است که نه گذشته دارد، نه جای ردّ می‌گذارد.

استاندارد:
و بعد آن‌ها را تایپ می‌کنید؟

دینِف:
من تایپ نمی‌کنم، بلکه دیکته می‌کنم. هر جمله را می‌خوانم، ریتم را می‌شنوم؛ این‌جاست که نخستین بازنویسی رخ می‌دهد، چون می‌فهمم کدام کلمه نمی‌نشیند. اغلب همسرم کسی است که تایپ می‌کند، و تازه پس از آن است که برای نخستین‌بار متن را چاپ‌شده می‌خوانم. اما این رمان را ده سال تمام به هیچ‌کس نشان ندادم؛ این را هم باید تاب آورد. همسرم با این‌حال باور داشت که واقعاً دارم روی کتاب کار می‌کنم، وقتی به آپارتمانِ مخصوصِ نوشتن می‌رفتم. آنجا اینترنت ندارم، از هر چیزِ مزاحم جدا هستم. کارهای پژوهشی را جداگانه و پیش از نوشتن انجام می‌دهم.

استاندارد:
رمان یکصد سال، چندین خانواده و نسل را در بر می‌گیرد. طبعاً تجربه‌های زندگی‌نامه‌ای شما—از جمله آنچه در بلغارستانِ دوران رژیم کمونیستی-استالینی تجربه کرده‌اید—در آن حضور دارد. آیا تاریخ خانوادگی هم در آن هست؟

دینِف:
اگر خوانندگان فکر کنند یک کتاب زندگی‌نامه‌ای است، یعنی کارم را خوب انجام داده‌ام. چون باید تا حد ممکن صادقانه و باورپذیر باشد. مهم نیست شخصیت‌ها یا رخدادها چقدر نامعقول به نظر برسند؛ خواننده باید بتواند آن‌ها را باور کند، وگرنه نمی‌تواند با آن‌ها یکی شود. اندیشه‌ها و احساسات من در کتاب هست، دانش من هم همین‌طور؛ و حتی داستان‌های خانوادگی وجود دارد، اما نه آن‌گونه که دربارهٔ خانواده‌ام یا مستقیماً دربارهٔ خودم نوشته باشم. مثلاً این بخت را داشتم که مادربزرگم درمانگری معجزه‌گر بود؛ از این‌رو جهانی جادویی را که درباره‌اش می‌نویسم می‌شناسم، اما آن شخصیت در کتاب مادربزرگ واقعی من نیست.

استاندارد:
شما خودتان علیه رژیم کمونیستی اعتراض کردید. پانک بودید. آزاد نبودن چه حسی داشت؟

دینِف:
من نمی‌دانستم آزاد بودن چگونه است، پس نمی‌توانستم تصور کنم که دنیا چطور می‌تواند متفاوت باشد. البته از طریق ادبیات و فیلم کمی می‌توانستم آن را تصور کنم، اما این چیز دیگری است. هم‌زمان، چون مدام فریب می‌دادند و دست‌کاری می‌کردند، هنر برای من اهمیت بسیار بیشتری پیدا کرد—موسیقی راک، نه پاپ سطحی. در ابتدا برای آن‌که مثل یک دگراندیش سیاسی فکر کنم، خیلی جوان بودم. اما از آنجا که تعداد کمی مثل ما بودند، به چشم می‌آمدیم. مردم نگاه‌مان می‌کردند، و من احساس می‌کردم در ما چیزی می‌بینند که دل‌شان برایش تنگ شده. اما برایش بهای سنگینی پرداختیم. نسل من آسیب دیده است.

