زیر نور تجربهی «جنگ دوازده روزه»
غرب و جمهوری اسلامی
Wed 9 07 2025
بهزاد كریمی
طرح پرسش و اهمیت پاسخ به آن
عجیب نبود اگر در روزهای نخست پس از آتش بس، درنگ بایستهای بر چرایی قطع ناگهانی جنگ صورت نگرفت. فضای رضایت ناشی از فروکش جنگ در صفوفی و سرگیجگی میان طیفی که روی ادامهی زدوخوردها حساب باز کرده بود، اجازه نداد پرسشگری در این زمینه تعمیق َرود. نوشتههای روزهای اول پس از آتش بس، عمدتاً حول این بود که وقفه در جنگ را آیا باید منتفی شدن جنگ تعبیر کرد یا تمرینی برای از سرگیری مغلوبهای دیگر؟ حال آنکه پرسش، بسی بنیادیتر است: چرا جنگ درگرفت، چرا آمریکا پای در جنگ گذاشت و چرا فتیله را دفعتاً پائین کشید؟
اهمیت این پرسشها، در استراتژیک بودن پاسخ به آنهاست و فهم اینکه غرب اساساً به دنبال چیست: آیا از میان برداشتن جمهوری اسلامی یا واداشتن آن به نوع تمکینی که مد نظر دارد؟ برای سهولت در تبیین این موضوع، میتوان غرب را از منظر جمهوری اسلامی در مجموعهی سه وجهی آمریکا، اروپا و اسرائیل صورت بندی کرد. اسرائیل نیز البته به این دلیل جزو غرب، که جمهوری اسلامی، نه فقط آمریکا را بلکه اروپاییها را هم حامی راهبردی تاریخی و فعلی اسرائیل میداند و در راهکارها غالباً پشتیبان آن. البته از این دو، آمریکا نظر به نفوذ زیاد لابی یهودیها ویژه است.
واکاوی اول، در رابطه با اسرائیل.
اصل مشکل جمهوری اسلامی با اسرائیل، چه رسماً و چه عملاً، «صهیونیست» بودن آنست و در تحلیل نهایی، «یهودگرا»ای آن علیه مسلمانان؛ خصمی وجودی و همیشگی که باید از میان برود. همانی که خمینی در فردای رسیدن به قدرت، آن را با اعلام اسرائیل چونان «جرثومهی فساد» کلید زد تا میراثی پایدار برای حکومت تاسیسی بر جای بگذارد. محو اسرائیل، نه فقط رُکنی ناگسستنی از دُکترینِ به اصطلاح «ملی» جمهوری اسلامی به شمار میآید، که برای هستی آن یک بنیان ایدئولوژیکی است.
متقابلاً هم منطقی است که بازخورد چنین نگرش و رفتارهای ناشی از آن در اسرائیل، جز در براندازی جمهوری اسلامی پاسخ نگیرد. طبیعیترین زایش هر سیکل «نابود خواهی»، زنجیرهای از کنش و واکنشهای دشمنانه است. در اصل، فقط دولت دست راستی نتانیاهو نیست که در پی براندازی نظام جمهوری اسلامی است، هر دولت دیگر اسرائیلی نیز همین را میخواهد: نه تنها از کار انداختن سیاستهایی از جمهوری اسلامی، بلکه برانداختن خود آن. این، هدف ثابتی در استراتژی همهی دولتهای اسرائیلی است و تفاوت میان آنها فقط به شیوه عملها و راهکارهایشان برمیگردد.
البته نکتهی پوشیدهای نیست که کانونهای سیاسی قابل توجهی هم در تل آویو فعالاند که مسئلهشان فراتر از جمهوری اسلامی است. اینان - و از تیپیکترینشان یکی همین دولت دست راستی نتانیاهو – جدا از نوع حکومت مستقر در ایران، اعم از ذاتاً ناسازگار با اسرائیل یا حکومتی متعارف ولی مخالف زورگوییها در حق فلسطینیها، اساساً با خود ایران مشکل دارند. دغدغهی چنین کانونهایی، بزرگی وسعت، جمعیت رو به صد میلیونی و موقعیت ویژهی ژئو پولیتیک و استعدادهای مادی و انسانی ایران است و لذا وسوسهشان، جلوگیری از قدرت شدن آن در منطقه. این نگاه و برداشت اصولاً چشم دیدن هیچ قدرتی در خاور میانه را ندارد، چه عرب باشد و چه ایرانی و ترکی.
