عصر نو
www.asre-nou.net

شعبان جعفری، شعبونِ تاج بخش!


Tue 19 08 2025

مسعود نقره کار

masoud-noghrekar5.jpg
شعبان جعفری معروف به "شعبون بی‌مخ، شعبون درخونگاه، شعبون یا سیف الله تاجبخش و شعبون افتخاری" در فروردین سال ۱۳۰۰ درمحله درخونگاه در منطقه سنگلج تهران در یک خانواده پُراولاد متولد شد و در ۲۸ مرداد ۱۳۸۵ در سن ۸۵ سالگی در لُس آنجلس درگذشت.

خودش گفته است: "من بچه تهرونم، بچه‌‌‌ی سنگلج، خود سنگلج، محمدرضا شاه تو سنگلج به دنیا اومده، خونه رضا شاه اونجا بود، بهش میگفتن محل باجی مالوها یا کوچه روغنی ها."

این بچه‌‌‌ی تهران و نوچه‌‌‌ی حاج سیّد حسن رزاز، یکی از جاهل‌ها‌‌‌ی سرشناس، جنجالی و نقش آفرین در تاریخ معاصر ایران شد. شعبان جعفری به دلیل نقشی که در رخدادهای سال‌های ۱۳۳۲ ایفا کرد، تصاویرش بر نخستین صفحات روزنامه‌های داخلی و برخی نشریات جهانی نقش بست. وی را برخی "باعث و بانی کودتای آمریکائی- انگلیسی ۲۸ مرداد و سقوط دولت ملی دکتر مصدق" پنداشته‌اند.

پدر شعبان جعفری بقالی داشت، در محله‌ای که آیت‌الله محمد طباطبائی، آیت‌الله شریعت سنگلجی و رضا شاه نیز در آن محله زندگی ‌می‌کردند.(۱) شعبان جعفری از همان کودکی و نوجوانی شرور، دعوائی و قلدر بود، وی نتوانست تحصیلات دبستانی را به پایان برساند. پس از تحصیل کوتاه مدت در مدارسی چون عنصری، بصیرت و اسلام به علت شرارت، تحصیل را رها کرد. پس از‌‌‌‌ترک تحصیل به کارهای مختلفی روی آورد ولی موفق نبود. به ورزش باستانی علاقه نشان داد. اواخر دهه ۲۰ در سن پانزده سالگی به خاطر شرارت زندانی شد. در سال ۱۳۱۹ به علت اجباری بودن نظام وظیفه، به سربازی رفت و به خاطر فرار مکرر از خدمت سربازی، دوران دو ساله سربازی او چهار سال به طول انجامید. پس از ورود متفقین به ایران، او نیز با فرار از پادگان به دوران سربازی خود پایان داد. در میدان شاهپور همراه با حبیب الله بلور باشگاه ورزشی به نام باشگاه آهن تاسیس کرد.



شعبان جعفری با تصویب "قانون تبعید چاقوکش‌‌ها و اشرار به بندر عباس" به این شهر تبعید شد. این زمانی بود که بسیاری از جاهل‌ها و لات‌ها به این شهر تبعید ‌می‌شدند، و برای تبعیدی‌‌ها هم تصنیف ساخته بودند: "بندرعباس جای لاتاس...".

وی در سال ۱۳۲۲ در کشتی باستانی قهرمانی کشور، که در چهار وزن (پَهلَو وزن، گَو وزن، گّرد وزن، یَل وزن) انجام شد و حبیب الله بلور و ابوالقاسم سخدری قهرمان شدند، شرکت کرد. در رشته ورزش باستانی که در چهار رشته، کباده، چرخ، میل و سنگ این مسابقات انجام گرفت، شعبان جعفری در رشته کباده و چرخ قهرمان کشور شد.

