عصر نو
www.asre-nou.net

شهوت شهرت


Wed 6 08 2025

مهدی استعدادی شاد

new/mehdi-estedadi-shad05.jpg
شهوت مثل خیلی چیزهای دیگر، طول عمر خودش را دارد. وقتی بدن و روان به حد کفایت تستسترون تولید نکند، قد شهوت نیز به‌تدریج کوتاه خواهد شد. میل باز تولید خود رو به نیستی می‌برد. این واقعیت اما برای کوچکمردی که همواره می‌خواسته بزرگ باشد، دردناک می‌نمود.

در هر حالت با ته کشیدن شعلۀ جان، در پیرانه سری هرگونه اصرار بر داشتن طراوت و زنده دلی امری زننده و چندش زا است. بطوری که تظاهر به نیاز و تمنا و نیز حرص دستیابی به آن، مسخره جلوه می‌کند. حتا اگر انساندوستان برای رفع اتهام مستقیم به شخص خود منتخب و اغراقگو، پای عارضۀ خودشیفتگی را وسط بکشند. این‌‌‌گونه بخواهند وی را از تقصیر مستقیم مبرا بشناسند. این مواقع از سر ترحم می‌گوئیم، طفلکی دست خودش نیست.

اما بواقع در آخر کار تکلیف چیست؟

این که طرف پا بر سن گذاشته و چندین و چند بهار دیده، در اواخر مسیر یکباره هوایی شود. عقلش بپیچد و خیال محالی بسرش بزند. یعنی دُچار ایدۀ ثابت شود. این که به لطایف الحیل بخواهد مشهور شود. چنان که خود را با دبدبه و کبکبه، مبتکر و سرشار از ایده بنامد. مدعی شود که کلی "فالوور" دارد. آثارش "انگشت شصت" و لایک میخورند. بنابراین مورد توجه اهالی است که در واقع کاری جز دنبال کردن دیگران ندارند.

بواقع خدا از سر تقصیر مخترع اینترنت نگذرد. او که این جوانان ذوق‌زده را برای دیدار و لمس معروفان محبوب خود به چه تقلا و تلاطمی وادار ساخته است. بگذریم که بخش عمده‌ای از این به اصطلاح شبکه‌های اجتماعی، کسب و کارشان با اطاعت و خوشخیالی "گروه‌‌های دنباله رو" می‌گردد.

چندین و چند ماه پیش اتفاقی افتاد که تاکنون فرصت یادآوریش نبود. به محفلی رفته بودم که می‌گفتند افرادش راجع به ادب حرف می‌زنند. یعنی عده‌ای گرد هم آمده و افراد شعر و قصه‌ای را می‌خوانند. دیگر حضار هم اگر لازم ببینند درباره‌اش گپ می‌زنند. منتها از پیش معلوم نبود که این رویه طبق سرگرمی عمومی خلق الله جلو می‌رود؟ یا این که جدّیت و تمایل به رشدی هم در افراد وجود دارد؟ این که خدای ناکرده در آن بین، فردیت شهروندانه‌ای نیز پرورده شود.

قضیه آن شب بخصوص وقتی جالب شد که پس از تعیین نظامت جلسه، یکی فوری نوبت گرفت که متنی را بخواند. منتها چون گویا در زمینه شعر و قصه سابقه نداشته و یا دست کم حضار از آن بی خبر بوده، جلسه دُچار مکث و تردید شد.

