عصر نو
www.asre-nou.net

در سایه‌ی خوک‌ها

(با الهام از کتاب قلعه حیوانات)
Thu 17 07 2025

علی سرکوهی

در آغاز،
پرچمِ سپیده را
با دندانِ خونین برافراشتیم
و به صدای گاوِ پیر گوش سپردیم
که می‌گفت:
رهایی،
در فرو ریختنِ طویله‌ است!

کاه،
دیگر سهمِ همه بود
و در آخورِ خالی،
امید می‌جوشید
چون شیرِ تازه‌زاده.

اما…
خوکی از صف بیرون آمد
و شلاقِ افتاده از دستِ ارباب
در مشتش شکوفه کرد!

او گفت:
ما بیشتر می‌فهمیم
و خوابِ شما را
بهتر از خودتان تعبیر می‌کنیم!

او گفت:
خون، برای عدالت است
و طناب، بوی نجات می‌دهد
اگر از گلوی بره بگذرد!

اکنون
پنجره‌ها بسته‌اند
و اسب‌ها خوابِ چمن را
در آخورِ سیمانی می‌بینند
که بوی سربازخانه می‌دهد.

در حیاط،
پرچم هنوز بالاست
اما رنگِ خونش
با هیچ بارانی نمی‌رود.

خوک‌ها
با پاهای دود گرفته‌شان
بر دوپای خویش ایستاده‌اند
و در آینه‌ی انسان‌ها
خود را می‌بوسند.

و ما،
در مهِ پاییزی،
با صدای ناله‌ی گاوِ پیر
از خواب می‌پریم
تا دوباره بخوابیم!

علی سرکوهی

استکهلم