عصر نو
www.asre-nou.net

اعترافات ایرانیان نخبه


Wed 4 06 2025

مهدی استعدادی شاد

new/mehdi-estedadi-shad05.jpg
یادداشت حاضر در حاشیۀ خود و بی آن که پاسخ پرسش فعلیت دار زیر را داده باشد، میپرسد آیا روانکاوی فرویدی با سنت "اعتراف" مسیحی و اسلامی و نیز آن عبادت یهودیان (میزوت) نسبت و رابطه ای دارد؟

بویژه که در نگاه نخستین آن اعتراف مومن به گناه در اتاقک کلیسا یا در خلوتی زیر آسمان آبی بیابان و کویر و نیز این بیان راز و رمزهای خصوصی مراجعه کننده به روانکاو، به هم شباهت میبرند.

گرچه میدانیم فروید بنیانگذار روانکاوی، به سال ۱۹۲۷ و در رسالۀ "آینده یک توهم"، چارچوبهای رفتار مومنانه را روان نژندی جمعی خوانده باشد که آن نیاز به پدر مقتدر و ناشی از آرزوهای تحقق نیافته کودکی را بازتاب میبخشند. بنابراین فروید دین و تداومش را بازتابی از باز تولید توهمات انسانی ارزیابی کرده بود.

با اینحال یاد کردنی است که اعتراف مومن و حضور آدمی در مراسم روانکاوی، هر دو متکی بر حرف زدن و تبادل کلام هستند تا گناهان برخاسته از تجربه های شرمنده ساز و ناگفته مانده به زبان آیند.

باری. از منظر تبار شناسی و دیرینه پژوهی ، گویا سرآغاز "اعترافات" مکتوب بشر تاریخدار به زندگینامه نویسی آگوستین مقدس (از پدران سیطرۀ کلیسا بر قارهها) میرسد. او که پس از تغییر جهان بینی و گذار از مانویت به مسیحیت، همه چیز خود را در اختیار تبلیغات برای رسالت دین جدید و گسترشش گذاشت.

بخشی از تبلیغ آگوستینی را بایستی در انتخاب عنوان اثر دید که مخاطب را به خود جلب میکند. مخاطب زیر مفهوم "اعترافات" دنبال پی بردن به یکسری ماجراجوییهای فرد معترف است تا اسرار مگویی فاش گردد. غافل از این که نویسنده پس از جلب مخاطب به اثر ، خواننده را در مجرای دلبخواهی سُر و لیز میدهد تا به سر منزل مقصور خود برساند.

از این راهنمایی" گمراهان" سپس در تاریخ ادبیات متون چندی فراهم آمده است که در آمد و شد موثر خود، در مجموع، به روشهای مغز شویی و تحمیل آموزه و دکترین و نیز حُقنۀ دیدگاه وشکلی از جهان بینی خاص شباهت میبرد.

در هر حالت با فاصلۀ تاریخی میشود تشخیص داد که آگوستین نیز همچون هر آدم نادم و توبه کرده دیگری، که به اصطلاح از شناخت اشتباه عقیدتی خود در قبل نیرویی حاد و تازه ای میگیرد، تلاش کرده یک "خود جدید" را ثابت کند و تحقق بخشد.

در حاشیۀ همین "خودسازی" جدید است که آن پدر کلیسایی مقدس خوانده شده همچنین پایه های ایمان ورزی به رهنمودهای ترسایی را نیز محکم کرد که از خاورمیانه به اروپا رسیده و عازم عملیات مسیونری در افریقا شده بود. آنهم درحالی که امپراتوری رُمی رو به اضمحلال داشت. امپراتوری که پس از کشاکشهای عقیدتی، مسیحیت را بعنوان ایدئولوژی رسمی خود اعلام کرده بود. آگوستین از زندگان قرون چهارم و پنجم میلادی است.

از مرگ آگوستین در سال ۴۳۰ تا دورۀ پایانی زندگی "امام محمدغزالی"که یکی از نخستین "اعترافات" ایرانیان را بزبان عربی در ۱۱۰۷ میلادی نوشته، چیزی حدود هفت قرن فاصله است.

آن نوشتۀ غزالی که به ترجمه فارسی زین الدین کیائی نژاد "راه رستگاری" خوانده شده و "اعترافات غزالی" عنوان گرفته است، امر آمرزش را بر خلاف آگوستین نه در رهنمودهای معنویت ترسایی بلکه در احکام متافیزیک اسلامی میجوید.

