تیم اُبرایان
جورابهای ساق بلند
ترجمه علی اصغر راشدان
Sun 13 07 2025
هنری دابینز مردی خوب و سربازی فوق العاده بود، اما پیچیدگی نقطه قوت او نبود. کنایه ها فراتر از او رفت. در خیلی شیوه ها، هنری شبیه خود آمریکابود، بزرگ و نیرومند، پر از نیتهای خوب، حلقه ای از چربی روی شکمش تکان می خورد، بهش نیاز که داشتی، همیشه با قدمهای آهسته، اما آنجا بود. معتقدی به فضیلت های ساده و صراط مستقیم و سختکوش بود. شبیه کشورش، دابینز هم به طرف احساسات گرایی کشیده می شد.
حتی حالا هم، بیست سال بعد، میتوانم ببینمش که قبل از بیرون رفتن به طرف کمینگاه، جوراب شلواری دوست دخترش را دور گردنش پیچیدهاست.
این یکی از مرکز گریزیهاش بود. جوراب شلواری، خودش گفت:
" خواص طلسم خوش شانسی داره . "
دوست داشت بینیش را توی نایلون فرو ببرد و بوی اندام دوست دخترش را استنشاق کند، خاطرات این الهام را دوست داشت، هر از گاه صورتش را به این جوراب ساقه بلند تکیه میداد و میخوابید، شیوهای که نوزاد با یک پتوی جادویی، در امنیت و صلح، میخوابد. گرچه، بیشتر از هر چیز، جورابهای ساقه بلند براش طلسم بودند و محفوظ نگاهش میداشتند. با دنیایی روحی مرتبطاش میکردند، جائی که اشیاء ملایم و رام بودند، مکانی که باید روزی دوست دخترش را ببرد تا زندگی کنند. مثل خیلی از ماها در ویتنام، دابینز، کشش خرافات را حس میکرد، با استواری و به طور کامل، به قدرت دفاعی جورابهای ساقه بلند معتقد بود. فکر میکرد شبیه زره بدن هستند، هر وقت برای یک کمینگاه آخرشب، شال و کلاه میکردیم، کلاههای ایمنی رو سرمان میگذاشتیم و جلیقههای ضد گلوله می پوشیدیم، هنری دابینز آیینی از ترتیب جورابهای ساقه بلند دور گردنش میساخت، با ملاحظه کامل گره میزد، پاچه های دو پاش را روی شانهاش میانداخت. البته تعدادی جوک هم در این باره بود، اما ما بخش راز آمیزش را نگاه و از تمامشان قدردان بودیم. دابینز آسیب ناپذیر بود. هیچوقت زخمی نشد، هرگز یک خراش هم برنداشت. در آگوست، به یک بتیِ در حالِ صعود برخورد کرد که اشتباها منفجر نشد و یک هفته بعد، در فضای باز، در جریان یک درگیری مسلحانه کوچک و شدید گرفتار شد، بدون هیچ پوششی، اما تنها جوراب شلواری را روی بینیش کشید و نفس عمیق کشید و گذاشت که طلسم کار خود را بکند.
این قضیه ما را به یک گروه از معتقدها تبدیل کرد. حقایق را انکار نکنید. اما نزدیک آخر اکتبر، دوست دخترش رهاش کرد. ضربهی سختی بود. دابینز مدتی در سکوت فرو رفت و به پائین نامه دوست دخترش خیره ماند، اما بعد از مدتی جورابهای ساقه بلند را بیرون آورد و به عنوان تسلی دهنده، دور گردنش بست و گفت:
" عرق نکنین، من هنوز دوستش دارم. طلسم باطل نمیشه. "
و این تسکینی شد برای همه ی ما...
|
|