عصر نو
www.asre-nou.net

اِوا ایلووز

چگونه پوپولیست‌ها دموکراسی را نابود می‌کنند


Thu 13 03 2025



رئیس‌جمهور ایالات متحده، ترامپ، و نخست‌وزیر اسرائیل، نتانیاهو، به نظر سوسیولوژیست اِوا ایلووز یک ویژگی مشترک دارند: جذابیت آن‌ها دقیقاً در این است که حتی ظاهر ادب و احترام را نیز رعایت نمی‌کنند. "فساد اخلاقی آن‌ها ما را درگیر خود می‌کند"

«برنامه‌های کامالا هریس نویدبخش رونق بیشتری برای طبقه کارگر است، اما به نظر می‌رسد دونالد ترامپ رأی‌دهندگان را متقاعد کرده است»، این عنوان مقاله‌ای بود که نیویورک تایمز اندکی پیش از انتخابات آمریکا منتشر کرد. وضعیت متناقض مطرح‌شده در این عنوان یکی از جنبه‌های اساسی رهبری سیاسی را مورد توجه قرار می‌دهد.

گفت‌وگوی مشهور گورگیاس اثر افلاطون، که یکی از نخستین رساله‌ها درباره ماهیت رهبری سیاسی محسوب می‌شود، این جنبه را مورد بررسی قرار می‌دهد. برای طرفداران فن بلاغت، هدف سیاست متقاعد کردن دیگران بود. اما سقراط، فیلسوف یونانی (۴۶۹ تا ۳۹۹ پیش از میلاد)، با قاطعیت در برابر این دیدگاه ایستادگی کرد و تأکید داشت که یک سیاستمدار باید بیش از آنکه در پی موفقیت باشد، در جستجوی عدالت و حقیقت باشد.

بر این اساس، آنچه یک رهبر را شایسته می‌سازد، نه قدرت متقاعدسازی، بلکه تمایل او به ارتقای شخصیت شهروندان است. از دیدگاه سقراط، هم انگیزه و هم تأثیر یک رهبر خوب باید بر حقیقت و عدالت استوار باشد. اما تیتر نیویورک تایمز به نکته‌ای اشاره می‌کند که حتی مخالفان سقراط نیز احتمالاً با نوعی نگرانی آن را درک کرده بودند: یک رهبر با فضیلت لزوماً همان رهبر موفق نیست.

جامعه‌شناس آلمانی، ماکس وبر (۱۸۶۴ تا ۱۹۲۰)، به نوعی این معضل را حل کرد، زمانی که ماهیت رهبری را از اخلاق جدا ساخت و بر مفهوم کاریزما تمرکز کرد. به گفته وبر، کاریزما از ویژگی‌های شخصی مانند پشتکار، اراده قوی یا تعهد به رفاه دیگران ناشی می‌شود.

«کاریزما تنها اراده درونی را می‌شناسد»

بر اساس تعریف وبر، یک رهبر می‌تواند غیراخلاقی باشد و با این حال، همچنان وفاداری پیروانش را از طریق انرژی و تأثیر شخصیت خود حفظ کند. وبر می‌نویسد: «کاریزما تنها اراده و خویشتن‌داری درونی را می‌شناسد.» مهم‌تر از آن، رهبر باید «رسالت الهی خود را با این واقعیت اثبات کند که کسانی که به او وفادارند، حال و روز بهتری دارند.»

چگونه پوپولیست‌ها دموکراسی را نابود می‌کنند

آن‌ها نام‌هایی چون دونالد ترامپ، جورجیا ملونی، مارین لوپن و آلیس وایدل دارند. در ظاهر بازی دموکراتیک را رعایت می‌کنند، اما هدف اصلی‌شان چیزی جز کسب قدرت شخصی نیست. برای رسیدن به این هدف، از روش‌های مختلفی بهره می‌برند، که همین امر آن‌ها را خطرناک می‌سازد—و با این حال، بارها و بارها در این مسیر موفق می‌شوند.

به نظر می‌رسد که این دست از سیاست‌مداران، یک نیاز عمیق را در میان هوادارانشان برآورده می‌کنند: اشتیاق به حقیقت‌های ساده، به یافتن جهت‌گیری در جهانی پرآشوب.