شعبان جعفری از سال ۱۳۲۶ با برهم زدن نمایش "مردم" به کارگردانی عبدالحسین نوشین در تئاتر فردوسی، از چهره‌های مورد توجه حکومت شد. وی به جای آن که به جرم ایجاد آشوب و اخلال در نظم عمومی مجازات شود با دریافت دستمزد به خاطر ایجاد درگیری در تئاتر فردوسی، که سرآغاز سیاسی شدن وی پنداشته می‌شود، تشویق شد و به کمک حکومتیان به لاهیجان رفت. در لاهیجان ضمن اداره زورخانه‏ی "اسلام نظر" ازدواج کرد و پس از یک سال به تهران بازگشت. در لاهیجان و در رشت نیز که از حمایت قنبر خان چاردهی (پیشکار قوام السلطنه و‌خان منطقه) برخوردار بود، بساط دعوا و لات بازی‌اش به راه بود.(۲)

شعبان جعفری خود درباره این وقایع گفته است: "من هیچوقت سیاسی نبودم. یه شب که پنج سیری رو با سیراب خورده بودیم کله مون گرم بود گفتیم بریم تماشاخونه فردوسی. رفتیم تو. اون یارو ممیزه که بلیط پاره ‌می‌کنه بلند شد که ببینه ما چرا اومدیم تو، ما نشستیم سر جای اون، یارو گفت بلند شین، گفتیم بلند نمیشیم. خلاصه درد سرتون ندم ما دیدیم باید یه دعوائی به پا کنیم. زدیم تو سر یارو کنترلیه و گفتیم: مرتیکه پدر سوخته چرا دست تو جیب ما میکنی؟ و شلوغ راه‌انداختیم، چه شلوغی، حالا نگو اونشب حکیم الملک و محمدعلی مسعودی و یه عده دیگه دوروبرش اومده بودن تماشاخونه. فهمیدن سربازم، گفت بریم دژبان. در رفتم، گمونم به اون سربازا که دنبالم بودن گفته بودن منو ول کنن. خلاصه اونروزم از طرف اداره آگاهی یه سرگردی در زد اومد خونه پیش ما. گفت کار خوبی کردین تماشاخونه رو بهم ریختین. اینا داشتن نمایش "مردم" ‌می‌دادن علیه شاه. تو یه چند وقتی خودتو نشون نده. کجا دوست داری بفرستیمت؟ گفتیم: رشت و لاهیجان. پونصد تومن به من دادن. اونوقتا پونصد تومن خیلی پول بود. ما گفتیم برادر پونصد تومن خرج چار روز کله پاچه مام نمیشه. کردنش دو هزار تومن. بچه‌‌ها یه روزنامه اطلاعات یا کیهان آوردن دیدم با خط درشت اون بالا نوشته که شعبان بی مخ دیشب تماشا خونه فردوسی رو بهم زده، عبدالحسین نوشین و عبدالکریم عموئی‌ام داشتن اونجا نمایش "مردم" رو میدادن، منم اصلا روحم اطلاع نداشت که این نمایش علیه شاهه."

شعبان جعفری مذهبی ‌می‌نمود و نماز و روزه‌اش تا آخرین سال حیات قطع نشد. او برگزاری عزاداری محرم را از وظایف خود ‌می‌دانست و هیئت و تکیه و دسته عزاداری راه می‌انداخت. تکیه‌های او در تکیه دباغ خانه شهرت داشت. دسته‌‌‌ی عزاداری‌اش نیز با دسته‌های طیب و دیگر جاهل‌ها و لات‌های معروف تهران رقابت ‌می‌کرد. وی ادعا کرده که در آغاز از اعضای جمعیت فدائیان اسلام و از مریدان نواب صفوی بود: "من یه موقعی تو فدائیان اسلام بودم. با نواب صفوی‌ام عکس دارم. ‌می‌خواستن برن میرزا غلامحسین فروهر وزیر دارایی رو بزنن بکشنش، فهمیدم رفتم ندا رو به وزیر دارایی دادم. بعد اینا رابطه شونو با من محدود کردن. من اگه ‌می‌دونستم میخواستن رزم آرا رو بکشن به خدا به رزم آرا اطلاع ‌می‌دادم."

