تانگوی مرگبارِ خامنه ای - نتانیاهو(۱)
Tue 24 06 2025
سعید رهنما
درست دهسال قبل در نشریه «اوپن کانادا» نشریه شورای بین المللی کانادا (سی.آی.سی) در مقاله ای تحت عنوان «تانگوی سیاسی نتانیاهو و خامنه ای»، اشاره کردم که در ظاهر شاید هیچ دو رهبر سیاسی نباشند که تا این حد از هم متنفر باشند، اما هم زمان تا این حد به یکدیگر نیاز داشته باشند تا آشفته بازاری را که در کشور خود به وجود آورده اند، لاپوشانی کنند. حال دهسال بعد، این رقص با همان تِم اما با ریتمِ بسیار خطرناک و مرگباری ادامه یافته، و لااقل برای خامنه ای به نقطه سرنوشت سازی رسیده است.
زمینه جنگ
بی آنکه نیازی باشد که به جزئیات تاریخی این درگیری بپردازیم، اسرائیل از همان آغاز انقلاب بهمن و از دست دادن رژیم پهلوی، بزرگ ترین متحد خود در منطقه، سخت خشمگین بود. جمهوری اسلامی نیز از همان آغاز برای پیشبرد سیاست های ارتجاعی و گسترش حوزه قلمرو ایدئولوژیک مذهبیِ خود، اسرائیل را به عنوان یکی از دشمنان اصلی مطرح کرد و رسما خواستار نابودی آن شد. این امر، که کوچک ترین رابطه ای با حمایت از جنبش فلسطین نداشت، بهترین هدیه برای جناح راست صهیونیسم و بینادگرایِ یهودی بود. در زمان احمدی نژاد، این اسرائیلی ها رسما اعلام کردند که او خدا-فرستاده است!
اغراق نیست اگر بگوئیم که این خشن ترین و ارتجاعی ترین حکومتِ تاریخ اسرائیل که هم اکنون در راس قدرت قرار گرفته، بخشا محصول سیاست های ارتجایی بنیاد گراییِ اسلامیِ حاکم بر ایران نیز هست. ایجاد نیروهای نیابتی از سوی رژیم ایران مانند حزب اله لبنان و حشد الشعبی عراق، و نفوذ در جریاناتی مانند حماس در غزه و حوثیها در یمن، همگی در خدمت پیشبرد گسترش طلبی ارتجاعی آن قرار گرفت، و هر چه فعالیت آن ها شدت گرفت، جناح راست اسرائیل تقویت شد. نتانیاهو که نظیر هم-رقص اش در ایران، طولانی ترین زمامدار بوده، در سه مقطع مختلف نخست وزیری اش، حدود ۲۱ سال، بهترین استفاده را از سیاست های خارجی جمهوری اسلامی کرد و در تقویت راست صهیونیستی و تضعیف جریانات مترقی اسرائیل، و هم زمان ضربه زدن بیشتر و بیشتر به جریانات مترقی فلسطینی، پیشروی نمود.
جمهوری اسلامی، علاوه بر تقویت جریانات نیابتی در منطقه، سیاست بحث انگیزِ اتمی و موشکی خود را با شدت بیشتری به پیش برد، و به نتانیاهو و دار و دسته افراطی اش بهترین بهانه را داد که جمهوری اسلامی را یک «خطر موجودیتی» برای اسرائیل اعلام کند، و جریانات صهیونیستی جهانی و نهاد های طاق و جفتِ حامیان اسرائیل را به ویژه در آمریکا بر علیه ایران بسیج کند.
سیاست صهیونیسم، همانطور که در جای دیگری به تشریح آن پرداخته ام، از آغاز حول دو محور گسترش سرزمینی و مصادره زمین از یک سو و جایگزینی جمعیت از طریق اخراج فلسطینی ها و وارد کردن مهاجرین یهودی از دیگر نقاط جهان، قرار داشته. برای پیشبرد و توجیه این سیاست ها، نیاز داشته که بر طبلِ خطر موجودیتی خود بکوبد. از زمانی که جنبش فلسطین و جنگ های چندگانه با اعراب را با موفقیت پشت سر گذاشت، و دیگر خطر جدی از جانب آن ها در کار نبود، نیاز به دشمنِ ظاهرا قدرتمندی داشت که بتواند با توسل به سیاست ترس، به پیشروی های خود ادامه دهد. استقرار جمهوری اسلامی به دنبال شکست انقلاب بهمن، این دشمن ارزنده را خلق کرد. در این میان نتانیاهو که بخاطر فساد های مختلف در دادگاه های اسرائیل محکوم شده، و در دادگاه های بین المللی نیز محکوم شده، مخالفین بسیاری خواستار برکناری او شدند، از ترس زندانی شدن به دنبال بهانه ای بود که جنگ را گسترش دهد.
