عصر نو
www.asre-nou.net

کفش و کلاه حصیری


Mon 21 07 2025

فرامرز پارسا

کفشم و کلاه حصیری‌ام،
گوشه‌ی ایوان، کنار پنجره،
پیر و فرسوده شده‌اند،
هر دو رنگ باخته‌اند؛
کفش، پاره‌پاره،
و کلاهِ حصیری…
انگار همین دیروز بود،
سرحال، بر سرم نشسته بود
و پز می‌داد
که از آفتاب،
صورتم را پوشانده.
با دلخوری نگاهم می‌کرد،
انگار با من حرف می‌زد،
بی‌مهری‌ام را به رُخم می‌کشید.
باد وزید،
زیر کلاه خزید،
هُلش داد روی کفش.
نه… نکند گریه‌اش را ببینم؟
ز خجالت، آب شدم،
از بی‌مهریِ خود
شرمسار شدم.
اشکم را پنهان کردم،
سر را به زیر انداختم،
و نگاهم را به پاهایم…
با حسرت
به کفش‌هایم خیره شدم،
انگار همین دیروز بود…
آه… افسوس.
کفش‌ام… کلاه حصیری‌….

————-
۲۰۲۵/۷/۱۴