استاندارد:
امروز مردم داوطلبانه اخبار جعلی را باور می‌کنند و قربانی دست‌کاری پوپولیست‌ها می‌شوند. با تجربهٔ خودتان چه می‌خواهید به آن‌ها بگویید؟

دینِف:
فکر می‌کنم آمریکایی‌ها امروز فقط همان چیزهایی را وام گرفته‌اند که این نظام‌ها در اروپای شرقی در آن استاد بودند. همچنین باور دارم که «کا.گ.ب» نقش بزرگی در آنچه اکنون در آمریکا می‌گذرد دارد. هر ناامنی‌ای—حتی در اروپا—بی‌درنگ از سوی آن‌ها مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد. در فضای مجازی که دیگر کاملاً زمینِ بازیِ دست‌کاری‌کنندگان است. بسیار دشوار است که یک دروغ، وقتی یک‌بار در دنیا رها شد، دوباره با حقیقت مهار شود. راست‌گرایان به مردم می‌گویند راه رسیدن به حقیقت بسیار کوتاه است، کافی است یک تیتر بخوانی، فوراً همه‌چیز را می‌فهمی. حال آن‌که برعکس است و حقیقت پیچیده‌تر از آن است که می‌پندارند. پرسشی که باید از خود پرسید این است: چه کسی بر منابع اطلاعاتی مسلط است؟ نیروهای لیبرال، دموکراتیک و اجتماعی‌محور باید برای شناخت‌ها و پیام‌های خود دربارهٔ جهان، همان‌گونه کانال‌هایی ایجاد کنند که راست‌گرایان کرده‌اند، تا بتوانند به ما برسند. ما انسان‌ها هرگز کامل نمی‌شویم و نباید هم بشویم، چون درست در همان لحظه است که بزرگ‌ترین بی‌عدالتی‌ها رخ می‌دهد: وقتی کسی بگوید من دیگر کامل شده‌ام. بدترین چیزی که می‌تواند رخ دهد این است که آدم خود را زیر سؤال نبرد. و راست‌گرایان می‌گویند: لازم نیست روی خودت کار کنی؛ تو برگزیده‌ای، چون در اینجا به دنیا آمده‌ای.

استاندارد:
شما در سال ۱۹۹۰ بلغارستان را ترک کردید و به اتریش آمدید. چرا اتریش؟

دینِف:
می‌خواستم به یک کشور آلمانی‌زبان بروم، چون در یک دبیرستان آلمانی تحصیل کرده بودم و بنابراین از قبل می‌توانستم آلمانی صحبت کنم. فکر کردم کمی آسودگی لازم است وقتی به کشوری دیگر می‌روی.

استاندارد:
و ورود به اینجا چگونه بود؟

دینِف:
نخستین بار آزادی را بیشتر از همه در ارتباط با پلیس تجربه کردم. یعنی با نهادهایی که اعمال خشونت دولتی می‌کنند. در برخورد با آن‌ها در اردوگاه ترایس‌کیرشن می‌توانستم خودم باشم. بالاخره می‌توانستم با یک پلیس به طور عادی صحبت کنم، بحث کنم، سیگار قرض بگیرم. به‌طور عجیب، تجربه کردم که حتی با شاید خشونت‌بارترین نهادهای دولتی، در جامعه‌ای آزاد هستم.

استاندارد:
زبان مادری بلغاری شما چقدر بر نوشتن‌تان تأثیر دارد؟

دینِف:
فکر می‌کنم هنوز نوری متفاوت به نوشتن من می‌تاباند. این زبان مادری متفاوت مرا وادار می‌کند چیزهایی را امتحان کنم که در آن زبان ممکن است، اما آلمانی هنوز آن را تجربه نکرده است. همچنین مرا مجبور می‌کند همیشه از ریشهٔ یک کلمه بپرسم، چون برایم مهم است کلمه چه معنایی دارد. این ثروت شگفت‌انگیز و آزادی است که بتوانی در دو یا سه زبان فکر کنی. می‌بینم که عمیقاً با نویسندگان ادبیات اتریش که خود در چندزبانی حرکت کرده‌اند، مرتبطم، و آن‌ها بهترین‌اند، مثل یوزف روت و لئو پرونتز.

