چرا من سلطنتطلب نیستم؟ - نسخهی اصلی!
نقدی بر نوشتار "چرا من سلطنتطلب نیستم؟" از امیر طاهری
Mon 28 04 2025
کیقباد یزدانی
بهتازگی آقای امیر طاهری، خبرنگار پیشکسوت و از مشاوران رضا پهلوی، در مقالهای تحت عنوان "چرا من سلطنتطلب نیستم؟" که در ۲۲ فروردین ۱۴۰۴ در سایت "ایندیپندنت فارسی" و سایتهای دیگر خارج از ایران منتشر شد، کوشید با بازتعریفی از "سلطنت"، آن را از مفهوم "پادشاهی" جدا کرده و قبایی تازه برای "پادشاهی" بدوزد تا آن را برازندهی روزگار ما کند. اگرچه نویسنده بهظاهر در راستای شفافسازی مفاهیم کوشیده، اما در عمل با ابهامآفرینی و مصادره به مطلوب، پرسشهای جدیتری را پیش میکشد:
۱) نویسنده در همان آغاز نوشتار، منتقدان و مخالفان نظام پادشاهی را به دو دسته تقسیم میکند: ناآگاهان یا بدفهمان و دشمنان و این خود آغازِ "دوگانه سازی و دشمنتراشی" حکومتی است که هنوز پا نگرفته است.
۲) ایشان در ادامه و در بازتعریف سلطنت و پادشاهی، بهجای اینکه کارکرد تاریخی و عملی و معنای رایج اجتماعی-سیاسی آنها را مبنا قرار دهد، به معنای لغوی آنها تکیه میکند. درحالیکه واژهی سلطنت عربی است و واژهی پادشاهی فارسی، اما هر دو به یک کارکرد اشاره دارند و آن حکومت یک فرد است که معمولاً از طریق جنگ قدرت و یا بهطور موروثی بهعنوان پادشاه یا سلطان و یا هر نام دیگری بر یک سرزمین اعمال میشود. در فرهنگنامهها نیز "سلطنت" همواره بهعنوان مترادف "پادشاهی" و "شهریاری" بهکاررفته و میرود.
از سوی دیگر، واژهی "سلطنت" حتی تا پایان سلطنت پهلوی و هنوز نیز همواره مترادف پادشاهی بهکاربرده شده و میشود. چنانکه در قانون اساسی مشروطه بهصراحت آمده که "سلطنت ودیعه ایست که به موهبت الهی از طرف ملت به شخص پادشاه مفوض شده است." چنانکه میتوان در اینجا بهجای "سلطنت"، واژهی "پادشاهی" را به کار برد. (حال اینکه آیا ملت بهراستی و چگونه این "موهبت الهی" را به شخص پادشاه -که گویا از پیش وجود داشته!- تفویض کرده، پرسش دیگری است که باید به آن پاسخ گفت.)
به هر رو، ایشان با تکیه بر معنای واژهی "سلطنت" که از ریشهی "سلطه" میآید و شبیهسازی آنها، آن را بهگونهای معنی کرده که حتی جمهوری خواهان را نیز از آن بینیاز نمیداند! این تعریف، که مفهوم سلطنت را به همهی نظامهای سیاسی گسترش داده، باعث کژفهمی، ابهام و گمراهی میشود. و شاید نویسنده در ایجاد این کژفهمی، ابهام و گمراهی تعمد دارد!
۳) طاهری در ادامه، نامهای مختلف نهاد سلطنت (سلطان، امپراتور، راج، خان، رکس و..) در کشورهای گوناگون را برمیشمارد، اما از ایران که آن را "پادشاهی" مینامند، نامی نمیبرد! دلیل این سکوت بر ما روشن نیست.