جنبش بنیادگرای حماس در غزه که خودِ اسرائیل در ایجادش نقش مهمی داشت، و بعد تحت نفوذ جمهوری اسلامی قرار گرفت، نمادی از این «خطر» موجودیتی بود. حمله غافلگیر کننده و وحشیانه ۷ اکتبر که به کشتار بسیاری غیر نظامیِ اسرائیلی و گروگان گیری منجر شد، بهترین زمینه را برای نسل کُشی و کشتار دسته جمعی فلسطینی ها و نابودی غزه فراهم آورد، که هنوز هم ادامه دارد. هم زمان هم با ساختن شهرک های یهودی نشین، سرزمین های بیشتری را در کرانه غربی تصرف کرده و می کند. جناح راست حاکم در اسرائیل از این موقعیت برای نابودی نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی استفاده کرد و برق آسا، همزمان با قلع و قمع حماس در غزه، حزب الله لبنان را عملا نابود کرد و زمینه سقوط بشار اسد، متحد اصلی جمهوری اسلامی، را نیز فراهم آورد.
جمهوری اسلامی نیز با از دست دادن نیروهای نیابتی خود، پیشبردِ سیاست هسته ای اش را در دستور قرار داد، و بنا به اظهار آژانس بین المللی اتمی غنی سازی را تا حد ۶۰ در صد بالا برد. نتانیاهو هم همان ادعایی را که ۱۲ سال پیش با نشان دادن یک تصویر مسخره از بمب اتمی، اعلام کرده بود که جمهوری اسلامی نزدیک به ساختن بمب اتمی است، باز تکرار نمود، بی آن که شواهدی ارائه دهد.
حکومت نتانیاهو در استراتژی خود با تناقض مهمی مواجه بود. از یک سو جمهوری اسلامی بهترین بهانه برای ادامه سیاست ترس و پیشبرد سیاست های گسترش طلبانه صهیونیست های افراطی، و بنابراین بقایش برای اسرائیل بسیار ضروری بود، و از طرفی می توانست به خطر بالقوه ای برای اسرائیل تبدیل شود.
با روی کار آمدن ترامپ، با آن که بزرگترین حامی اسرائیل بوده، این مسئله شکل پیچیده تری بخود گرفت، چرا که بخاطر وعده عدم مداخله در دیگر جنگ ها به طرفداران «میگا»، خواهان مذاکره درباره برنامه اتمی با ایران شد. اما نتانیاهو و دار و دسته اش در شرایطی که خطر نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی را عملا خنثی کرده، فرصت را غنیمت شمرده و برای جلوگیری از هر توافقی، با جلب توافق ترامپ، حمله غافلگیر کننده و فوق العاده تحقیر آمیز خود را بر علیه جمهوری اسلامی آغاز نمود.
پازِل «چه خواهد شد»
حال با این مقدمه سئوال همه این است که «چه خواهد شد»؟ این سوال هم عمدتا در رابطه با جمهوری اسلامی و بطور مشخص شخص رهبر مطرح است. در مورد اسرائیل تکلیف لااقل تا چند سالی مشخص است و من به آن نمی پردازم، و صرفا اشاره می کنم، که جریانات راست اسرائیلی با قدرت بیشتری سیاست های ارتجاعی خود را به پیش خواهند برد. آینده اسرائیل نیز درخشان نخواهد بود، و اگر جریانات مترقی اسرائیلی کماکان غافل بمانند، آینده اسرائیل نظیر امروز ایران، یک حکومت بنیادگرای مذهبی خواهد بود، که خود بحثِ جداگانه ای است.
اما در مورد ایران. سوال ها فراوانند: آیا جمهوری اسلامی تا آخرین موشک و پهباد خواهد جنگید؟ آیا وارد مذاکره با آمریکا می شود و شرایط خفت باری را می پذیرد؟ نقش روسیه و پوتین در این رابطه چیست؟ آیا اسرائیل به دنبال کشتن خامنه ای است و او را خواهد کشت؟ و از همه مهمترآیا در درون رژیم تحولاتی صورت خواهد گرفت و خامنه ای حذف خواهد شد؟ و بالاخره مردم چه خواهند کرد؟
(در حین این سخنرانی خبر حمله بمب افکن های آمریکا به سایت های اتمی فردو، نطنز و اصفهان اعلام شد. این که تا چه حد می تواند تغییری در بحث اصلی این گفتار داشته باشد، بستگی به عکس العمل جمهوری اسلامی خواهد داشت.)
