عصر نو
www.asre-nou.net

بحران مزمن در صفوف اپوزیسیون ایرانی

* تحلیلی روان‌شناختی بر ضعف ساختاری و فرصت‌سوزی‌های سیاسی
Sat 28 06 2025

دکتر علی سرکوهی

new/ali-sarkouhi02.jpg
ایران، در چهار دهه‌ی گذشته، بارها صحنه‌ی جنبش‌های اعتراضی گسترده و نارضایتی‌های عمومی علیه نظام حاکم بوده است. با وجود تمامی خیزش‌های مردمی، همچنان پاسخ به یک نیاز اساسی برجای مانده است: شکل‌گیری یک بدیل معتبر، منسجم و توانمند برای هدایت فرآیند گذار به دموکراسی. این ضعف، صرفاً محصول کمبود منابع یا فشارهای امنیتی نیست، بلکه ریشه‌هایی عمیق در ساختار روان‌شناختی و اجتماعی نیروهای مخالف دارد. این مقاله با رویکردی اجتماعی-روان‌شناختی به واکاوی این بحران مزمن می‌پردازد.

ریشه‌های تاریخی و فرهنگی ضعف اپوزیسیون

ایران، با پیشینه‌ای طولانی از استبداد سیاسی و سرکوب مخالفان، اغلب فاقد نهادهای مدنی مستقل و فرهنگ گفت‌وگو بوده است. این زمینه‌ی تاریخی، نه‌تنها ساختار قدرت حاکم در ایران بلکه رفتار اپوزیسیون را نیز شکل داده است. نیروهای مخالف، به‌جای تمرین مدارا و کار جمعی، اغلب به رفتارهای توطئه‌محور، رهبرمحور و حذف‌گرایانه عادت کرده‌اند. بی‌اعتمادی تاریخی، ناشی از کودتاها، خیانت‌های سیاسی و سرکوب‌های خونین، ذهنیت توطئه و ترس از نفوذ را در میان آنان نهادینه کرده است.

یکی از بحران‌های مزمن اپوزیسیون، فقدان یک رهبری فراگیر، اعتمادساز و اجماع‌برانگیز است. این خلأ، اپوزیسیون را سال‌ها در انتظار نوعی «منجی» فرو برده است، انتظاری که نه‌تنها محقق نشده بلکه به پراکندگی بیشتر و فرسایش سرمایه‌ی اجتماعی انجامیده است. «دو یا چندقطبی سازی مزمن» از دیگر آسیب‌های ملموس اپوزیسیون ایرانی است. نتیجه، شکل‌گیری شکاف‌های عمیق میان گروه‌هایی چون جمهوری‌خواهان، سلطنت‌طلبان، نیروهای چپ و ملی‌گرایان است. شکاف‌هایی که انرژی روانی فعالان را صرف درگیری‌های داخلی و فرساینده کرده است. جمهوری اسلامی نیز در تغذیه و تشدید این روند نقش مؤثری ایفا می‌کند.

موانع رفتاری و شناختی در کنش سیاسی

اپوزیسیون ایران هنوز با پدیده‌ی «نابالغی سیاسی» و «عدم پایبندی عملی به اصول دموکراتیک» دست‌وپنجه نرم می‌کند. تصمیم‌گیری‌های اقتدارگرایانه، تمرکز بر چهره‌محوری، عدم تحمل مخالف و انحصارطلبی، همگی نشانه‌هایی از استمرار همان الگوهای رفتاری اقتدارگرایانه‌اند.

از طرفی دیگر تناقض‌گویی قدرت‌های جهانی و حمایت‌های موردی و ناپایدار غرب، اپوزیسیون را در موقعیتی دوگانه قرار داده است: از یک‌سو انتظار برای حمایت خارجی و از سوی دیگر، متهم شدن به وابستگی و از دست دادن مشروعیت داخلی.

فرافکنی و انکار مسئولیت وجه مشترک حکومت و بخشی از اوپوزیسیون است. هر دو در مواجهه با ناکامی‌های پی‌درپی، به مکانیزم‌های دفاعی ناسالم چون «فرافکنی» مسئولیت روی می‌آورند. شکست‌ها به مردم، دیگر گروه‌های اپوزیسیون یا حتی توطئه‌های جهانی نسبت داده می‌شود. این الگو، نقد درون‌گروهی و اصلاح ساختاری را ناممکن می‌سازد.