آیا برای یک رهبر کافی است که مردم را به این باور برساند که او وضعیتشان را بهبود بخشیده است؟ یا او باید هم اثبات کند که به رفاه آن‌ها اهمیت می‌دهد و هم واقعاً شرایطشان را بهتر کند؟ افلاطون در پاسخ به این پرسش، بینشی روشن ارائه داد، اما وبر در مورد این مسئله اساسی مبهم باقی ماند. این ابهام مفهومی در سیاست دموکراتیک معاصر نیز منعکس شده است. سیاستی که اگرچه باید با آزمون‌های واقعیت مواجه شود، اما همچنان به هنر ظریف دستکاری افکار عمومی وابسته است.

امروزه سیاستمداران از مشاوران، بازاریابان، تبلیغ‌کنندگان، اینفلوئنسرها و حتی کاربران تیک‌تاک بیشتر از هر برند تجاری دیگری بهره می‌برند. چهره عمومی یک سیاستمدار را افرادی شکل می‌دهند که حرفه‌شان ارائه دروغ‌ها و وعده‌های پوچ به شکلی باورپذیر است. دیدگاه سقراط درباره رهبری به ما کمک می‌کند تا تفاوت اساسی میان دو نوع رهبر را درک کنیم: آن‌هایی که واقعاً برای رفاه رأی‌دهندگانشان تلاش می‌کنند و آن‌هایی که صرفاً به نمایش چنین تلاشی بسنده می‌کنند.

خودخواهی در لباس خدمت

با این حال، سقراط متوجه نبود که هر دو نوع رهبر—چه کارآمد و چه فریبکار—در یک ویژگی اساسی مشترک هستند: هر دو می‌خواهند این تصور را ایجاد کنند که از قوانین، هنجارها و ارزش‌های جامعه‌شان پیروی می‌کنند. حتی یک رهبر نادرست و فریبکار نیز می‌خواهد به‌عنوان یک رهبر خوب دیده شود. او ضعف‌های خود را پنهان می‌کند. وانمود می‌کند که برای خیر عمومی تلاش می‌کند. خودخواهی خود را در پوششی از خدمت به جامعه پنهان می‌سازد. از این نظر، او همچنان به هنجارها و قراردادهای گروه و هواداران خود احترام می‌گذارد.

پس از رسوایی واترگیت، ریچارد نیکسون در سال ۱۹۷۴ سخنرانی‌ای برای اعلام کناره‌گیری خود ایراد کرد که این نکته را به‌خوبی نشان می‌دهد. او ادعا کرد:

«در تمام تصمیماتی که در دوران زندگی عمومی خود گرفته‌ام، همیشه تلاش کرده‌ام که بهترین کار را برای ملت انجام دهم. در طول دوره طولانی و دشوار واترگیت، وظیفه خود دانستم که استقامت کنم و تمام تلاشم را بکنم تا دوران مسئولیتم را، که شما مرا برای آن برگزیده‌اید، به پایان برسانم.»

او ادامه داد:

«عمیقاً متأسفم که در وقایعی که به این تصمیم منجر شد، آسیب دیدم. فقط می‌خواهم بگویم که اگر برخی از تصمیماتم اشتباه بوده‌اند—و برخی واقعاً اشتباه بودند—آن‌ها را با این باور اتخاذ کردم که در آن زمان، این تصمیمات به سود منافع کشور هستند.»

نیکسون ممکن است قانون را زیر پا گذاشته باشد، اما سخنرانی استعفای او بی‌تردید ادای احترامی به استانداردهای اخلاقی در سیاست بود.

توهین، تحقیر، شرمساری

حتی در اوج بی‌آبرویی، نیکسون چیزی را نشان داد که می‌توان آن را «نجابت اخلاقی» نامید—یعنی آگاهی از این که او باید در برابر هنجارهایی که آن‌ها را نقض کرده بود، تسلیم شود. عذرخواهی‌های نیکسون در واقع تأییدی بر همان اصول اخلاقی‌ای بود که او از آن‌ها عدول کرده بود.

اما اگر امروز به دو رهبر سیاسی نگاه کنیم که تأثیری عمیق بر سرنوشت ملت‌های خود دارند—دونالد ترامپ و بنیامین نتانیاهو—تنها می‌توان از بی‌تفاوتی ریشه‌ای آن‌ها نسبت به نجابت اخلاقی و حتی ظاهر آن شگفت‌زده شد.

