عصر نو
www.asre-nou.net

دگردیسی‌های تبعید


Wed 18 06 2025

مهدی استعدادی شاد

new/mehdi-estedadi-shad05.jpg
در شبکه های اجتماعی خبر زیر را خواندم: حسین حاج فرج الله دباغ (که با اسم هنری یا تلخیص "عبدالکریم سروش" معروفه تا شاید آن اُملیت اسم اصلی را تاحدودی بپوشانه) در کانادا هنگام سخن پراکنی معترض شده است.

اعتراضش به نکته زیر بوده که چرا بین ما عادت زیر رایج است. این که نام خیام را کنار اولیایی نظیر سعدی و حافظ و مولوی می‌آوریم. در حالی که بزعمش خیام "نه شعر قوی و نه اندیشه ارزشمند دارد ".
حاج فرج الله دباغ که پس از ترک ایران در اتازونی رحل اقامت افکنده، گویا در کانادا پیش پسرش رفته که انجمنی دارد و ابوی را برای وعظ دعوت کرده است.

از آن‌جا که هر اظهار نظری بنوعی بیان سطح فهم و درک و دریافت نظردهنده است، الزامی بر اعتراض به حرف سروش نیست؛ که خود را سلبریتی و سخنگوی مارک و برند تقلبی "روشنفکر دینی" می‌پندارد. جعلی بودن آن لقب پیش از هر دلیلی بدین علت برمی‌گردد که روشنفکر بدون دفاع از دگر اندیشی، روشنفکر نیست.

در تمام دورانی که دار و دسته سروش با استفاده از رانت‌خواری هیئت حاکمه برو و بیایی داشته و نشریه تبلیغی چاپخش می‌کرده، یکبار در برابر ستم حکومتی علیه دگراندیشان مذاهب و انسان‌های "غیرخودی" اقامه دعوا نکرده بود.

بنابراین میزان همنوایی و همکاری ایشان با بیداد جاری رژیم را بعد دادخواهی دمکراتیک و منصفانه معلوم خواهد کرد. برای این کار عجله ای نیست. این که هم شاکی و هم قاضی شویم، پسندیده نیست. داوری و قضاوت، در چارچوب اجرای درست قانون، همواره باید امر غیر شخصی و اجتماعی بماند.

بنابراین بند ناف آن "حلقۀ کیان" از زهدان خلیفه گری جدا نشده و رفتار فرهنگی حامله و زائو و طفل زبان بسته براساس الگوهای مشابهی به حیات خود ادامه داده است. از این منظر، مسئله اصلی بر سر آنچیزی نیست که سروش گفته؛ بلکه آن فضایی زیر سوال می‌رود که انتقادی را بدین سخن سازمان نداده است.

ایرانیانی که به علل سیاسی و فرهنگی از دست بیداد خلیفه و گروه‌های فشارش به خارج گریختند، در دو دهه اولیه تبعیدشان گرفتار لزوم توجیه وجودی خود نبودند. چون ستم حاکم امری روشن و واضح بود.

اما به‌تدریج علت خروج از ایران تغییر کرد. فقط سرکوب سیاسی و بی فرهنگی حاکم شده به‌وسیله اُملان و اُزگلان و اوباش نبود. عامل اقتصادی، شغل درآمددار و رفاه بیشتر به موجی دامن زد که خود را "مهاجر" می‌خواند.

سپس در خارج یکی دو دهه بین تبعیدی و مهاجر رقابتی میداندار بود. چرا که دسته اخیر گاهی برای تعطیلات به موطن بازمی‌گشت. بنابراین در بیرون چراغ خاموش زندگی میکرد. آسه میآمد. آسه میرفت.

عوامل رژیم که از خان نعمت متکی بر چپاول کشور بهره برده اند، ناگهان الگوی مهاجرت را جاذب یافته و از آن تقلید کردند. به‌طوری که زاد و ولد خود را با سرمایۀ مُکفی عازم فرنگ ساختند.

الان سال‌هاست که در غرب، بیشتر در کانادا و اتازونی، بسیاری از تخم و ترکه های پایوران رژیم با استفاده از سرویس‌های تسهیلاتی بریتانیا در کفرآباد فرنگی کنگر می‌خورند و لنگر می‌اندازند.

یک چنین دگردیسی‌هایی در جمعیت خارج نشینان بر تولیدات فرهنگی غربتیان تاثیر خود را خواهد گذاشت. آن پیکارجویی تبعیدی دهه های اولیه که از منظر ادبی در شعر و داستان و رمان و رساله انتقادی بازتاب می‌یافت، می‌رود که جای خود را به مماشات و سازشکاری ادبیات بُنجلی ببخشد. اینگونه ریاکاری تولید داخل کشور در خارج نیز امکان بازتکثیر خواهد یافت.

به تولیدات"فرهنگی"(از جمله به همین اظهار نظر سروش در مورد خیام) و یا ارتکابات سایر افراد صادراتی رژیم نگاه کنید. افرادی که در صف اول فاند گرفتن از بودجه‌های استعماری ردیف هستند. آن‌گاه در خواهید یافت که اتاق‌های فکر رژیم چه خوابی برای از شکل انداختن و به حاشیه راندن نگرش انتقادی تبعیدیان دیده و چه برنامه ریزی فراگیری کرده است. رژیمی که برای بقای خود در بند هیچ پرنسیپی نیست.