طرف از سر تیز هوشی فوری موضوع را فهمید. چون صادق می‌نمود، یکهویی اعلام کرد که متن را با کمک هوش مصنوعی پرداخته است. و البته دو به شک بوده که آن را چه "ژانری"بخواند. شعر یا قصه و شاید هم ترکیبی از هر دو؟

آن‌‌جا یکی و دو نفر معترض شدند که این عهد شکنی است. اصلا هم‌چنین سنتی بین آنان وجود نداشته‌است. همکاری و اشتراک، آن هم با موجود نا محسوس، در کار تولید ادب نادرست است. لابد چون این پرسش بعد پیش می‌آمد که صاحب اصلی متن کیست؟
آیا شخص حقیقی ملاک است که از دستگاه پرسیده و پاس‌خها را چاپ کرده‌است؟
یا این که متن به دستگاه تعلق دارد که دانش جمعی را در اختیار فرد منفعت طلب گذاشته است؟

در ثانی مگر نهاد مجازی می‌‌تواند در فرجام اعلام مالکیت کند؟

در واکنش به این پرسش‌های افراد که برای خود قیل وقالی راه انداخته بودند، آن جوان همدست هوش مصنوعی بطور عصبی پاسخ داد. با صدایی کمی گرفته مدعی شد که در آینده نزدیک هوش مصنوعی بساط شعر سرودن و قصه حکایت آدمی را ملغا خواهد کرد. آدم‌های اینکاره باید فکر مشغولیت دیگری باشند.

با این داعیه جلسه کمی متشنج شد. برخی از سالخوردگان که می‌پنداشتند در این مسیر چندین پیراهن پاره کرده، پکر و حتا بر افروخته شدند. فکر می‌کردند حاصل عمرشان برباد خواهد رفت.

فضا به ابراز احساسات خدشه دار شده و هیجانات ناشی از حس ناکامی کشیده شد. بحث بر سر کم و کیف ادبیات و اهدافش در گرفت. دو دستگی پیش آمد.

برخی را عقیده بر این شد که شعر و داستان حاصل تجربه شخصی، نجوای درونی و یا دیالوگ با دیگری است. حس و خیال نویسنده روند داستانسرایی را تعیین می‌کند.

در مقابل اما عده ای می‌گفتند که به حکم پیشرفت باید گردن گذاشت. رشد تکنولوژی را باید لحاظ کرد. از رقابت دستگاه با آدم در راه شاعری و نویسندگی نباید هراسید.

البته آن‌جا بحث به جایی نرسید. وفاقی پیش نیامد. فقط قرار شد که در آینده بیشتر بدین موضوع مُهم پرداخته شود.

این‌گونه بود که ناظم جلسه پیشنهاد داد که برای جلوگیری از اتلاف وقت بیشتر و به جای شنیدن متن همکاری مشترک آدم و ماشین، بهتر است یکی و دو تا از دوستان نوشته‌های تولید آدمیزادی خود را بخوانند.

آن طرف که این را شنید اصلا خوشش نیامد. داشت از کوره در می‌رفت. این که بخاطر همکاری با ماشین به وی طعنه و کنایه زده شده، اعتراض کرد. گفت او نیز مجاز است که متن خود را بخواند. ولوله شد.

با چند بار تعویض استدلالات تکراری، نوعی خستگی از ادامه بحث غالب شد. ریاست جلسه ادامه آن بحث را ممنوع کرد. پنج دقیقه آنتراکت داد. پس از نیم‌ساعت که جلسه دوباره شروع شد، خوشبختانه کمی آرامش در فضا بوجود آمده بود.

سرانجام پس از کلی بالا و پایین کردن، قرار شد اول آفرینش انسانی و بعد تولید مشترک با ماشین قرائت شود. آنجا دو تا از بانوان آراسته و با عمل زیبایی پیراسته بسیار احساساتی و بقول فرنگی‌ها سانتی مانتال دلنوشته‌های خود را خواندند.

حُزنی فضا را در بر گرفت. با این‌حال گویندگان مورد تشویق قرار گرفته، سپس ابراز تشکر و تظاهر به تواضع کردند. تشکر از کسانی که عارضه نوستالژی در جانشان تنوره می‌کشید. نوستالژی که آنان را به ناکجاآبادی در گذشته پرتاب می‌کرد.

آنگاه نوبت یکی از مردان پا به سن گذاشته رسید. او که در قالبی بین غزل و قصیده، ستایش نامه‌ای برای همسر خود خواند. البته معتقد بود که متن چشمگیر سرایشش بدرد خواندن ترانه هم می‌خورد.