بی آن که در این لحظه جواب قاطع و مشخصی در کار باشد، لازماست که قطعات اصلی این پازل مشخص شده و در کنار هم چیده شوند. قطعات این پازل، بازیگران سیاسی داخلی و خارجی هستند، که قطعات بزرگ آن عبارتند از ۱-حکومت جمهوری اسلامی، ۲-مردم ایران، ۳-اپوزیسیون، و ۴-قدرت های خارجی. هر یک از این قطعات از قطعه های کوچک تری تشکیل می شوند، و هیچ کدام یکپارچه نیستند
.
۱-حکومت: راس حکومت ایران یک الیگارشیِ روحانی/نظامی/اقتصادی است. یک دسته از حکومت، افراد شدیدا مذهبی و ولایی هستند و عمیقا به داستان ظهور امام زمان باور دارند، لحظه کنونی را «دوران آخرالزمانی» می دانند و موقعیتی برای ظهور مهدیِ موعود. این ها نگران از دست دادن امتیازات امروزی خود نیستند و منتظر وعده بهشتی اند. پاره ای نیابت خامنه ای و پاره ای کاندیداهای دیگر از جمله علی یعقوبی را در نظر دارند. قطعا استخاره آن ها برای ادامه جنگ جنگ تا آخر «خوب» آمده و خواهان ادامه جنگ به امید نابودی اسرائیل اند. می توان حدس زد که ترافیک چاه جمکران این روزها شلوغ باشد!
از این حضرات که بگذریم، بخش عظیمی از الیگارش های جمهوری اسلامی سخت نگران موقعیت سیاسی و اقتصادی خود هستند. فراموش نکنیم که در اطراف این رژیم طبقه بزرگی از سرمایه داران از میان روحانیون و نظامی ها و تجار بزرگ و خانواده هایشان به وجود آمده. به هم ریختنِ بیش از حدِ اوضاع ایران حتی برای انحصارگران و رانت خواران کنونی که از اقتصاد نابسامانِ امروزی بهره می برند، خطرناک است و چیز های زیادی برای از دست دادن دارند. این ها همراه با به اصطلاح اصلاح طلبان حکومتی ، قطعا با هرج و مرج و امکان سقوط رژیم مخالفند و باید دید که آیا در کنار میمانند تا رهبر و و دارودسته اش ادامه دهند یا کاری باید کرد، یا با توافق با آنچه که از بالای سپاه مانده او را به برکناری ترغیب کنند یا به استخر بفرستند!
۲-مردم ایران: بخشی از مردم چه به لحاظِ اعتقاد مذهبی و چه بخاطر بهره مندی از انواع بنیاد های مذهبی و مستمری بگیری از نهاد هایی از جمله بنیاد امداد امام خمینی، بنیاد شهید و امثال آن از هر آنچه که راس حکومت تصمیم گیرد، پیروی می کنند. صحبت از میلیون ها نفر است که آمار آن را در جای دیگر داده ام.
اما بخش عظیمی از مردم، جوانان، زنان و طبقه متوسط جدید و طبقه کارگر، زندانیان سیاسی و بازنشستگان با تغییر رژیم نه تنها مخالفتی ندارند، بلکه از آن استقبال می کنند. اما نگران هرج و مرج و بهم ریختن اوضاع نیز هستند. نگاهی به بیانیه های تشکل ها هر دو نیروی متخاصم را محکوم کرده اند
.