در چارچوب یک نظام دموکراتیک، چنین بی‌اعتنایی‌ای، به باور من، پدیده‌ای جدید است.

واقعیت این است:

ترامپ بی‌شمار توهین و انواع تحقیر را علیه هر کسی که به او وفادار نبوده، به کار برده است. او زبانی سیاسی و جایگزین ابداع کرده که هدف آن تحقیر، تحقیر بیشتر و شرمسار کردن هرچه بیشتر افراد است—از مهاجران مکزیکی و هائیتی گرفته تا کهنه‌سربازان آمریکایی و افراد دارای معلولیت. و همه این‌ها را آشکارا و در انظار عمومی انجام داده است.

ترامپ به شیوه‌های مختلف قانون را زیر پا گذاشته و فهرست تخلفات او طولانی است:
فرار مالیاتی، طرح‌های اقتصادی فریبکارانه، جعل اسناد تجاری، تصاحب اسناد فوق‌محرمانه‌ای که احتمالاً برای فروش به دشمنان در نظر گرفته شده بودند، تحریک به شورش علیه دولت، پرداخت حق‌السکوت به یک بازیگر فیلم‌های پورنو. و این فهرست همچنان ادامه دارد.

علاوه بر این، او هزاران بار دروغ گفته است—آن‌قدر که واژه سنتی «دروغ» دیگر در مورد او کاربردی ندارد. زیرا معمولاً یک دروغ‌گو تلاش می‌کند که دروغ‌هایش فاش نشوند. اما ترامپ نه‌تنها به‌طور مداوم و آشکار دروغ می‌گوید، بلکه هیچ اهمیتی هم نمی‌دهد که به‌عنوان دروغ‌گو شناخته شود. شخصی با چنین ویژگی‌هایی حتی برای اداره یک مغازه کوچک لوازم خانگی هم مناسب نیست، اما بسیاری او را شایسته رهبری قدرتمندترین کشور جهان می‌دانند.
نتانیاهو نیز به هنجارها و نجابت اخلاقی بی‌اعتناست، اما با سبکی متفاوت—سبکی که منطقی‌تر، سردتر و فصیح‌تر است. در سال ۱۹۹۴، او اسحاق رابین، معمار پروسه صلح اسلو را با نازی‌ها مقایسه کرد، اقدامی که یکی از اساسی‌ترین تابوهای فرهنگی در اسرائیل را شکست.

ایجاد تفرقه میان گروه‌ها

ما هنوز به‌درستی درک نکرده‌ایم که تبلیغات نفرت‌پراکنانه‌ی او تا چه حد با عمیق‌ترین ارزش‌های جهان یهودی پس از هولوکاست در تضاد بوده است. او با این کار، همان قیاس‌هایی را مشروعیت بخشید که اسرائیل را به نازی‌ها تشبیه می‌کنند. درست مانند ترامپ، او نیز از تحریک، تفرقه‌افکنی و جنگ‌های داخلی نمادین که در آن‌ها یک گروه را علیه گروه دیگر می‌شوراند، لذت می‌برد.

نتانیاهو مستقیماً مسئول حمله‌ی ۷ اکتبر به خاک اسرائیل و بزرگ‌ترین کشتار یهودیان از سال ۱۹۴۵ به بعد بود. او هشدارهای سرویس‌های اطلاعاتی را نادیده گرفت، حماس را تقویت کرد و این کار را به بهای تضعیف تشکیلات خودگردان فلسطین و نابود کردن هرگونه تلاش برای احیای روند صلح انجام داد.

با وجود شواهد واضح درباره‌ی مسئولیت او در این شکست فاجعه‌بار، او مدارک را انکار کرد، هرگز مسئولیت نپذیرفت، از قدرت کناره‌گیری نکرد و از ملت خود عذرخواهی نکرد. در حالی که شوک و اندوه مردم اسرائیل می‌توانست فرصتی برای او باشد تا گرما و همدلی نشان دهد، متواضع و ملایم باشد.