گسست و شکاف میان حکومت، مردم و اپوزیسیون

یکی از وجوه برجسته و مشترک فضای سیاسی-اجتماعی ایران، پاندمی گسترده‌ی «نبود همبستگی» میان ایرانیان است. شکافی عمیق که در سه سطح اصلی قابل مشاهده است: درون حکومت اسلامی ایران، میان حکومت و مردم، و در میان اپوزیسیون داخل و خارج از کشور.

نکته‌ی قابل تأمل آن است که گاه به‌طرز حیرت‌آوری، وجوه مشترکی میان این سه دیده می‌شود. بحران همبستگی و فقدان همکاری جمعی در کنار معضلات دیگر هم مانع شکل‌گیری پاسخ مؤثر به بحران‌های ایران شده است و هم موحب تعمیق بی‌اعتمادی و پراکندگی نیروهای اجتماعی و سیاسی ایرانیان.

از سوی دیگر، مهاجرت طولانی‌مدت و زندگی در جوامع آزاد غربی، موجب شکل‌گیری شکافی روانی و تجربی میان اپوزیسیون خارج‌نشین و مردم داخل ایران از یک‌سو، و همچنین میان اپوزیسیون داخل و خارج از کشور از سوی دیگر شده است. بعضی از فعالان سیاسی در تبعید، بدون درک ملموس از هزینه‌ها و ریسک‌های کنشگری در فضای سرکوب داخل کشور، به نوعی «اپوزیسیون از راه دور» تبدیل شده‌اند. اپوزیسیونی که گاه تصور روشنی از واقعیت‌های میدانی ایران ندارد و همین امر به تعمیق فاصله‌ها و سوء‌تفاهم‌ها دامن زده است.

لمپنیسم سیاسی و تخریب اخلاق گفت‌وگو

یکی دیگر از موانع جدی در مسیر همگرایی و شکل‌گیری اپوزیسیون مؤثر، گسترش پدیده‌ی «لمپنیسم سیاسی» در هر دو سوی میدان قدرت و مخالفت است. هم در میان نیروهای لمپن حکومتی و هم در بخش‌هایی از اپوزیسیون، به‌ویژه در فضای مجازی و رسانه‌های فارسی‌زبان، نوعی ادبیات توهین‌آمیز، تخریبی و مبتنی بر تحقیر و اتهام‌زنی رواج یافته است. این الگوهای گفتاری و رفتاری، نه‌تنها سطح تحلیل‌ها را به جدل‌های شخصی و حاشیه‌ای فروکاسته بلکه موجب فرسایش اعتماد عمومی و آسیب به فرهنگ گفت‌وگوی دموکراتیک شده است. مقابله با این پدیده، نیازمند بازتعریف اخلاق سیاسی، مرزبندی روشن میان نقد و تخریب و همچنین تمرین عملی مدارا و احترام به تفاوت‌هاست.

نقش مخرب توهم دانایی

یکی دیگر از موانع منفی تأثیرگذار، پدیده‌ی «توهم دانایی» و «ناتوانی در یادگیری» از شکست‌هاست. این پدیده زمانی رخ می‌دهد که افراد یا گروه‌ها، بدون برخورداری از دانش دقیق و داده‌های واقعی، به شکلی کاذب احساس تسلط و آگاهی بر مسائل پیچیده می‌کنند. ابعاد این مشکل شامل ساده‌سازی مسائل پیچیده، اعتماد بیش از حد به دانش ناقص، ناتوانی در پذیرش خطا و بازنگری و تغذیه شدن از اکوسیستم اطلاعات تأییدی* است.

در فضای اپوزیسیون ایران، این توهم دانایی در چند سطح آشکار است:

* ساده‌سازی مسائل پیچیده: تحلیل‌های شتاب‌زده، توصیف‌های سطحی از تحولات اجتماعی و سیاسی ایران و تکرار کلیشه‌هایی چون «رژیم در حال فروپاشی است» یا «مردم آماده انقلاب‌اند» بدون پشتوانه‌ی داده‌محور، نمونه‌هایی از این ساده‌سازی‌ها هستند.

*اعتماد بیش از حد به دانش ناقص: بسیاری از فعالان اپوزیسیون، به واسطه‌ی حضور در رسانه‌ها یا شبکه‌های اجتماعی، دچار نوعی «خودکارآمدی کاذب تحلیلی» شده‌اند؛ گویی صرف داشتن تریبون رسانه‌ای یا دنبال‌کننده‌ی زیاد، معادل تخصص در علوم سیاسی، جامعه‌شناسی یا روان‌شناسی جمعی است.