۳-اپوزیسیون: «اپوزیسیون» واژه معنی داری است، یعنی یک نیروی سیاسی که می تواند دولت سایه تشکیل دهد، و ما به معنی واقعی در ایران اپوزیسیون نداریم! ما جریانات و مخالفان رژیم را داریم که عملا تماما در خارج کشور اند. من در جای دیگری کلیت این به اصطلاح اپوزیسیون را در یک ماتریس سه بُعدی (راست-چپ، سکولار-مذهبی، غَیر فعال-تندرو) تشریح کرده ام. در راست- سکولار-تندرو بخش اکثریت سلطنت طلبان را داریم به رهبری ولیعهد سابق رضا پهلوی و خانم ایشان. این جریان امیدوار است با حمایت آمریکا و اسرائیل سلطنت را به ایران بازگرداند، و هواداران ایشان به رهبری همسر ولیعهد که به شاه الهی ها معروف شده اند، از هم اکنون برای بقیه خط و نشان کشیده اند. در سمت چپ-سکولار-تندرو، جریاناتی هستند که خواهان استقرار بلافاصله سوسیالیسم به رهبری طبقه کارگرند. در سمت چپ-مذهبی-تندرو (اگر بتوان آن ها را چپ مذهبی نامید) مجاهدین خلق هستند که امیدوارند با کمک امریکا و شاید اسرائیل، رهبرشان از غیبت بیرون آید و ایران را رهبری کند. در هریک از این سه بخش ، جریانات میانه رویی هستند که پتانسیل همکاری با یکدیگر را می توانند داشته باشند، اما تا کنون حرکتی جدی در همکاری با یکدیگر انجام نشده است. در بخش راست-مذهبی، بخش هایی از خود رژیم کنده شده و در شرایط خاصی می توانند به دیگر جریانات مخالف به پیوندند. در مجموع کلیت این اپوزیسیون در جهت بخشی به تحولات پیشرو نقشی ندارد، اما با تضعیف یا سرنگونی رژیم وارد صحنه خواهد شد.
۴-قدرت های خارجی: در حاکمیت امروز امریکا دو جریان مخالف در گوشِ ترامپ می خوانند؛ یک بخش که عمدتا توجه اش به داخل آمریکا است و با مداخله در جنگ حتی در حمایت از اسرائیل توافقی ندارد، قلبا هم ضد-یهود اند، و بخشِ طرفدار اسرائیل و حضور نظامی آمریکا در جهان. باید دید که کدام جناح حرف آخر را در مورد جنگ ایران-اسرائیل خواهند داشت. فراموش نکنیم که در اولین دور مذاکرات غیر مستقیم، آمریکا با غنی سازی محدود مشکل نداشت، اما به محضِ اعلام آن، وزیر خارجه آمریکا اعلام کرد که غنی سازی باید به صفر برسد، و روشن شد که نتانیاهو و حامیان صهیونیست او نظر ترامپ را جلب کردند. قدرت های اروپایی ضمن حمایت بی قید و شرط از اسرائیل، علاقه ای به ادامه جنگ و سقوط جمهوری اسلامی ندارند، و از گسترش جنگ و منطقه ای شدن آن نگران اند، اما در صورت شدت گرفتن جنگ و ادامه آن، در سمت اسرائیل و آمریکا خواهند ایستاد. روسیه از یک سو از ادامه جنگ ایران-اسرائیل بهره می گیرد چرا که توجه به جنگ روسیه-اوکراین را کاهش می دهد، اما همزمان خواهان حفظِ متحد خود، جمهوری اسلامی، است و حاضر است با میانجی گری در این جنگ اعتباراتی کسب کند. کشورهای عرب منطقه که قبلا در عکس العمل به سیاست های جمهوری اسلامی رابطه خصمانه ای با آن داشتند، با تغییر سیاست جمهوری اسلامی، خواهان پایان جنگ هستند و از گسترش آن نگران اند. اسرائیل که خودش هم از سرعت موفقیت هایش در نابود سازی قدرت دفاعی جمهوری اسلامی، ضربه زدن جدی به تاسیسات اتمی و موشکی، و از میان بردنِ مهمترین رهبران نظامی رژیم و دانشمندان هسته ای در عجب است، خواستِ تغییر رژیم را به امید واهی به قدرت رساندن جریانات طرفدار خود را پیش کشیده است.
این که در این طیف وسیع و متناقض در شرایط سریعا متحول، کدام نیروها چه مواضعی را در پیش میگیرند، روشن نیست، و سناریو های متعددی مطرح است.
سناریوها:
دو انتظار و ادعای افراطی مطرح شده: از یک سو جمهوری اسلامی که تا کنون جز تحقیر چیزی برای «ملت ایران» نداشته، امیدوار و مدعی وحدت و جلب حمایت وسیع آن شده، و در تبلیغات حکومتی، ایران ناگهان به تمدن چند هزار ساله تبدیل شده است. در آنسوی این پیوستار، نظر و ادعای نتانیاهو ست که از مردم ایران خواسته و انتظار دارد که بر علیه رژیم قیام و آن را سرنگون کنند. واضح است که هر دو انتظار و ادعا کاملا بی پایه اند.