شعبان جعفری با ‌‌آیت‌الله کاشانی رابطه‌ای نزدیک داشت. در این باره گفته است: "من طرفدار ‌‌آیت‌الله کاشانی بودم. همون موقع‌‌هائی که به حساب تو کار مبارزه با کمونیستا بودیم. حسین مکی تو محل ما ‌می‌نشست. اون ‌می‌خواست وکیل مجلس بشه تو انتخابات، خب ما کمکش کردیم. مردم رو جمع ‌می‌کردیم رای بدن دیگه. با حسین مکی عصرها ‌می‌رفتیم خونه کاشانی که بعد ما یواش یواش دیگه مرید و طرفدار سفت و سخت کاشانی شدیم. پیش شمس قنات آبادی و ابوالحسن حائری زاده و مظفر بقائی هم ‌می‌رفتیم". حمله به روزنامه‌‌ها و قلع و قمع توده‌ای‌‌ها جزو افتخارات شعبان جعفری است:" توده‌ایا خیلی سربه سرمون میذاشتن تا اون روز ۱۴ آذر که ما زدیم کمونیستارو اونجور درب و داغون کردیم. اون روز دیگه من دق دلی مو سر روزنامه‌‌ها خالی کردم– مردم و چلنگر و توفیق- مرتب برای ما سکه میزد: "السلطان صاحبقران شعبان‌خان حاکم تهران" یه چاقو هم ‌می‌داد دستمون....یه پسره بود بهش ‌می‌گفتیم "حمید اطلاعاتی". اون روزنامه‌‌ها رو ‌می‌خرید میاورد میخوندیم ... تو دعوا مرافعه‌‌ها احـمد زیبائی معروف به عشقی و امیر زرین کلا معروف به امیر موبور و فروهر هم بودند..."

شعبان جعفری در روز ۱۴ آذر ۱۳۳۰، با افرادش به دفتر روزنامه‌‏های چپ و توده‌‏ای و مخالف دولت دکتر مصدق مانند چلنگر، مردم، شورش و بدر حمله کرد و دفاتر آن‌ها را پس از غارت ویران کرد. این آشوب برای او مدتی حبس در زندان قصر به ارمغان آورد.

با آشکار شدن اختلافات دربار با دولت و همزمان با تضادهائی که بعد از حادثه سی تیر ۱۳۳۱بین آیت‌الله کاشانی، حسین مکی و مظفر بقائی با دولت مصدق بروز کرد، شعبان جعفری راهی را برگزید که تا آخر عمر بدان وفادار ماند: وفاداری به شاه و رژیم سلطنتی.

"شعبان را از مدت‌‌ها قبل از ۲۸ مرداد، یواش یواش از میانه تظاهراتـی که بـرای دکتر مصدق می‌شد، به سمت خود کشیده و به صحنه آورده بودند. اوج کارش هم در ۲۸ مرداد بروز یافت. عامل اصلی هم در این کار شمس قنات آبادی بود، همان که بعدا در مجلس شورای نوزدهم لباس روحانیت را کنار گذاشت و ریش‌‌ها را هم‌‌‌‌تراشید و رفت، و بعد شد حقوق بگیر آستان قدس رضوی که تولیت آن در آن زمان با شاه بود، و چنانکه می‌گویند حتی با مادر شاه (تاج الملوک) ازدواج کرد."(۳)

در جریان ۳۰ تیر ۱۳۳۱ به فعالیت برای باز گرداندن دکتر مصدق بر مسند نخست‏ وزیری پرداخت، اما به فاصلة کوتاهی از مصدق روی برگرداند و ماجرای ۹ اسفند ۱۳۳۱ پیش آمد. گفته شده است که شاه قصد خروج از کشور و سفر به عتبات را داشت که شعبان به همراه گروهی با تجمع در مقابل کاخ مرمر از این امر جلوگیری کردند، با تهدید بازاریان، بازار تعطیل شد و این گروه به مقابل خانه دکتر مصدق رفته و اقدام به شکستن در منزل وی کردند. این ماجرا منجر به حبس وی شد. حدود ظهر ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به حکم زاهدی از زندان آزاد شد و به جاهل‌ها و لات‌‌هائی که علیه مصدق دست به تظاهرات زده بودند، پیوست."

سه روز پس از کودتا، هنگامی که محمد رضا شاه از رُم به تهران برگشت، شعبان جعفری به استقبال وی رفت و در حالی که پرچمی در دست گرفته و شعار ‌می‌داد، تا کاخ سلطنتی شاه را اسکورت کرد. از همین رو مدت کوتاهی او را شعبان تاج بخش لقب دادند. در بعضی اسناد سازمان‌های اطلاعاتی نیز از او با عنوان "شعبان افتخاری" یاد شده است.