در چنین مختصاتی، بازدارنگی طبیعی در گرو تولید توازن قوا به پشتوانهی توانمندی اقتصاد ملی و دیپلماسی است و نه کوبیدن بر هیستری اسرائیلستیزی که گزینشی است ایدئولوژیک. درست است که ویروس اسرائیلستیزی منشاء در عفونت توسعه طلبی و تجاوزگری ۷۵ سالهی اسرائیل دارد، با اینهمه اما دشمنی با هر نوع از اسرائیل جنبهی نهادینه و درونی در تفکر بنیادگرایانه هم به خود گرفته است. این هیستری هم فقط محدود به دستگاه ولایت نیست، بروزات کم و بیش آن در جمعیتی از «نواندیش»های دینی و «اصلاح طلبان» تا جماعتی از سکولارها نیز بازتولید مداوم دارد!
برگردیم به بررسی ماهیت «جنگ دوازده روزه» که وجه براندازی جمهوری اسلامی داشت. تامل بر اماکن و افراد رفته زیر بمبارانها و عملیات پهپادی اسرائیل، جای تردید باقی نمیگذارد که نقشهی جنگی پیاده شده، هدف فروپاشاندن حکومت را دنبال میکرد و منظور از ضربات مهلک رعدآسا بر ارکان نظام، فراهم آوردن زمینهی شورش عمومی برای برانداختن آن بود. این حمله که با توافق آمریکا صورت گرفت، در پی کشاندن پای ترامپ به عملیات هم بود که در این نیت خود البته فقط قسماً موفق شد. زیرا ترامپ تا آنجا استعداد و علاقهی ورود به گود جنگ داشت که در فرجام جنگ به پشتوانهی دستاوردهای اسرائیل و با درهم کوبیدن سایتهای هستهای، سهم شیر را از آنِ خود کند.
لذا موفقیت تلآویو در کشاندن پای واشنگتن به جنگ فقط تا آنجا میتوانست معتبر باشد که ابتکار عمل قطع یا تداوم جنگ، دست ترامپ باقی بماند. آخرش هم او بود که قطع جنگ را به نتانیاهو دیکته کرد. در واقع، اگر اسرائیلِ مشهور به توانمندی در شبیخونهای ضربتی و اجتناب جستنها از جنگهای دراز مدت، منطقاً نمیخواسته تن به جنگ فرسایشی مخصوصاً هم در ایران دهد، اما ناگزیر از ترک جنگ سر دوازده روز هم نبود. در موضوع قطع جنگ، طبعاً عواملی چون هزینهی روزانه یک میلیارد دلار و پیامد موشکهای ایذایی عبورکرده از «گنبد آهنی» بر افکار عمومی و بافتار شکنندهی قدرت در اسرائیل بی تاثیر نبودهاند، نهایتاً اما کاخ سفید بود که حُکم بر خاموشی صفیر جنگ داد.
آتش بس اما تضمین شده نیست زیرا تعارض جمهوری اسلامی و اسرائیل پابرجاست و اگر هم این روشن نباشد که دیو جنگ کی، در چه بزنگاهی و به کدامین شکل تنوره خواهد کشید و کراهت نشان خواهد داد، اما ساده اندیشی است «جنگ دوازده روزه» امری سپری تلقی شود. اسرائیل بدانگونه که برای این حملهی ارتکابی خود به لحاظ نظامی، اطلاعاتی و نیز رصد لحظهی مناسب برای ورود به جنگ از مدتها پیش تدارک دیده و برنامه ریخته بود و عملیات 7 اکتبر حماس هم البته عملی شدن این قصد را سرعت داد، اکنون نیز جنگ فردا و آمادگی برای آن را در دستور کار خود دارد.