پس از غزالی( درگذشته به دسامبر ۱۱۱۱ میلادی) که دستاورد نظریش زیر سوال بردن داعیه یگانگی روش شناخت و سازگاری منطق متکلمان اسلامی یونانی ماب است، دو شخصیت دیگر در زمینۀ اعتراف نویسی به چشم نگارنده این سطور برجسته میرسند. اولی ناصرخسرو (۱۰۰۴- ۱۰۸۸) است و دومی خواجه نصیر طوسی (۱۲۰۱- ۱۲۷۴).

به دومین متن که عنوانش "سیر و سلوک"و از خامۀ خواجه نصیر است، اینجا کاری نداریم. برغم اینکه آن "روشنفکر اونیورسال" و اشراف دار بر دانش‌ورزی‌های زمانه، فعلیّت عجیبی در دورۀ کنونی و در رابطه با چشم انداز آتی ایران پس از اولین ربع قرن ۲۱ میلادی دارد.

ایرانی که با عاملیت سوژه خودبنیاد و خواهان بهبودی برای دومین بار میرود که با نظام خلیفه گری اسلامی تسویه حساب کند. اولین بار تسویه حساب با خلافت عباسیان بود. اینبار خلافتی است که خمینی و خامنه ای همچون کلاه بر سر ایران گذاشتند تا به خواب و خیالهای مردانه خود در پیرانه سری جامه عمل بپوشانند.

در هر حالت جاذبه خواجه نصیرطوسی یکی و دو تا نیست که مثل بسیاری دیگر از نخبگان ایرانی نظم سرایی هم داشته و حتا گاهشمار لحظات مُهم تاریخی را به قرار زیر ثبت کرده است:"سال هجرت ششصد و پنجاه و شش/ روز یکشنبه چهارم از صفر/ شد خلیفه پیش هلاکو روان/ دولت عباسیان آمد به سر".

البته سرایش نظم وی فقط سویه های تاریخنگارانه ندارد. در زمینه هستی شناسی آدمی نیز زورآزماییهایی در ردیف وزن و قافیه دارد:" سرمایه عمر آدمی یک نفس است/ و آن یک نفس از برای یک همنفس است/ با هم نفسی گر نفسی بنشینی/ مجموع حیات عمر آن یک نفس است".

با این حال به اثر نخبۀ اولی میپردازیم. یعنی به ناصرخسرو، آن سفرپیشه و جهانگردی که در میان خیل قصاید سروده، یک "قصیدۀ اعترافیه" دارد. قصیده ای که در قیاس با برنامه "خودسازی" خواجه نصیر در "سیر و سلوک" البته آنقدر خشک و بسته نیست. شاید هم به دلیل زیر که ناصرخسرو در قیاس با خواجه نصیر جهاندیده تر بوده است.

در واقع همان عناوین سرفصلهای متن خواجه نصیر به مخاطب اشاره زیر را میدهند. این که در آن برنامه ریزی "ساختن" آدم، وزیر هلاکو و نویسندۀ تقویم ایلخانی و اخلاق ناصری نمیتوان طراوتی را انتظار کشید. وقتی سرفصلهای "سیر و سلوک" چنین ردیف شده اند:" توبه، زهد، فقر، ریاضت، محاسبه، مراقبه و تقوی".

باری. در آن قصیدۀ بلند و پُر شاخ و برگ ناصر خسرو، سراینده نخست خود را با یک "ای" مورد خطاب میدهد:"ای خوانده بسی علم و جهان گشته سراسر،/ تو بر زمی و از برت این چرخ مدور/این چرخ مدور چه خطر دارد زی تو/چون بهرهٔ خود یافتی از دانش مضمر؟ / تا کی تو به تن بر خوری از نعمت دنیا؟/ یک چند به جان از نِعَم دانش بر خور/ بی سود بود هر چه خورد مردم در خواب/ بیدار شناسد مزهٔ منفعت و ضر/ خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب؟/ دادار چه رانده است بر این گوی مُغَّبَر؟ ".