در صورت ادامه جنگ به ویژه با حضورِ مستقیمِ آمریکا، جمهوری اسلامی به تلافی به پایگاه های آمریکا در منطقه حمله کند، یا تنگه هرمز را که نوعی خود کشیِ رژیم نیز هست، ببندد، از آنجا که توان دفاعی در مقابل این دو ماشین جنگی بزرگ را ندارد، زیر ساخت های کشور، صنایع و شهرها بیشتر و بیشتر نابود خواهند شد، اقتصاد کشور مختل شده و فقر و فلاکت مردم گسترش خواهد یافت. نتیجه آن هرج و مرج کشور خواهد بود، بی آن که یک نیروی مردمی آماده جایگزینی شود. این خطرناک ترین سناریو است. خیال سلطنت طلبان و آقا و خانم پهلوی، از یک سو و خانم و آقای رجوی که امیدوارند با کمک امریکا و اسرائیل قدرت را در دست گیرند، خیال باطلی بیش نیست.
در مورد سیاست «رژیم چنج»، هرگز در هیچ جنگی رژیمِ مورد حمله به صرفِ حمله هوائی و بمبباران سقوط نکرده، و تنها نیروی زمینی است که می تواند چنین کاری را انجام دهد. در عراق نیز پس از بمباران های وحشیانه و نابودی همه توان دفاعی، ارتش آمریکا با ژست قهرمانانه وارد خاک عراق شد. نه امریکا و نه اسرائیل تمایلی به جنگ زمینی در ایران نخواهند داشت.
سناریوی دیگر، ضمن امکان یک حمله تلافی جویانه نمایشی، مذاکره و دادن امتیازات تحقیر آمیز از سوی جمهوری اسلامی است. در این صورت ضمن آن که رژیم بیشتر و بیشتر تضعیف می شود، اما لزوما سرنگون نمی شود. پایان تحریم ها، امکاناتی را برای رژیم فراهم می آورد، و به سیاست های غارت و سرکوب خود ادامه می دهد، اما امکان این هست که زمینه خیزش دیگری را از جانب جامعه مدنی فراهم آورد.
یکی از مهم ترین صدمه های این جنگ بر دستاوردهای جامعه مدنی ایران است. حرکت هایی که اوج آن را در جنبش زن زندگی آزادی و اعتراض های کارگران، بازنشستگان، معلمان و رانندگان کامیون شاهد بودیم. با آن که این جنبش و این حرکت ها فعلا فرو نشسته، اما اثرات آن را در ایجاد تشکل های مختلف و بیانیه های ترقی خواهانه ای که از سوی این تشکل ها صادر می شود شاهدیم.
موضع ترقی خواهانه کدام است؟
تاکنون دو مواضع افراطی، یکجانبه و ارتجاعی را شاهد بوده ایم: از یک طرف سلطنت طلبان و شاه الهی ها خواستار ادامه جنگ و دل بستن به پیروزی اسرائیل و امریکا و به امید بازگرداندن خود به قدرت اند، و هر موضع دیگری را متهم به حمایت از رژیم جمهوری اسلامی می کنند. در آن طرف افراطی، حامیان جمهوری اسلامی را داریم، جریاناتی مانند نایاک و چپ محور-مقاومت که تنها بر پایان جنگ و حفظ رژیم در قدرت تاکید دارند، و هر موضع دیگری را حامیان و عاملان امپریالیسم و صهیونیسم قلمداد می کنند.
هر دو این مواضع محکومند، و در واقع هر یک از آن ها، نه عامل و نماینده خواست های مردم ایران، که عاملِ قدرت هستند، اولی ها عامل قدرت خارجی، و دومی ها عامل قدرت داخلی اند!
موضع درست از نظر من، محکوم کردن هر دو طرف جنگ، یعنی اسرائیل/آمریکا به عنوان آغازگرِ این جنگ، و جمهوری اسلامی به عنوان زمینه ساز آن. راه نجات ایران چیزی جز سرنگونی و جایگزینی جمهوری اسلامی با یک جمهوری سکولار/دموکراتیک/ترقی خواه نیست، و این کار نه از سوی یک یا چند قدرت خارجی که خودشان مسئولِ اصلی به قدرت رسیدن رژیم ملایان بوده اند، بلکه از سوی جامعه مدنی ایران است. باید امیدوار بود که ضمن تلاش همه جانبه برای توقف بلافاصله این جنگ ارتجاعی و مقابله با هرگونه سلطه خارجی ، مبارزه برای سازمان یابی و اتحاد عمل نیروهای مترقی برای سرنگونی جمهوری اسلامی، ادامه یابد.
۱- از یک سخنرانی به دعوت بنیاد زاگرس در تورونتو در تاریخ۲۱ ژوئن ۲۰۲۵
|
|