عصر نو
www.asre-nou.net

از نبشِ شب در مرگِ مهتاب


Wed 9 07 2025

رضا بی شتاب



برای شیوا ارسطویی:آرزو می‌کنم هیچ نویسنده ‌ای از ترس تبدیل‌شدن خانه و مملکتش به زندان، جلای وطن نکند...

بیزارم از این ظلمت وُ از مرگِ گفتار
غوغایِ تنهایی همان اغوایِ افکار
من عاشقی بودم که تنها مانده بودم
زندانِ من زن بودن وُ آوارِ دیوار
برگِ گریزانی شدم آوارۀ راه
آرامشم شد آتشی بر جانِ بیمار
گُم گشته ای در خانۀ خود بیقرارم
دنبالِ «شیوا» گشته ام بیزار وُ دشوار
در حیرتِ از تنهایی ام تب دارم امشب
با سایه ام دارم سخن ناگفته بسیار
من خیره در راهی خیال انگیز وُ خلوت
خوابم ولی چشمانِ من در راه وُ بیدار
بغضی عذاب آور ستمگر در گلویم
در جستجویِ مرگ وُ خاموشی وُ اجبار
دریایِ واژه در دلم موّاج وُ جوشان
پیمانِ من پنهان میانِ کار وُ پیکار
خورشیدِ اشکم می تراود از تنِ یاد
ای یاد وُ فریادم گرفتارم گرفتار
گفتم خدا! توفانِ تنهایی مرا کُشت
آیینه ام در باورِ مرگ است وُ زنگار
در سوگِ گلها دیده ای دلهای گریان!
من در عزایِ عزلتِ سرمایِ اسرار
چشمانِ من آرام وُ بی تصویر وُ خسته
گیسویِ سرگردانِ من سرمایِ رخسار
از مرگِ من آخر خبر داد آن کبوتر
کِز کرده وُ شیون کنان زین غصه اقرار...
از نبشِ شب در مرگِ مهتاب آمدم من
دیدم که مهتاب آمده بر گورِ من زار
گفتم ترا از سرزمینِ من نشان چیست!؟
در هق هقی توفنده سرگردانِ دلدار
برگِ سپیدِ دفترِ فردایِ او گفت:
شیوا مرو گُم می شوی در این شبِ تار…

چهارشنبه 18 تیرماه 1404///9 ژوئیه 2025