استاندارد:
وقتی Engelszungen در ۲۰۰۳ منتشر شد، هنوز از «ادبیات مهاجرتی» صحبت می‌شد. این دیگر متوقف شده است.

دینِف:
این برای من وحشتناک‌ترین چیز بود و هنوز هم هست، چون گاهی این اصطلاح از زبان کسی بیرون می‌افتد. این یکی از بزرگ‌ترین تحقیرهاست، خیانتی است، دستاورد یک نویسنده بلافاصله تبعیض‌آمیز تلقی می‌شود. اگر یک نویسندهٔ آلمانی یا اتریشی به آمریکا برود و دربارهٔ بازار کار یا واقعیت‌های آن‌جا بنویسد، یا از سختی‌هایش در زندگی در آنجا بگوید، همه می‌گویند این یک رمان وجودی یا ماجراجویانه است. هیچ‌کس به ذهنش خطور نمی‌کند که بگوید این یک رمان مهاجران است. اما اگر یک بلغار، ترک یا صربی به وین بیاید و چنین چیزی بنویسد، یا حتی اگر قبلاً اینجا به دنیا آمده باشد…—من دیده‌ام که فضای ادبی آلمانی‌زبان در این زمینه بسیار نژادپرستانه است، بدون آن‌که خود آن را کاملاً درک کند. این در فرانسه یا انگلیس نیست.

استاندارد:
کتاب اکنون به بلغاری ترجمه خواهد شد. چه تأثیری در آن‌جا خواهد داشت؟

دینِف:
نمی‌توانم پیش‌بینی کنم. بلغارستان عضو اتحادیهٔ اروپا است، اما همچنین آزمایشگاهی برای خدمات سایبری کا.گ.ب است. هیچ گفت‌وگوی واقعی وجود ندارد. چند حزب در پارلمان هستند که مانع گفت‌وگو می‌شوند، اکنون می‌خواهند دسترسی به پرونده‌های دورهٔ رژیم را دوباره محدود کنند، مخالف یادبود قربانیان جنایات حزب کمونیست هستند. اما همچنین افراد و ابتکارات واقعاً شجاعی وجود دارند که حتی به من شجاعت داده‌اند. برای هویت بلغاری مهم است بدانیم واقعیت چگونه بوده، قهرمانان چه کسانی بوده‌اند و قاتلان و جنایتکاران پرستش نشوند. برای نسل بعدی مهم است که دیگر این دروغ‌ها را نپذیرد. این ما را بزرگ‌تر می‌کند. اما ابتدا ترجمه قطعاً طول خواهد کشید و من همراهی‌اش خواهم کرد، و سپس کنجکاوم ببینم نتیجه چگونه خواهد بود. پذیرش کتاب همچنین بستگی دارد به توسعهٔ اروپا تا آن زمان.

استاندارد:
در سخنرانی‌تان در دوشنبه اشاره کردید که جایزهٔ نقدی زندگی شما را به‌عنوان نویسنده در سال‌های آینده بسیار آسان‌تر خواهد کرد. زندگی از راه نوشتن چگونه است؟

دینِف:
دشوار است، به دوستان زیادی نیاز داری که به تو ایمان داشته باشند و حمایتت کنند. من همچنین چند بورسیه گرفته‌ام؛ بدون آن‌ها نمی‌توانم ادامه دهم. بسیاری از همکاران در وضعیتی زندگی می‌کنند که تصورش دشوار است. برخی دیگر خوش‌شانس هستند که از خانواده‌هایی با درآمد کافی آمده‌اند. اگر ادبیات فقط از چنین گروه‌هایی بیاید، دید بسیار محدودی به واقعیت می‌دهد و کشنده خواهد بود. من تا آنجا می‌روم که بگویم هر فعالیت خلاقانه نه‌تنها آزادی را در این جهان حفظ می‌کند، بلکه آن را افزایش می‌دهد.

مصاحبه: میشائیل وورمیتسر، ۱۲.۱۱.۲۰۲۵