همین سکوت را ایشان در ادامهی مطلب تکرار میکند، وقتی دربارهی "صلاحیت و مقام" این حکمرانان سخن میگوید که هرکدام آنها آن را از مقامی بالاتر دریافت میکنند؛ اما به پادشاهی ایرانی، که فرّه ایزدی بنیان مشروعیت آن را می سازد، اشارهای نمیکند؛ مقامی قدسی و فرازمینی، که مردم عملاً نقشی در انتخاب آن ندارند.
شباهت این باور با جملهی آشنای "السلطان ظل الله في الأرض" (شاه سایهی خدا روی زمین است) که تا زمان قاجار کاربرد مستقیم و پسازآن، نامستقیم داشت و یا شعار معروف "خدا، شاه، میهن" (که در آن خبری از مردم نیست)، تصادفی نیست.
۴) نویسندهی محترم مقولهی "قدرت" را با "سلطه" و از آن بدتر، سلطهی فردی (سلطنتی/پادشاهی) را با سلطهی جمعی (حکومت/دولت/جمهوری) یکی پنداشته و بر همین اساس بر این باور است که "توصیف افراد بهعنوان «سلطنتطلب» بیمعنا است. زیرا این برچسب را در مورد گردانندگان و هواداران همه نظامهای سیاسی میتوان به کار برد. لنین و استالین هم سلطنتطلب بودند، همانطور که امروز دونالد ترامپ و شی جینپینگ نیز سلطنتطلباند."!!! او با خلط کردن دو مقولهی "قدرت" و "سلطه" و بدون توجه به ماهیت و ساختار نظامهای سیاسی متفاوت، آنها را در کنار هم قرار میدهد تا از اعتبار یا بیاعتباری آنها، برای نظام پادشاهی "اعتباری جدید" دستوپا کند.
۵) ایشان با برداشتی سطحی از مفهوم "دولت-ملت"، پیوند آن را با حقوق شهروندی، مشارکت سیاسی، تنوع قومی-فرهنگی و مشروعیت اجتماعی نادیده گرفته و آن را به ساختار نهادی و نظامی فرومی کاهد و بر آن پایه، بهنادرست نتیجه میگیرد که "در طول تاریخ، روند دولتـملتسازی از مرحلهی سلطنت فراتر نمیرفت". چنین برداشتی، جایگاه واقعی ملت را در فرآیند دولتسازی به حاشیه میراند.
۶) وی در ادامه مینویسد "بخش سلطنتی هر دولتــملت معمولاً جایگاهی دور از سیاستهای حزبی دارد، زیرا نماینده و حافظ منافع درازمدت تمامی جامعه است." سپس نمونه میآورد که "همانطور که در دوران پادشاهی مشروطه در ایران بود، نظامیان، دیپلماتها، مسئولان امنیت داخلی و قضات نمیتوانند عضو احزاب باشند و در فعالیتهای سیاسی شرکت کنند." اما به این واقعیت مسلم تاریخی اشاره نمیکند که همین "پادشاه مشروطه" تنها حزب حکومتی – «حزب رستاخیز» – را بر «دولت-ملت» حاکم کرد و همهی مردم را (بیهیچ استثنایی) به عضویت اجباری در آن واداشت!
۷) ایشان مینویسد "کسانی که با گزینه پادشاهی مشروطه مشکل دارند، بایستی دلایل خود را برای مخالفت با کل آن، نه سلطنت که جزئی از آن است، عرضه کنند." ایشان گویا به خواب "اصحاب کهف" رفتهاند! اگر ایشان صدها نوشتار و گفتار در نقد پادشاه و نظام پادشاهی از دههها پیش تاکنون را ندیده، نشنیده و نخوانده است، آیا سقوط نظام پادشاهی ۲۵۰۰ ساله (" قبایی که به باور ایشان به تن ایران دوختهشده است") با انقلاب یک ملت سیمیلیونی نمیتواند پاسخ قانعکنندهای به پرسش تکراری ایشان باشد؟ و چه دلیلی محکمتر از ارادهی یک ملت!