جنگ جمهوری اسلامی و اسرائیل، نه فقط مصداقِ «جنگ ادامهی سیاست است با ابزاری دیگر»، بلکه نتیجهی اجتناب ناپذیر رویکردی عقیدتی است. هم از اینرو مردم ایران برای مصون ماندن از جنگ دوباره بین جمهوری اسلامی و اسرائیل، ناگزیر از به زیر کشیدن ایدئولوژی بسترساز جنگ یعنی «اسرائیل ستیزی» حاکم هستند. مخالفت با هر سیاست تجاوزکارانهی اسرائیل به کشور ما و اعتراض به نسل کشی و قوم کشیهای آن علیه فلسطینیها و مردمان منطقه بجای خود، اما نفی کردن موجودیت اسرائیل به این بهانه، فقط رفتن به استقبال جنگ بوده و همچنان هم است. بازداشتن اسرائیل از جنگ افروزی علیه کشور ما، از مسیر تعامل دیپلماتیک با آمریکا به عنوان عامل کنترل تلآویو میگذرد.
واکاوی دوم، متوجه آمریکا.
شعار «مرگ بر آمریکا» با طول عمری ۴۶ ساله در جمهوری اسلامی، هراندازه هم دارای استمرار استراتژیک، اما برخلاف «نابود باد اسرائیل» محکوم به انجماد ایدئولوژیک نبوده و نیست. این دو را نمیتوان و نباید همسان و از یک جنس دانست. «مرگ بر آمریکا» برای جمهوری اسلامی بیشتر جنبهی سیاست بمنظور تثبیت موقعیت به اصطلاح «ملی»اش در درونمرز و نیز فروش آن به مسلمانان در برونمرز داشته! این سیاست هر اندازه هم استراتژیک، اما تعدیلپذیر و حتی قابل تغییر است و در واقع، تنظیمپذیر بر حسب منافع سیاسی بلاواسطهی طرفین. همانگونه که آمریکا میتواند با نوعی از جمهوری اسلامی کنار بیاید، جمهوری اسلامی نیز قادر به سازگاری با سیاست معینی از آمریکاست.
در اثبات این گزاره، میتوان با بیرون کشیدن دادههای بسیار از دل فراز و فرودهای منازعات و تفاهمات چند دههی گذشته، نشان داد که امکان تعویض این استراتژی و یا دستکم تعدیل آن در جهت سازش، بی زمینه نبوده و نیست. این خود خمینی بود که در پشت نقاب نفرین «شیطان بزرگ»، به پایوران نظام اجازهی معاملهی ایران کنترا داد تا دریافت سوغاتی از مستر مک فارلین نمایندهی ریگان عملی شود. بعدش هم بوش پدر در جریان جنگ عراق با کویت بود که از دست و دلبازیهای جمهوری اسلامی بهره برد و نیز رفسنجانی بود که بعد خرابکاریهای بسیارش کم زور نزد تا خامنهای را حالی کند که جای «مرگ بر آمریکا» در مدفن خمینی است و تخاصم با آمریکا فاقد چشم انداز.
در دورهی کلینتون بود که خاتمی اصلاح طلب با پیش کشیدن تز «گفتگوی تمدنها» خواست برای بازسازی مناسبات تهران و واشنگتن محمل لازم فراهم آورد و نیز جمهوری اسلامی در بحبوحهی خشم آمریکایی مربوط به فروریزی برجهای دو قلو در ۱۱ سپتامبر بود که در همسویی نوع همراهی خاموش با آمریکا و غرب علیه القاعده و طالبان چهره نمود. وقتی هم نئوکانیسم آمریکایی و نیز شلتاقهای متقابل از سوی ولایت طی دورهی ریاست «پدیدهی قرن» (احمدی نژاد) سوء ظن بین طرفین را تشدید کرد، تنش حاد فیمابین باز هم به جنگ کشیده نشد. زیرا طرفین آن را نمیخواستند.