دوست داشت از او به‌‌‌عنوان استاد پرسیده شود. این که کجایند این خوانندگان ریز و درشت بد سلیقه که از کنار چنین سروده‌های چشمگیری بی اعتنا می‌گذرند؟

او که در دل خنیاگران را ناله و نفرین می‌‌کرد، در روءیاهای خود غرق بود. لیکن همسر مربوطه هم که در طرف مقابل ادیب همه فن حریف نشسته بود، براحتی احساس غرور می‌کرد. بادی زوزه کش، گویی به غبغبش افتاده بود.

آن‌جا تعلل جایز نبود. خانم ریاست جلسه برای آن که فضا به‌طرف حسادت و نگاه‌های نکوهشگر به‌سمت مرد سالخورده و همسر مربوطه نلغزد، فکر کرد باید پولیتیک بزند. هر جوری بود بایستی مسیر نگاه‌ها و حرف عوض می‌شد. بدین خاطر روبه سمت مرد جوان و همکار هوش مصنوعی انداخت و از او خواست که نوشته خود را بخواند.

اما طرف که از شنیدن نوشته‌های بانوان سانتی مانتال و مرد سالخورده سر ذوق رقابت نیامده بود، از خواندن امتناع کرد. گویی دلخور گشته بود که ابتکارش درست فهمیده نشده است.

آن‌جا برای آن که حاضرین را تکان داده و به فکر وا دارد، گفت اشتباه من صداقتم بود. این که به صراحت از همکاری با هوش مصنوعی گفتم. شما اما بار قبل متوجه قضیه نشدید. یادتان هست که دوستمان از رساله خود صحبت کرد که در مورد مهر و محبت و آیین دوست‌یابی بشر نوشته‌است؟

آن‌جا نگاهش را روی یکی از حاضران انداخت که در گوشه ای سعی در پنهان کردن خود داشت. ادامه داد که هیچ‌کسی بار قبل متوجه نشد که رساله هموند ما نیز از دل همکاری با هوش مصنوعی بیرون آمده‌است.

مگر می‌شود شما مدعی پژوهش باشید که چند سال از عمر گرانبهای خود را صرف آن کرده‌اید. اما پژوهش شما که دویست سیصد صفحه کاغذ کتاب سیاه کرده، نه لیست منابع دارد و نه نمایه نام‌ها؟ دریغ از حتا یک ارجاع به متنی دیگر!

بواقع او زرنگی کرد که فقط به‌صورت اشاره از متن خود گفت. اگر از روی متن می‌خواند به حتم تُپق می‌زد. چون نمی‌توانست اسم آن‌همه فرنگی متفکر را به‌درستی تلفظ کند.

جلسه داشت به پچ پچ و در گوشی صحبت کردن حضار می‌رسید، که خانم ناظم با صدای غرا اعلام کرد وقت جلسه به پایان رسیده‌است. اگر حرفی هنوز هست می‌توان بعد در کافه زد. بدین ترتیب همه خوشحال از جاها برخاستند و به شوق نوشانوشی و تغذیه به‌طرف هدف راه افتادند.

فقط آن طرف که دستش در همکاری با ماشین رو شده بود، سعی کرد یواشکی خود را گم و گور کند. مایل نبود در آن شرایط به کافه بیاید. فکر می‌کرد تا جلسه دیگر هموندان فراموش خواهند کرد که با کارت بسته بازی کرده است.

او به هدفش رسیده بود. زیر در میان اهل ادبیات شهر غربتی به کامیابی انتشار کتاب رسیده‌بود. بنابراین می‌پنداشت که می‌رود مشهور شود. هنگامی که از مهلکه رسوایی دور می‌شد، مغرورانه لبخندی بر لب داشت. فکر می‌کرد دیگر خرش از پل گذشته است. چون به‌زودی شهوت شهرتش ارضا خواهد شد.