۸) طاهری مینویسد "پادشاهی مشروطه قبایی است که به تن ایران دوختهشده است. کهنجامهای است که هرگاه لازم باشد، قابل پیراستن است و ما را از جامه عاریت خواستن بینیاز میسازد." نخست اینکه ایشان با به کار بردن تعمدی جملهی مجهول، برای ما روشن نمیکند که چه کسی یا کسانی و یا نیرویی قبای پادشاهی مشروطه را به تن ایران دوختهاند و دوم اینکه به بهانهی "بینیاز بودن از جامه عاریت" (یعنی استفاده از تجربههای دیگران) و شعار کلی و مبهم "دوباره خودمان بشویم" (که "بازگشت به خویشتنِ" پیش از انقلاب را به خاطر می آورد)، بر اسارت مردم در زنجیر سنتهای چندین هزار ساله پای می فشرد و جامعهی ما را از بهرهمندی از دستاوردها و تجربیات سیاسی-اجتماعی جهان برای برپایی نظام سیاسی نوین، مردمی و کارآمد محروم میکند.
۹) ایشان مینویسد "بهعنوان گزینه دستکم برای دوران گذار از نظام ضدایرانی کنونی در تهران، پادشاهی مشروطه به ما امکان میدهد که از جهش بهسوی مجهول پرهیز کنیم و اجازه ندهیم که اشتباه ۱۳۵۷ یعنی ایجاد خلاء سیاسی که سرانجام دیدیم چگونه پر شد، بار دیگر شکل گیرد." جدای از اینکه بدیل جمهوری اسلامی در کلیت خود، برای بسیاری از مردم ما روشن است (یک جمهوری واقعیِ ایرانیِ سکولارِ دموکراتیک)، عجیب و تأسفآور است که نویسندهی گرامی، بیآنکه به نقش نظام سلطنتی در ایجاد آن خلاء اذعان کند، مردم را به جهش بهسوی یک "معلومِ" آزموده شده و بازگشت به ساختاری شکستخورده توصیه میکند!!!
۱۰) وی مینویسد "شاه مشروطه بههیچروی نمیتواند دیکتاتور شود و ادعای بعضی چپگرایان ما که رضاشاه کبیر و محمدرضا شاه، دیکتاتور بودند با پرسشهای چرا، چگونه، کی و کجا از هم میپاشد." همین توجیه و لاپوشانی ایشان از خودکامگی پادشاهان پهلوی (که بهجز برای سلطنتطلبان که آن را جان نثارانه پذیرفتهاند، تقریباً بر همه آشکار است)، خود نشان از نگاه مغرضانه و جانبدارانهی ایشان دارد که حتی گواهی نزدیکترین شخصیتها به این دو پادشاه را نیز نادیده میگیرد.
۱۱) طاهری در ادامه مینویسد "تنها راه جلوگیری از تحمیل یک دیکتاتوری دیگرــ یعنی پس از دیکتاتوری ولایی آقایان خمینی و خامنهای بر ایرانــ لااقل در آینده قابل پیشبینی، بازگشت به پادشاهی مشروطه است." گویا ایشان هنگام نوشتن فراموش میکند که از کدام "پادشاهی مشروطه" سخن میگوید. از تجربهی عملی آن در ایران یا رؤیای ذهنی در بریتانیا و کشورهای اسکاندیناوی؟! به راستی چرا ایشان واقعیتهای عملی و تاریخی جامعهی ما را نادیده میگیرد و خیالبافیهای ذهنی خود را جایگزین آن میکند؟ و از آن بدتر اینکه "پادشاهی مشروطه"ی تجربهشده در ایران که دقیقاً با روی کار آمدن رضاخان میرپنج، از همان آغاز با خودکامگی پایهگذاری شده و با پسرش ادامه یافته را بهعنوان " تنها راه جلوگیری از تحمیل یک دیکتاتوری دیگر" به ما معرفی میکند!!!