در این قصیدۀ یکصد و سی و یک بیتی، ناصرخسرو داعیه جستجوی حقیقت را دارد. وی این کار را با تامل بر خود، همچون فاعل شناسا، پی میگیرد. او ذهنیت کنجکاوی دارد که البته با رفتن به سفر قصد خود را تقویت کرده است. بنابراین میتوان قانع شد که وی در پی فهم جماعت خودی، چارچوبهای زیستبومی و نیز ایدههای موثر و اساطیر حاکم بر اذهان همولایتیها است تا نوعی جهان بینی جدید را ارائه دهد.

بر این منوال پیشنهادهایی را مطرح میسازد . پیامهایی که بزبان امروزی توصیه بوجود آوردن تعادل میان مصرف امکانات و تولید ایده و ابتکار است. او مخاطب خود را تشویق به بیداری میکند. در این بیداری البته بایستی شکل رابطه ای میان دین و علم تعیّن شود. پرسشی که همواره برای فلسفه در بخش پویای خود مطرح بوده است. در اندیشه ورزی وی حرکت نقش دارد. حتا اگر آن را فقط محدود به آسمان محرک بداند و زمین زیر پا را ثابت در نظر گیرد. منتها برای زیست بر همین زمین و کاهش خطرات جهانی مخاطب را تشویق به کسب دانش میکند.

او که با سفر و کوچ به خود شخصیت تاریخی بخشیده، یکسری داده تاریخی را شاهد میگیرد تا مخاطب را زنهار دهد که مغرور به "خود" بومی نماند و از پشت کوه پیشداوریهای قوم و خویشی خود بدرآید.
منتها از آنجا که تلاش اولین دوره روشن نگری ما پس از اسلام در نیمه راه ناکام بوده این ناکامی را میشود در عدم پیگیری نظری ناصرخسرو هم دید که نگاه انتقادی خود را به روایتهای کلان مذهبی معطوف نمیکند و به داستان آفرینش و نقش ابراهیم با شک و تردید نمینگرد.

واکنشهای او در فرجام نیمه کار میمانند. چون وقتی در برابر عقل زدایی توسط شریعت پناهان میایستد که اقتدار اسلام را ناشی از تقدیر شمشیر میخوانند، به واکنش رادیکال رو نمیکند که سرچشمه را زیر سوال برد و در درستی و نادرستی رهنمودهای دینی غور و بررسی نماید. با اسلام دم دستی فقها ی خردستیز در میافتد: " گفتند که ،موضوع شریعت نه به عقل است/ زیرا که به شمشیر شد اسلام مقرر".

اما او با اسلام و تسلیمی که در اذهان رخنه کرده و ذهن خودش را نیز به اسارت گرفته، به چالش برنخاسته است. گرچه مدعی میشود که، "ما جرم چه کردیم نزادیم بدان وقت؟/ محروم چرائیم ز پیغمبر و مضطر؟". و البته از این گله از نابهنگامی زمانی فراتر رفته و افتخار میکند :" تقلید نپذیرفتم و حجت ننهفتم/ زیرا که نشد حقّ به تقلید مشهّر".

منتها قضیه تامل و نگرش انتقادی را در قصیدۀ خود ادامه نمیدهد و همه چیز را به "امان" خدا میسپارد:" ایزد چو بخواهد بگشاید در رحمت/ دشواری آسان شود و صعب میسّر".

با اینحال، برای آن که جانب انصاف را رعایت کرده و فقط از عیبش نگفته باشیم، لازم است هنرش را نیز یادآور شویم. هنری که گشاده رویی نسبت به تمدنها و زبانهای رایج معاصرش بوده و نسبت به رفتار فرهنگی دیگران روادارانه عمل کرده است.

منتها جای افسوس دارد که چرا خود را به ثناگویی مُکرر از باورها و اعتقادات اسلامی محدود کرده و از مواجهه با فلاسفه و مانویان و دهریان و... گزارشی فراهم نکرده است. اصلا چرا فقط به نام آوردن اکتفا کرده، در حالی که رنج سخت سفر کشیده است:" برخاستم از جای و سفر پیش گرفتم/ نز خانم یاد آمد و نز گلشن و منظر/ از پارسی و تازی وز هندی وز ترک/ وز سندی و رومی و ز عبری همه یکسر/ وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری/ درخواستم این حاجت و پرسیدم بی‌مر/ از سنگ بسی ساخته‌ام بستر و بالین...".