اندک مدتی بعد از سر کار آمدن اوباما و علیرغم برخاستن صدای اعتراض در جنبش سبز مبنی بر «اوباما یا با اونا یا با ما» بود که بار دیگر دست دوستی نوع کارتری از آمریکا بسوی تهران دراز شد. خامنهای گرچه آن را لفظاً «دستانی چدنی در دستکش» نامید، در خفا اما آن را پس نزد و اذن به مذاکرات پنهان با میزبانی سلطان عمان داد. بعدتر هم ابراز موافقت با رئیس جمهور شدن روحانی کرد تا زوج ظریف و جان کری به دنبال جوش دادن قرارداد برجام باشند و وصلت برقرار کنند. این پروسه، علیرغم هوا دادن تحریک برانگیز موشک «نابود باد اسرائیل» عبری بر بدنهی آن از یکسو و با وجود تحریمها از سوی دیگر، لنگان لنگلان راه میرفت که ترامپ آمد و آن را بهم زد. نیش زدنی که، نه الزاماً از ره کین به ولایت بلکه به اقتضای طبیعت رقابتهای درون ساختاری و بافتاری قدرت بود در خود آمریکا.
بایدن که ترامپ را کنار زد، احیای رابطهی طرفین هم نفس تازه نمود. گرچه این فرصت با زیادهخواهیهای خامنهای و عملکرد رئیسی مترسک سوخت، اما به امتناع از گفتگوها منجر نشد. وقتی هم که ترامپ برای بار دوم رشتهی امور به دست گرفت، دولت در آمریکا باز هوای برقراری رابطه نمود و البته اینبار خسته از بازیهای ولایت با ژستی تهدیدآمیز و دو ماه مهلتدهی جهت توافق. ولی چون خامنهای کار را کش داد، ۱۲۵ جنگنده برای درهم کوبیدن تاسیسات هستهای به غرش درآمدند. اما حتی این گوشمالی نظامی هم، به قصد تحمیل چینش میز مذاکره بود و نه بیش.
آری، نه رد معامله، بلکه دعوا سر نرخ معامله است. تعامل نیز با این فرضِ بی سوخت و سوز که جمهوری اسلامی گریز از تعامل دیر یا زود ندارد. اکنون دیگر روشن است که دادن چراغ سبز ترامپ به اسرائیل، نقطه آغاز اجرای نقشهی جنگ بود: شروع آن با اسرائیل، پایان بردنش اما با آمریکا؛ چیزی که تل آویو ته قضیه را نخوانده بود!
جمع بست از این بازخوانی گذرا اینکه، اگرچه آمریکا در هیچ دورهای دل خوشی از جمهوری اسلامی نداشته، اما براندازی آن را هم نخواسته است. سیاست آن در قبال جمهوری اسلامی، در هیچ دوره از سه دنیای دو قطبی و تک قطبی و چند قطبی، جز مقطع کوتاه قرار گرفتن ایران در لیست «محور شرارت» ابداعی دیک چنی، ولفوویتز و رامسفلد نئو محافظه کار، براندازی نبوده است. مبنای رفتاری برای آمریکا در مواجهه با این حکومت طی ۱۵ سال نخست حیات آن که مصادف ۱۵ سال آخر عمر شوروی بود، علیرغم هر قشقرق ولایت، رعایت الزامات «کمر بند سبز» ضد کمونیسم بود. بعد «فروپاشی شرق» تا بمباران دو ساعتهی ۲۲ ژوئن همین امروز نیز، سیاستِ هویج و چماق و نه براندازی.
عقل آمریکایی حتی در تحریک شدهترین مقاطع نیز، باز از اصل تامل بر عوارض جنگ بی مهار با جمهوری اسلامی و پرسش ناظر بر چیستی وضعیت پسا این حکومت پیروی کرده است. واشنگتن تنها زمانی میتوانسته و میخواسته به وسوسههای جان بولتونها در ورود به جنگ عمل کند که از وجود و نافذیت یک نیروی جایگزین در صحنهی سیاسی ایران اطمینان بیابد که تا امروز به آن دست نیافته است. تهدیدات بارها تکراری آمریکا مبنی بر «همه گزینهها روی میز است» فقط آنگاه میشد از طریق جنگندههایش عملی شود که از نظر این ابرقدرت عادت به جنگ افروزی، توسل به جنگ موجد بحران تنگهی هرمز در مسئلهی نفت نشود و باعث پیامدهای منطقهای نگردد.