اما آنچه در این میان، بیش از همه بارز و پرسشبرانگیز است، این است که ایشان "فقط" "پادشاهی مشروطه" را "تنها" راه نجات ایران میداند! "حتی برای مخالفان آن"!!! این نگاه صفر و یک به آینده و این انتخاب دوقطبی: یا پادشاهی مشروطه یا دیکتاتوری، امکان بهرهوری از الگوهای نوین جمهوری را در عمل منتفی میسازد. این تنگنظری و انحصارطلبی سیاسی، آیا خود نشانهی آشکار زایش نطفهی استبدادی جدید نیست؟
۱۲) ایشان در تأیید ادعاهای خود، "رفراندوم" را که یکی از اشکال دموکراتیک و مردمی تغییر و تحول سیاسی است و تجربههای موفقی را در کشورهای دیگر (ایتالیا، یونان، نروژ، آفریقای جنوبی و...)، پشت خود دارد، به بهانهی اینکه به گمان ایشان "خیالی" است و "مرجع" و "مجری" آن ازنظر ایشان روشن نیست و "ضمانت اجرایی" ندارد، "پرچم سوراخشده "معرفی میکند، درحالیکه این پرسش مهم و حیاتی را مسکوت میگذارد که "پادشاهی مشروطه" چگونه و با چه سازوکاری قرار است دوباره به روی کار بیاید! گرچه او خود نیز بهخوبی میداند که خواهندگان رفراندوم برای همهی پرسشهای ایشان پاسخهای روشن دادهاند و سازوکارهای عملی را مشخص کردهاند. ولی مهمتر از همه، گویا ایشان مانند جمهوری اسلامی، بیشتر از خودِ رفراندوم، از نتیجهی آن هراس دارد.
۱۳) نویسنده در بند پایانی نوشتهاش ادعا میکند که "رضا پهلوی، از آغاز واکسن ضدکیش شخصیت را پذیرفته است. تبدیل او به نماد یک کیش کار آسانی نخواهد بود. او با مطالعه کردار و رفتار رضاشاه کبیر و محمدرضا شاه نقش شاه را در چارچوب مشروطیت ایران بهخوبی درک میکند." ولی بازهم اینجا برای ما روشن نمیکند که رضا پهلوی کردار و رفتار رضاشاه و محمدرضا شاه و نقش شاه را در چارچوب مشروطیت ایران چگونه مطالعه و درک کرده؟ آیا منظورش این است که او هر آنچه را که پدر و پدربزرگش انجام دادهاند، بهعنوان "الگوی درست و مطلوب" مشروطه درک کرده که باید همان را تکرار کند یا بهمثابهی "نمونهی بد و عبرتآموز"، که درست خلاف آن را انجام دهد؟
ایشان درحالیکه از دیگر جریانهای سیاسی انتظار دارد که برای نظام سیاسی آینده ضمانت بدهند که به انحراف و دیکتاتوری کشیده نمیشود، با وعدههای خوش خیالانه، از مردم انتظار دارد که آیندهی ناروشن بازگشت سلطنت را بیهیچ تضمینی بپذیرند، بیآنکه روشن کند که پادشاهی مشروطهی موردنظر ایشان با چه سازوکاری به روی کار خواهد آمد و چه مکانیسمی آن را از خطرهای گذشته یا آینده (فساد، تمرکز قدرت، خودکامگی، حذف و سرکوب دگراندیشان) در امان خواهد داشت.
چکیدهی سخن و سخن پایانی اینکه "من هم سلطنتطلب نیستم"؛ اما نه با وارونه جلوه دادن تاریخ و واقعیات، بلکه با توجه به "نسخهی اصلی" آن، که در درازنای تاریخ کهن چندین هزارسالهی ما، بارها و بارها و بارها تجربهشده است!
اردیبهشت ۱۴۰۴