در اسفند ۱۳۳۲، دکتر حسین فاطمی دستگیر شد و شعبان جعفری که خصومتی خاص با وی داشت، با دارودستۀ خود به مقابل شهربانی رفت و زمانی که دکتر فاطمی از شهربانی خارج شد، به وی حمله کرد و او را مورد ضرب و شتم قرار داد. در آن زمان به تاکید شاهدان و نوشته روزنامه‌های وقت، شعبان جعفری و نوچه‌های وی موقع خروج از دادگاه به فاطمی که بیمار بود، حمله بردند و با چاقو قصد کشتن وی را داشتند که منجر به زخمی‌شدن خانم سلطنت فاطمی خواهر حسین فاطمی شد که برای نجات جان برادر خود را حایل کرده بود. جعفری پس از این خدمت، بنا به پیشنهاد تیمسار زاهدی با شاه ملاقات کرد و زمینی برای تاسیس باشگاه ورزشی به وی اهدا شد. در همین ملاقات از شاه اجازه گرفت جمعیتی به نام "جمعیت جوانان جانباز" تشکیل دهد تا در مواقع ضروری از آنان استفاده شود. برخی شعبان جعفری را فردی "بی جربزه" معرفی کرده‌اند: "هرکس می‌گوید شعبان جعفری دم مسجد فخرالدوله کتک خورد، اشتباه می‌کن، او کتک نخورده بود، چون با همان یورش اولی عبدالله‌کرمی‌گذاشت دررفت. شخصا جربزه کتک کاری را نداشت."

بسیاری تاریخ نگاران و کوشندگان سیاسی برای شعبان جعفری نقش ویژه‌ای در کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ قائل شده‌اند. اما از قول وی نقل شده است که در رابطه با جنبش ملی کردن صنعت نفت با دولت دکتر مصدق تضادی نداشت و تنها علیه گروه‌های سیاسی فعالیت می‌کرد. وی ادعا کرده است که هوادار مصدق بود، اما سرانجام "فدائی محمد رضا شاه پهلوی" شد.

شعبان جعفری و دارو دسته‌اش بعد از پانزده خرداد سال ۱۳۴۲، که دولت‌های وقت سعی کردند جاهل‌ها و لات‌های غیر درباری را جذب و در غیر این صورت "سرکوب و بساط‌‌‌‌‌‌شان را جمع کنند"، تلاش خود را بر گسترش ورزش باستانی و کار‌های نمایشی در این حوزه متمرکز کردند.

شعبان جعفری یک بار نیز مورد سوء قصد فردی به نام عزت شاهی(عزت الله مطهری) قرارگرفت.

عزت شاهی "در بازار تهران شاگرد یا کارگر مغازه بود و با طیفی از نیروهای مذهبی از جمله اسدالله لاجوردی در سال ۱۳۴۹ در پرتاب کوکتل مولوتف به دفتر هواپیمائی اسرائیلی ال آل شرکت داشت..."عزت شاهی بعدها به مجاهدین خلق ‌می‌پیوندد و در هفته‌های پایانی سال ۱۳۵۱ خورشیدی شناسائی و دستگیر می‌شود. پس از انقلاب با نام مستعار مطهری در سمت سربازجوی کمیته‌‌ها و ریاست کمیته مرکز مستقر در ساختمان مجلس در بهارستان و بعد در کنار لاجوردی به بازجوئی و شکنجه گری اشتغال ‌می‌یابد."(۴)
شعبان جعفری در بحبوحۀ انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷ از ایران خارج شد. بعد از انقلاب شعبان جعفری در لیست‌‌‌‌ترور حاکم شرع حکومت اسلامی و تحت تعقیب کمیته ضربت انقلاب اسلامی قرار گرفت. گفته شده است در خارج از کشور وی مورد حمایت خانواده پهلوی بود و" از دفتر رضا پهلوی پول ‌می‌گرفت."(۵)

هما سرشار درباره شعبان جعفری ‌می‌نویسد: "گوشه‌‌هائی از شخصیت شعبان جعفری برای من روشن شد که برای یک آن فکرش را نمی‌کردم: مردی سنتی، لوطی منش، قانع، شاکر داده‌‌ها و نداده‌‌‌‌‌ها، بلندطبع، تیزهوش، محتاط و محافظه‌کار، شوخ طبع و نکته سنج. یکی از همان اهالی آشنای جنوب شهر با محفوظاتی بکر و دست نخورده و فرهنگی قالب گرفته و پیش‌ساخته، موجودی وقت شناس و منظم با حافظه شفاف و اهل شعر و شاعری، ورزشکاری عاشق قدرت و هر آنچه نشان از این قدرت دارد، که کمترینش ‌می‌تواند لباس ارتشی و نظامی باشد. انسانی که کمبود دانش کتابی‌اش را با یک ارتباط ویژۀ حسی و بدون کلام و به سادگی ممکن می سازد، مردی خود ساخته با توانایی بهره برداری هشیارانه از فرصت‌هایی که در زندگی پیش ‌می‌آید."