بیشتر سران کشورهای جهان از این فرصت استفاده می‌کردند تا خود را به‌عنوان پدر ملت به مردم نشان دهند. اما نتانیاهو در ۷ اکتبر همچون یک ربات و به‌طور مکانیکی ظاهر شد، بدون هیچ‌گونه غم، همدلی یا آنچه که هنجارهای اساسی جهان ایجاب می‌کنند. در مقابل، جورج بوش پسر پس از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در ایالات متحده یا فرانسوا اولاند پس از حملات تروریستی در فرانسه در سال ۲۰۱۵، مردم کشورشان را تسلی دادند و شوک و اندوه خود را با شهروندان به اشتراک گذاشتند.

بنابراین، ما باید از تصور گسترده‌ای که ترامپ و نتانیاهو را به‌عنوان رهبران به‌ویژه مردانه می‌بیند، دست برداریم. در حقیقت، آن‌ها به‌طور چشمگیری از الگوی رایج مردانگی فاصله گرفته‌اند. سلطه‌ی سنتی مردانه همواره بر این اساس استوار بوده که مردان قدرت تصمیم‌گیری بر زندگی و مرگ را در اختیار دارند؛ چه در دادگاه‌ها و چه در جنگ. اما انحصار خشونت مردان همچنین بدین معنی بود که باید گروه را در شرایط بحرانی با جان و مال خود محافظت می‌کردند. این هزینه‌ای بود برای سلطه اجتماعی.

عدم درک از کد شجاعت و افتخار

با این حال، ترامپ از ارتش بیزار است و هیچ درک اساسی از کد شجاعت و افتخار آن ندارد. او از خدمت نظامی خودداری کرده و جان مک‌کین، سناتور جمهوری‌خواه و کهنه‌سرباز جنگی با مدال‌های فراوان، را بارها تحقیر کرده و به‌عنوان «بازنده» مسخره کرده است. مک‌کین در دوران اسارت در جنگ به‌شدت شکنجه شده بود. اما در منطق ترامپ، هر کسی که برای کشورش رنج می‌برد، بازنده است.

هیچ‌یک از دو پسر نتانیاهو برای جنگ فعلی اسرائیل داوطلب نشدند. در حالی که ملت اسرائیل فداکاری جمعی عظیمی انجام داد، هیچ‌یک از اعضای خانواده او داوطلب کمک به شهروندان اسرائیلی نشدند. نتانیاهو گروگان‌های اسرائیلی که توسط حماس به اسارت گرفته شده‌اند را رها کرده است. او هر توافق ممکن را تخریب کرد، دروغ‌ها را گسترش داد و جنگی طولانی را به راه انداخت که باعث خواهد شد او در قدرت بماند و افراد بیشتری جان خود را از دست بدهند.

حتی بدتر از آن، نتانیاهو ارتش را به خاطر شکست عظیم در ۷ اکتبر، روز حمله حماس، مقصر دانست. او به کسانی حمله کرد که او را از خطر قریب‌الوقوع آگاه کرده بودند، خطری که او آن را نادیده گرفت. این همان افرادی هستند که جان خود را برای ملت فدا کرده‌اند، در حالی که او همچنان به دروغ‌ها و ترفندهای کوچک خود مشغول است.

ترامپ و نتانیاهو ویژگی دیگری دارند که به‌سختی با تصویر یک رهبر آرام و قوی سازگار است: آن‌ها همواره خود را هدف توطئه‌ها نشان می‌دهند. گاهی اوقات این توطئه‌ها مربوط به نخبگان لیبرال است، گاهی هم به گفته‌ دولت موازی که به‌طور فرضی علیه آن‌ها عمل می‌کند.

فرهنگ قربانی‌سازی که آن‌ها به راه انداخته‌اند، بی‌سابقه است. آن‌ها نوعی رهبری را نمایان می‌کنند که دیگر به هیچ‌گونه وظایف اخلاقی یا فداکاری‌ها متعهد نیست. آن‌ها نوعی رهبری را در سرمایه‌داری مدرن به تصویر می‌کشند که دیگر حتی منافع شخصی خود را پنهان نمی‌کند. با توجه به اینکه زندگی مقامات دولتی امروزه تقریباً بدون وقفه از طریق رسانه‌ها تحت نظر است، این نوع رهبر ظاهر بی‌کرامتی پیدا می‌کند: طمع و منافع شخصی توسط این‌گونه سیاستمداران در برابر چشم عموم جشن گرفته می‌شود.