ابر قدرت آمریکا البته که خدای جنگ زمانه ما است و گردش چرخ مجتمعهای غولآسای نظامی - صنعتی آن نیازمند راه اندازی جنگ و طالب تولید و تشدید فضای جنگی. باز البته که نمایندگان رسانهای این کانسرنها شب و روز در حال آماده کردن افکار عمومی آمریکا برای استقبال از شتابگیری ماشین جنگی و مهمتر از آن، خوراندن سیاست جنگی به تصمیم گیرندگان کاخ سفید و کنگرهی آمریکا هستند. همانی که، گزارش مستند اخیراً منتشره نشان داد که انحصارات تولید افزارهای نظامی در تامین مالی قلم فرسایانی از ↔فاکس نیوز≈ − این شبکهی محبوب شخص ترامپ – در ترغیب او برای حمله به ایران چه اندازه موثر بودهاند. با اینحال اما، ترامپ نه جنگ دراز مدت میخواهد و نه دستکم در حال حاضر دنبال براندازی. جنگ برای او، هدف کشاندن جمهوری اسلامی پای معامله دلخواه را داشت.
برخلاف تصورات طیفی که چشم امید به آمریکای «ناجی» دوخته بودند و همچنان دلخوش به تکرار آنند، آمریکا در رابطه با ورود به جنگ بی چشم انداز در ایران محدودیتهای متعدد دارد. از جمله اینکه عمده دغدغهی آن و مخصوصاً آمریکای ترامپ، چین است که تمرکز سیاست و نیرو در آنجا را میطلبد و همین، خود فرصتی مناسب برای دور ماندن منطقهی ما از تیررس جنگ. بنابراین مردم ایران حق دارند که در عین محکوم کردن قاطعانهی تجاوز جنگی آمریکا به ایران، اما برای احتراز از قرار گرفتن کشور در معرض جنگی دیگر، مخاطب خود را جمهوری اسلامی بدانند. چرا که کلید اجتناب از جنگ با آمریکا را در جیب آن میبینند و گشودن قفل را، ممکن به فشار بر آن برای مذاکره.
واکاوی سوم معطوف به اروپا.
اگر مناسبات جمهوری اسلامی با آمریکا طی این چند دهه از مسیر انواع تنشها و تشنجات گذشته است، در رابطه با اروپا اما بیشتر داد وستد در کار بوده تا درگیریهای مستمر. البته موارد نزاع تا سطح فراخواندن سفرای همدیگر و رای دادنهای اروپا همراه با آمریکا در مجمع سازمان ملل متحد و شورای امنیت علیه جمهوری اسلامی وجود مکرر داشته است، اما ثقل اصلی در مناسبات فیمابین را باید در تلاشهای طرفین برای حفظ حداقلها دید. هم از اینرو اروپاییها علیرغم هر نارضایتی که از رفتارهای جمهوری اسلامی داشته و دارند، اما هرگز به سیاست براندازی جمهوری اسلامی نزدیک نشدهاند. تازه اروپا، کم هم خیز برای بستن قراردادهای کلان با ایران برنداشته که البته براثر کارشکنیها در نظام از یکسو و سیاست تحریمهای آمریکا از سوی دیگر نتوانسته به بار بنشیند. با اینهمه یکی از بالاترین مبادلات بازرگانی خارجی جمهوری اسلامی با دنیا، هنوز و همچنان اتحادیهی اروپاست.