شعبان جعفری در بارۀ بروز انقلاب در پاسخ به پرسش های خانم هما سرشار می گوید:

…."جعفری: عقیده منو میخواین؟ یه چیزی به شما میگم عین حقیقته، قبول کن. ببین، این اوستودیوم فرح کجا بود؟ یادتونه کجا بود؟

سرشار:ته فرح آباد ژاله

جعفری: باریکلا. ببین اونجا که اوستودیوم ساخته بودن، بغلش چی بود؟

سرشار: نیروی هوائی؟

جعفری: دیگه بغلش چی بود؟ نمیدونین، هان؟ بغلش حلبی آباد بود. بیست هزار تا قاچاقچی و دزد و قالتاق و قاتل اونجا زندگی میکردن. وقتی عرض میکنم مردم بیشترشو نمیدونن، ایناست. الان هیچکدوم از شما نمیدونین. اینا اونجا زندگی میکردن. آخه یکی نباید بود به وضع اینا میرسید؟ وقتی اون اوستودیوم روساختن، استودیومی به اون عظمتو، یکی نبود بپرسه: " اینجا چیه؟ این همه حلبی رو هم؟" همه اونا امروز پاسدار و کمیته چی شدن....آخه شما میری تو اون اوستودیوم، پیاده شو، ببین اینجا چیه، بگو این حلبیا چیه؟ اینا کی ان اینجا زندگی مبکنن؟ اینارو جمع کنین، این ملتتو ببین. بابا، آدم یه حقیقتی رَم باید بگه. میدونین آدم همه اش نباید بشینه تعریف کنه که ...."
این نقل قول‌ از قولِ شعبان جعفری با قلم و ازدهان بسیارانی نوشته و شنیده شده است. در مصاحبه با هما سرشار شعبان جعفری به گونه‌ای پاسخ می دهد که به نوعی انکارِگفتن چنین سخنی از سوی اوست،

“ سرشار: بعد از انقلاب هم برایتان تعدادی لطیفه ساخته اند، شنیده اید؟

جعفری: نه والا

سرشار:.. از قول شما می گویند:" ما که بی مخ بودیم شاه رو بر گردوندیم، مُخ داراش خمینی رو"

جعفری : "شمام خوب مارو فیلم کردی ها "

شعبان جعفری در مصاحبه با هما سرشار در بارۀ محمد رضا شاه و اطرافیانش می گوید:

" ....این خون من برای شاه تو رگم میگرده، من همیشه به روحش فاتحه میفرستم چون مردی بود استثنائی! دلشم میخواست برای مملکتش کار کنه ولی اینا نذاشتن. به اینام هیچ کاری ندارم، هیچوقت، هیچی. اینه که یه وقت پیش بیاد میگم، چرا نمیگم، همه رو میگم. دونه دونه اینارو میگم که اینا چیکارکردن. اونم اگه بد بختش کردن همینا کردن، همین دورو وریاش کردن و به این روز سیاه نشوندنش و گرفتارش کردن...".(۶6)

*****
توضیح ،منابع و پیشنهاد برای مطالعه:

در بارۀ باشگاه جعفری:

یکی از مهمترین مراکز ورزش باستانی در ایران باشگاه ورزشی جعفری بود. این باشگاه و شعبان جعفری و دسته‌‌‌ی همراه او در حکومت وقت نقش نمایشی و تبلیغاتی ایفا ‌می‌کردند. این باشگاه سبب تداوم و گسترش جاهلیسم سلطنت طلبانه نیز بود. در مراسم 4 آبان هر سال به مناسبت تولد محمدرضا شاه پهلوی، شعبان جعفری و باستانی کاران باشگاه او ورزش‌های باستانی را در ورزشگاه امجدیه، در مقابل شاه و همراهان وی به نمایش ‌می‌گذاشتند. بسیاری از مهمانان خارجی حکومت به باشگاه او دعوت می‏شدند
و به عنوان دیدار از یکی از مراکز فرهنگی، ورزش باستانی تماشا ‌می‌کردند.

