کوره راه کنارهی رود پرشتاب
Sun 13 04 2025
علی اصغر راشدان
" روی کوره راه دراز کنار رود پرآب پرشتاب، راه عصرگاهت را زیر قدم داری، مثل بارهای بیشمار دیگر، مرور گذشته ها، از روزهای اولیه تا زمان حال حاضر، به شکل رود پرشتاب کناره ی کوره راه، سیل آسا در ذهنت جریان می گیرد، ناخودآگاه، با صدای بلند می گوئی: چه مردمان خوبی بودند. "
" " کی ها مردمان خوبی بودند؟چه دلایل و شواهدی برای خوب بودنشان داری؟ " چه دلیل وشاهدی زنده ترازاین که به اینجا رسیده م و در همین حال حاضر، هنوز زنده م، نفس می کشم و کوره راه کناره ی این رود پر شتاب در گذر را زیر گام های زندگیم دارم. "
" دلایل و شواهدت قانع کننده نیستند. "
" چرا قانع کننده نیستند؟ "
" چند میلیارد بچه ی آدمیزاد روی این کره ی خاکی زندگی می کنند، اکثریت شان هم به بچه ی آدمیزاد نمی گویند چه آدمهای خوبی بودند، مدرکی دال بر خوب بودن این بچه ی آدمیزاد ارائه بده، وگرنه گفته هات مثل همیشه باد هواست. "
" یکی از اهالی نیشابور بودم، در سن هشت ده سالگی، از زیر صفر، بدون هیچ وقوفی از دنیا و مافیها، بدونه هیچ شناختی از این بچه ی آدمیزاد، بدون هیچ پشتوانه و کمک کننده ای، با نا آگاهی مطلق از همه جاو همه چیز و همه کس، قدم در کوره راه پر تلاطم ناشناخته ی مطلق زندگی و آتیه گذاشتم. بیشتر از هفتاد خوان پرفراز و نشیب رازیرپاگذاشتم، با سر زمین خوردم، افتادم و بلند شدم و گذشتم، اگر خوبیها، کمکها، دلسوزیها و دستگیریهای بی حساب و بی چشمداشت این بچه های آدمیزاد نبود، تا حال حاضر چند کفن پوسانده بودم. پس این ها مردمان خوبی بودند و هستند..."
" انگارنزدیکهای ته خطی ودیگر نمی کشی، کوره راه سربالائیست و نفست تنگی گرفته، صدای هن هنت پرنده های روی شاخه ها را فرار میدهد، کمابیش کج و مج می شوی، با خود لجاج میکنی و نمی خواهی کوتاه بیائی، هنوز خیالات جوان بودن توی سرت جولان دارد، واقعیت را نمی پذیری، روی این نیمکت ربع ساعتی بنشین و نفس تازه و بعد کوره راه را دنبال کن. نترس، به هر مقصدی که داری، دیر برسی، هیچ اتفاقی نمی افتد، هیچ هم که نرسی، خیالت تخت باشد، دنیا و امورش کن فیکون نمیشود و ذره ای لطمه نمی بیند و خم به ابرو نمی آورد. میلیاردها بچه ی آدمیزاد مثل تو آمده و رفته و خاک و خشت و فراموش شده و به باد نسیان سپرده شده اند، باز هم میلیاردها می آیند و میروندو آب از آب تکان نمی خورد، کمی روی این نیمکت کنار کوره راه کنار رود در گذر پرشتاب، بنشین و نفس تازه کن..."
" خب، یک ربع ساعت که نه، دو ربع نشستی، تنقلاتی خوردی و دود و دمی راه انداختی، از رنگ و رخ و وجناتت پیداست که حسابی نفس چاق کردی و آماده ی گذشتن از این کوره راه سربالائی هستی. گذشت زمان وادارت میکند که ضعف هات را بپذیری، کوآن اندام، دست و پا، سرزندگی و نفس روزگاری که اصلا و ابدا خستگی در سراسر وجودت نبود؟ از اول تا آخر این این کوره راه کناره ی این رود پرشتاب را زیر گامهای چابک استوارت، یک نفس میگذاشتی و خم به ابروت نمی آوردی؟ حالا و در این عصرگاه دیر و نزدیک گرگ و میش غروب، راه پیمائیت به ساعت نرسیده، خس خس نفس توی سینه ت، پرنده های دور اطراف را فرار میدهد. پابه سن گذاشته ای، دیگر مثل بچه ی آدمیزاد، واقعیت را قبول کن و دست از لجاج با خود بردار..."
|
|