پایدارترین سیاست اروپا در قبال جمهوری اسلامی طی این چند دهه، همانا سیاست گنشر آلمانی بوده که از جمله در مذاکرات معروف به کاخ سعدآباد میان وزرای خارجهی سه قدرت اتحادیهی اروپا با هیئت نمایندگی جمهوری اسلامی نمود یافت. این سیاست معروف به «تعامل سازنده» البته در طول زمان با اُفتهایی هم همراه بوده است؛ از یکسو متاثر از مناسبات استراتژیک اروپا با آمریکا و از سوی دیگر ناشی از ماجراجوییهای توام با تروریسم جمهوری اسلامی. با اینحال مبنای رفتاری اروپا در طول این مدت را، ملاحظات مربوط به ضرورت حفظ ثبات اوضاع در ایران - همچون کشوری مهم از نظر سوق الجیشی در خاورمیانه - رقم زده است. به ویژه اینکه اگر ایران در بُعد مسافت بسیار با آمریکا قرار دارد، اما در فاصلهی چندانی هم برای همسایه تلقی شدن با اروپا نیست. هر بهم ریختگی اوضاع در ایران و هر خلاء قدرت در آن، از نگاه اروپاییها تداعی شبح بحران انرژی است و خطر سرازیری انبوهی از ایرانیان به اروپا.
اگر بین آمریکا و جمهوری اسلامی جنگ درگیرد، اروپا طبعاً پشت هم جبههای ناتوییاش خواهد ایستاد. اما خودش نه فقط جنگ با جمهوری اسلامی را نمیخواهد که در جلوگیری از آن خود را ذینفع هم میبیند. اروپا روی «رژیم چنج» هم حساب باز نکرده است، گرچه شاخکهایش در این رابطه تیز خواهد شد هرگاه که نشانههای جدی تغییر جمهوری اسلامی یا تغییرات در آن را ببیند. اروپا علایمی از چنین رویکردی را هم در جریان سالهای نخست «اصلاحات»، در برآمد «جنبش سبز» و به ویژه در آغاز زلزلهی سیاسی «زن – زندگی – آزادی» از خود نشان داد. طوری که هم چشمی بر این صحنهها داشت و حتی پاره استقبالهای محتاطانهای نیز به عمل آورد، هم البته بعد از فروکشها در هر سه اینها باز به «عقل منافع» بازگشت. از اینرو میتوان انتظار همراهیهای معین از اروپا در رابطه با قرار گرفتن جمهوری اسلامی در گوشه رینگ داشت، مشروط به اینکه سنبهی جنبش در حد لازم پر زور باشد.
نتیجهگیری
ایران در مهلکهی جنگ با غرب نخواهد افتاد هرگاه جمهوری اسلامی وادار به دست برداشتن از سیاست «مرگ بر...» بشود. عنصر تعیین کننده در این رابطه هم، آمریکای ترامپ است و تاثیرگذاریها بر تصمیم او، همانا در گرو عقب نشاندن جمهوری اسلامی. لذا هر آنکه بر اصل «نه به جنگ» همچون اولویت وفادار بماند و شرط رشد جنبش علیه جمهوری اسلامی را در وضعیت غیر جنگی بداند، لازم است تمرکز را بر مخالفت با سیاست خارجی جمهوری اسلامی و از جمله هستهای آن بگذارد. بر همین بستر هم است که باید با هر نوع استقبال مستقیم و غیر مستقیم از تجاوز اسرائیل به ایران و نیز حملهی آمریکا به کشورمان مخالفت کرد و همزمان با افشاگری علیه هر نوع قرار گرفتن زیر عَلَم ناسیونالیسم کاذب نظام نشان داد که این، نه خطایی بزرگ که شراکتی نابخشودنی با جُرمی ضد ملی است.
گرچه تاسیسات هستهای نظام در طول «جنگ دوازده روزه» آسیبهای جدی دیده است، این اما چیزی از ضرورت تداوم کارزار مبارزه با سیاست هستهای تنشزا و نزاعآفرین آن نمیکاهد. برخلاف وضعیت تشنج و جنگ، آنچه به سود دوام و ارتقای جنبشهای اجتماعی است برقراری مناسبات عادی با آمریکا از موضع منافع ملی است. پایان یابی جمهوری اسلامی، خصلت روندی و دینامیک درونزا دارد و نه جنبهی دفعتاً و آنهم به اتکای خارج.
بهزاد کریمی ۱۶ تیر ماه برابر با ۷ ژوئیه ۲۰۲۵
|
|