باشگاه جعفری را محمدرضا شاه افتتاح کرد و مدتی نیز سرلشکر تیمور بختیار از بنیانگذاران سازمان اطلاعات و امنیت کشور ریاست افتخاری آن را برعهده داشت. در مورد چگونگی شکل گیری باشگاه روایت‌های مختلف وجود دارد اما به نظر ‌می‌رسد. "هزینه‏های باشگاه از دربار و اطرافیان شاه و ساواک تامین می‏شد. گرچه جعفری منکر دریافت هرگونه وجهی از دربار است، ولی اسناد تقاضای پول از دربار توسط وی موجود است. وی از رکن ۲ ارتش هم حقوق ‌می‌گرفت و صرف مخارج باشگاه و اطرافیان خود ‌می‌کرد. حسین شاه حسینی در"از عیاری تا لمپنیسم"، ‌می گوید: "محل باشگاه جعفری واقع در ضلع شمالی ِ پـارک شـهر، جزو زمین سنگلج بود و تعلق به شهرداری داشت. این زمین در اختیار سازمان برنامه گذاشته شد و این سازمان در زمان دکتر مصدق که ریاست‌‌‌‌تربیت بدنی ایران با آقای دکتر جناب بود، در اینجا سرمایه گـذاری کـرد. در زمان دکتر مصدق دولت دراینجا یک باشگاه ورزشـی مدرن ساخت تا سنت ورزش باستانی در ایران را حمایت و تقویت کند. این کار زمانی صورت گرفت که حکومت بـا حمایت مرحوم کاشانی به دست دکتر مصدق افتاده و برای تقویت ورزش باستانی باشگاهی درست کرده‌اند و نیاز به کسی دارند که مدیریت ورزشی اینجا را دراختیار بگیرد و اداره کند. بنا به توصیه آقای کاشانی٬ آقای رضوی مدیریت باشگاه را به شعبان جعفری واگذار می‌کن، که هم باستانی کار و هم صورتا هـوادار آقای شمس قنات آبادی است که به مناسبت های مذهبی نظیر ایام فاطمیه(ع) و غیره، در خانی آباد مجلس روضه داشت. آن وقت شعبان جعفری شب عده‌ای را از زورخانه با خود راه می‌انداخت و مثل مردم دیگ، در آن مجالس شرکت می‌کرد. ایـن نزدیکی موجب شد که یواش یواش شعبان در اختیار جناح منتسب به مرحوم کاشانی قرار بگیرد و طبعا در جریانات و کشمکش‌های سیاسی در مقابل رقیبان و مخالفان این جناح، از او بهره برداری شود."

این باشگاه در جریان وقایع ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، توسط طرفداران ‌‌آیت‌الله خمینی آتش زده شد. از سوی همین افراد نقل شده است: "شعبان جعفری نیز به تلافی این کار با جمعیت جوانان جانباز خود در روز 16 خرداد به خیابان‌ها ریختند و ایجاد رعب و وحشت کردند."
۱- محله درخونگاه – سنگلج، محله‌ای جاهل خیز و لات پرور بود: "سید اکبر خراط، ممدآهنگر که اعدام شد، ناصر فرهاد که امیر آهنگر و تقی بارفروش را کشت و اعدام شد، سید یوسف و‌هاشم تُرکه و بهرام خاقانی که بوکسور بود و تو کاباره شکوفه نو آدم کشت و چهار سال حبسی کشید، بچه‌های همین محله بودند." (حمله حزب ملت ایران به خانه‌ی کاشانی در سال ۱۳۳۲ منجر به قتل یکی از کسانی که خانه‌ی کاشانی بود شد. تاریخ سی ساله بیژن جزنی- ص ۶۲ / احتمال می دهند این فرد "خاقانی، ورزشکار قوی هیکل هوادار کاشانی" بوده باشد که در دوره‌های انتخابات همراه با سایر جاهل‌ها و لات‌ها اخلالگری می‌کرد."

