یگانگی در ژرفا
Tue 8 07 2025
مسعود دلیجانی
در گام زدنی بی رفیق
آنگاه که بی هیچ نوسانی سیال،
در درون دیدگان خویش شناوریم
و جز خویشتن خویش را نمی بینیم.
تماما تلاشی هستیم بیهوده
برای درخشیدنی
که جز سایه
هیچ روشنی را بازتاب نمی دهد.
و تیرگی سرب فام ما
نوسان سایه ایست در ظهر تابستان
که در زیر پاها
آهنگ تنهایی می نوازد.
و حتی اگر مبدل به آتشی شویم:
ــ سوزاننده!
جز گرداگرد گام های خویش را نمی سوزانیم.
ما از هم جدا شدگانی گشته ایم:
ــ منفصل!
که نای را در دل سوخته اش
حتی،
به شکوِه می کشاند.
شکوِه ای به ژرفا نشسته
که کوته نگران را در عمق حادثه
زمینگیر می بیند
کوته نگرانی که
در خزان برگ های پوسیده
چشم انداز هیچ بهاری را نمی بینند
تا در همراستایی ابر و باران و روئیدن
فریادی بر آورند:
ــ زاینده!
چون مهبانگی جهانساز
تا درد مشترک را درمانی باشد:
ــ ره گشا!
٭٭٭
و آنگاه بیا و بنگر
که راه های خستگی
چگونه در بیراهه های بی حاصل
گم می شوند.
هنگام که رهوارِ راه های رو به فراز
دُر دانه ایست
که از خلال ذهن کار می گذرد
و راه ها به عبث
در بیراهه ها گم می شوند
آندم که یگانه راه
از خلال ذهن کارگرانی می گذرد:
ــ به بار نشسته!
کارگرانی از خود رها شده
کارگرانی آزاد و رمیده از بند نفرتی کور
که در بند نیازهای فردی خویش نمی مانند
و راه را با مشت هایی گره
برای گذر از امروز
تا رفاه عام هموار می کنند.
تا با ذهنی به بار نشسته
از حلول انوار آگاهی
در غبار کینه ای در خود فرو نشسته،
با سیلاب های خروشان،
دریایی بپرورند:
ـــ آرام !
و در سطح بیکرانش
که در توازنی مواج می رقصد
ماهیانی بپرورند:
ــ بالنده!
ماهیانی نامیرا
که در آبهای راکد نمی میرند
و در جویبار آگاهی
باله های آزادی می گشایند.
"زمانه ما را به خویش می خواند ... "
|
|