* ناتوانی در پذیرش خطا و بازنگری: توهم دانایی، یکی از موانع اصلی برای «یادگیری از شکست» است. گروه‌هایی که خود را واجد «درک کامل» از شرایط می‌دانند، کمتر به بازاندیشی راهبردها یا نقد درون‌گروهی تن می‌دهند. این وضعیت، چرخه‌ی ناکامی‌های گذشته را بازتولید می‌کند و مانع از اصلاحات واقعی می‌شود.

تغذیه شدن از اکوسیستم اطلاعات تأییدی: فعالیت در محیط‌های مجازی بسته و هم‌صدا، سبب تقویت باورهای اشتباه و توهم‌آمیز می‌شود. کاربران عمدتاً اخباری را می‌بینند و به اشتراک می‌گذارند که دیدگاه‌های قبلی‌شان را تأیید کند؛ پدیده‌ای که در روان‌شناسی شناختی از آن به عنوان «سوگیری تأییدی» یاد می‌شود.

پیامدهای روان‌شناختی

مجموعه‌ی این عوامل، اپوزیسیون ایرانی را به سوی «استراتژی‌های واکنشی، هیجانی و بدون پشتوانه علمی» سوق داده است. نتیجه‌ی این ضعف‌های ساختاری، چیزی جز «یأس سیاسی» و «بی‌عملی اجتماعی» نیست. هر بار که مردم به خیابان می‌آیند و با خلأ رهبری و ناتوانی در سازمان‌دهی مواجه می‌شوند، لایه‌ای تازه از سرخوردگی به روان جمعی جامعه افزوده می‌شود.

عوامل مطرح‌شده در این مقاله تاثیر بسزایی در «سوختن» و از دست رفتن فرصت‌های سیاسی برای تغییر حکومت اسلامی و ایجاد حکومتی دمکراتیک داشته و همچنان دارند. در نتیجه، درها و پنجره‌های گشوده شده به سوی تحول بارها بسته شده‌اند و متأسفانه این چرخه معیوب همچنان ادامه می‌یابد. این روند به‌تدریج نوعی «یادگیری ناتوانی» را بر جامعه تحمیل می‌کند؛ مفهومی که مارتین سلیگمن* (۱۹۷۵) در روان‌شناسی اجتماعی با عنوان «درماندگی آموخته‌شده» مطرح کرده‌است.

راه پیش‌رو

اگر اپوزیسیون ایرانی خواهان شکستن این چرخه‌ی معیوب است، پیش از هر اقدام سیاسی، صرف نظر از نقد دیگران نیازمند نقد و بازسازی اندیشه و رفتار خود می باشد. عبور از مکانیزم‌های دفاعی ناکارآمد، پذیرش مسئولیت جمعی، آموزش مهارت‌های کار گروهی، مدیریت تعارض، ایجاد فرهنگ گفت‌وگوی سالم و احترام عملی به همزیستی مسالمت‌آمیز، گام‌های ابتدایی و حیاتی در این مسیر است.

ایجاد ساختارهای دموکراتیک درون‌سازمانی، آموزش فرهنگ چندصدایی و تمرین همزیستی با دیگراندیشان، پرهیز از رهبری‌های کاریزماتیک اقتدارگرا و ارتقاء ظرفیت مسئولیت‌پذیری جمعی، بخشی از درمان این بحران مزمن است. تا زمانی که چنین تغییرات بنیادینی رخ ندهد، چشم‌انداز یک گذار موفق به دموکراسی در ایران همچنان دور و دست‌نیافتنی خواهد ماند.


دکتر علی سرکوهی
روانشناس

منابع

Seligman, M. E. P. (1975). Helplessness: On Depression, Development, and Death. W.H. Freeman.

پانویس

*مارتین سلیگمن (Martin Seligman) روان‌شناس آمریکایی و بنیان‌گذار «روان‌شناسی مثبت‌گرا» است. او با نظریه‌ی «درماندگی آموخته‌شده» (Learned Helplessness) شناخته می‌شود که توضیح می‌دهد چگونه تجربه‌ی مکرر شکست و کنترل‌ناپذیری، افراد یا جوامع را به بی‌عملی، یأس و تسلیم‌پذیری مزمن می‌کشاند. سلیگمن بعدها بر موضوعاتی چون امید، خوش‌بینی و تاب‌آوری در روان‌شناسی متمرکز شد.

**اکوسیستم اطلاعات تأییدی به محیطی اطلاق می‌شود که در آن افراد بیشتر در معرض اطلاعات، منابع خبری و روایت‌هایی قرار می‌گیرند که باورها، پیش‌فرض‌ها و گرایش‌های قبلی آن‌ها را تأیید و تقویت می‌کند، نه به چالش بکشد.