۲- خاطرات شعبان جعفری، نشر ناب، لُس آنجلس، ۱۳۸۱ ( کتاب هما سرشار: دستاورد بیش از هشتاد ساعت نشست و سی ساعت مصاحبه ضبط شده است". برخی انتشار خاطرات شعبان جعفری را نوعی دفاعیات او تلقی کردند. در ایران این کتاب توسط نشر ثالث منتشر شد). در رابطه با این کتاب نقد و معرفی بسیار نوشته شده است : / شهرنوش پارسی پور، شهروند- تگزاس، شماره ۵۷۳، ۲۱ تیرماه ۱۳۸۱/ اسد سیف، تاریخ به روایت لمپنیسم، نگاهی به کتاب خاطرات شعبان جعفری / اسد سیف، شاهِ لمپن، جامعه لمپن پرور، زمینه و پیشینه‌اندیشه ستیزی در ایران، انتشارات فروغ، مرداد ۱۳۸۳، صص ۸۵-۱۱۰

۳- از عیاری تا لمپنیسم، مصاحبه علی ابوالحسنی(منذر) با حسین شاه حسینی "درباره شعبان جعفري و طيّب حاج رضائي

۴- خاطرات عزت شاهی، انتشارات سوره مهر، ۱۳۸۵/ و خاطرات زندان، وریا صص ۴۱۷-۴۱۶

۵- گفت و گو با احمد علی مسعود انصاری، ایرانشهر، کالیفرنیا، ۵ فروردین ۱۳۷۹، شماره ۱۰۷، ص ۴

۶- خاطرات شعبان جعفری، نشر ناب، لُس آنجلس، ۱۳۸۱

۷- مسعود بهنود ، مرگ در ۲۸ مرداد: شعبان جعفری در لس آنجلس درگذشت، بی بی سی

۸- فدائیان اسلام حامی کودتا بودند - روز آنلاین/ روزنامه اینترنتی روز - مورخ یکشنبه، ۲۹ مرداد ۱۳۸۵

۹- خاطرات ‌‌آیت‌الله خلخالی، ایام انزوا، نشر سایه، چاپ اول، پائیز ۱۳۸۰، ص ۷۵5

۱۰- ناصر امینی، درباره شعبان جعفری، سلسله مقاله‌‌هائی در نیمروز (شماره ۶۷۸، ۲۴ اسفند‌ماه ۱۳۸۰)

۱۱- هوشنگ وزیری، مردی از طایفۀ عیاران، کیهان لندن، پنجشنبه ۳۱ ژوئیه ۲۰۰۲، ص " فرهنگ و دانش

۱۲- "سوداگری با تاریخ " از محمد امینی ، صص ۱۵۳- ۱۳۳ / و آسیب شناسی یک شکست، از علی میرفطروس

۱۴- محمود ستایش، دکتر محمد مصدق به مناسبت پنجاهمین سالگرد زمامداری اش. نشر البرز، سال ۱۳۸۰ / و لومپن‌ها در سیاست عصر پهلوی ، ص ۱۷۶ / و به نقل از ریچارد کاتم و آنتونی آیدن

۱۵- بیژن جزنی، تاریخ سی ساله سیاسی، بخش اول ، انتشارات مازیار، ص ۴۳
1
۱۶- علی میرفطروس، آسیب شناسی یک شکست، چاپ دوم، صص ۲۶۲-۲۶۳

۱۷- مقدمه خسرو معتضد بر چاپ شعبان جعفری، هما سرشار، نشر البرز، تهران ۱۳۸۱ ص ۱۱۱

۱۸- ابوالفضل اردوخانی، داستان "آمهدی" / و مردی به نام شعبان بی مخ، تارنمای شوخی و جدی، ۲۳ بهمن ۱۳۹۴

۱۹- شعبان جعفری در آینه اسناد، عباس فاطمی، تهران، انتشارات جهان کتاب ، ۱۳۸۰ ، ص ۹۱ / همان ، ص ۹۲ – اطلاعیه "جمعیت جوانمردان جانباز" برای تشویق در انتخابات از طرف شعبان جعفری

۲۰- خاطرات شعبان جعفر، همان٬ صص ١٨٦ـ١٨٧ و نيز ر.ک: تصاوير صـفحات ٢٠٠ـ٢٠٣همان کتاب و همچنين پشت جلد کتاب که از مجله لایف گرفته است/ و مصاحبه با حسین شاه حسینی، " از عیاری تا لمپنیسم"، فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران، شماره ۲۶، تابستان ۱۳۸۳

۲۱- مسعود نقره کار، زنگی های گود قدرت: نقش سیاسی و اجتماعی جاهل ها و لات ها در تاریخ معاصر ایران، انتشارات فروغ - آلمان