نمایش در رسانه‌ها برای ترامپ و نتانیاهو به یک فضیلت تبدیل شده است. رسانه‌ها با تسهیل این امر از طریق یک غیرسیاسی‌سازی هم‌راستا، آن را تقویت کرده‌اند. در این میان، ما به‌عنوان تماشاگران به‌سختی می‌توانیم از نگاه کردن به ترامپ و نتانیاهو دست بکشیم، زیرا فساد اخلاقی آن‌ها ما را مجذوب خود می‌کند.

هر آنچه که معمولاً از طریق تربیت مذهبی یا مدنی کنترل، سرکوب یا حداقل پنهان می‌شود، در آن‌ها به‌طور کامل شکوفا شده است. توهین‌ها، تحقیرها، دروغ‌ها و بی‌توجهی به کشوری که باید به آن خدمت کنند، برای همه قابل مشاهده است. هر دو ما را در نمایش‌هایی که به‌خاطر ضعف‌های شخصیتی‌شان مجبورند به اجرا درآورند، به‌طور مداوم درگیر می‌کنند.

با این حال، هیچ‌کدام از این مسائل به محبوبیت آنها لطمه‌ای جدی وارد نکرده است. به هر میزان که ترامپ و نتانیاهو رفتار غیر اخلاقی از خود نشان دهند، همچنان در قدرت هستند. آنها می‌توانند روی هسته‌ای ثابت از رای‌دهندگان تکیه کنند که در آن‌ها انتقام‌جویانی برای تحقیرها و تحقیرهای فرضی «نخبگان» می‌بینند. هر کسی که در مقابل ترامپ یا نتانیاهو به عنوان رقیب یا دشمن قرار گیرد، به طور بی‌رحمانه‌ای از سوی آنها مورد ارعاب قرار می‌گیرد.

در کتاب «غرق‌شدگان و نجات‌یافتگان»، نویسنده ایتالیایی و بازمانده هولوکاست، پریمو لوی، به طور غیرمستقیم به «کاریزمای معکوس» هیتلر اشاره می‌کند. این بر عهده خواننده است که حدس بزند نویسنده منظورش چه بوده است. اما وقتی به ترامپ و نتانیاهو فکر می‌کنم، عبارت غیرمعمول لوی به ذهنم می‌آید: کاریزمایی نوین که جذابیت آن در توانایی‌اش برای معکوس کردن ارزش‌های موجود نهفته است. لازم به ذکر نیست که هرچند ترامپ و نتانیاهو ممکن است نفرت‌انگیز باشند، انحطاط اخلاقی آنها هیچ‌گونه شباهتی به جنایت‌های رهبر نازی‌ها ندارد.

جدید بودن این مردان قدرتمند این است که آنها در چارچوب یک دموکراسی به وضوح به هنجارهای سخنرانی عمومی و رفتار اجتماعی بی‌احترامی می‌کنند و تابوها را بی‌پروایی می‌شکنند. حتی شگفت‌آورتر این است که این واقعیت‌ها توسط پیروان یا همکاران آنها در سیاست تحمل و حتی جشن گرفته می‌شود، گویی هیچ هنجاری وجود ندارد که بر آن توافق کنیم.

امروز به نظر می‌رسد اروپا تنها محیط سیاسی است که قادر به محافظت از این هنجارها است. اما تا چه زمانی؟

درباره نویسنده

اوا ایلووز Eva Illouz ، ۶۳ ساله، مدیر مطالعات در مدرسه عالی مطالعات علوم اجتماعی در پاریس و استاد دانشگاه زپلین در فریدریشسهافن است. او تاکنون ۱۶ کتاب منتشر کرده که به ۲۵ زبان ترجمه شده‌اند. سال گذشته، وی برنده جایزه آبی واربرگ از شهر هامبورگ و جایزه فرانک شیِرماخر شد.
تیتر اصل مقاله این است: «بی‌تفاوتی نسبت به نجابت اخلاقی»

به نقل از شماره یک هفته‌نامه اشپیگل ژانویه ۲۰۲۵
برگردان: الف هوشمند